sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۹۰ خوش به حالت که یک نفس داری...که بگی من هستم... آخه امروز یکی رو دیدم که نفس نداشت بگه من هستم... خوش به حالت که توان داری یک قدم برداری بری جلو.... آخه امروز یکی رو دیدم که نتونست یک کاغذ که یک قدمی اش افتاده برداره.... خوش به حالت... خوش به حالت که بند بند انگشت رو می تونی حس کنی... میتونی رو هم بلغزونیشون... امروز یکی رو دیدم که انگشتاش مال خودش نبود.... خوش به حالت.... خوش به حالت که یک قلب داری تو سینه که داره تو هر دقیقه...حدوده 100 تا میزنه... امروز یکی رو دیدم که نبضش به زور به 60 تا می رسید.... خوش به حالت... از موقعی که اینا رو دیدم.... یکم کمتر غر می زنم... حال الانم تقدیم اونایی که رسیدن به حال من آرزوشونه... من سه نقطه چینم بعد از واژه... 21 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۹۰ نمی دونم تا حالا هدیه گرفتین... می دونین چرا شک میارم...آخه بعضی اوقات یک هدیه ای بهتون داده می شه...که هدیه هایی که قبلا گرفتین واسه تون بچه گونه میاد... نه اشتباه نکن....منظورم...بزرگی هدیه...یا ارزش مادیش نیست.... نه..نه...اشتباه نکن.....نیومدم حرف بزرگتر از دهنم بزنم.... اومدم بگم یک هدیه گرفتم از خدا... خیلی خوبه از خدا هدیه بگیری.... تا حالا قسمت شده ازش چند تا هدیه بگیرم... ولی این آخری ها یک هدیه بهم داده...هر چی فکر می کنم نمی دونم لایقش هستم یا نه... آره...واسه هدیه های خدا باید لایق بود... اون بخشنده است...ولی تو هم نباید بی چشم و رو باشی... باید مواظب هدیه باشی... حال الانم تقدیم اونایی که هدیه هاشونو از خدا گرفتن... من سه نقطه چینم بعد از واژه... 20 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مهر، ۱۳۹۰ چپ چپ نگام نکن دیگه... من مگه چی کار کردم که داری اونجوری نگاهم می کنی... آره دیگه....داری چپ چپ نگاهم می کنی... من فقط گفتم نه... الان گفتم نه که دو قدم اونورتر پشیمون نشم...که چرا نگفتم نه... خیلی سخت می گم نه... ولی تا حالا از نه گفتنام پشیون نشدم... من و نوشته هام دوس داریم همیشه پا باشم تو جمع واژه ها... ولی...نه...هم یک واژه است...بعضی اوقات خیلی کار راه اندازه... جنبه ی نه شیندنو داریم که درموردش حرف مبزنیم... یکم خجالت می کشیم اگه...تو رو به رومون باشی....بهت بگیم نه.... ولی می دونی که حتما پشتش یک فکر بوده...آره یکم دست به دلم...یکهو میاد به زبونم دل نوشته هام.... ولی...تو نه گفتن...خیلی مواظبم....که نشکنه...که خورد نشه...که من طوری حرف نزنم که کوچیک شه... ولی اگه حرفش حق نبود... اونوقته که بلند میگم نه...که فریاد دلم با فکرم یکی شه...بفهمه مصمم هستم.... ولی تو چپ چپ نگام نکن... طاقت ندارم...من نه بهت نمی گم...تا حرفت با حرفه دلم یکیه... حال الانم تقدیم اونایی که واسه هم احترام قائل میشن....به موقعش هم میگن...نه.... من سه نقطه چینم بعد از واژه... 21 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۹۰ قسمته دیگه... منو نوشته هام همیشه جلوی این واژه کم میاریم... اصلا تا حالا سراغش نرفتیم... قسمت دیگه...تا حالا که نرفتیم....حالا هم داریم با ترس و لرز پا می ذاریم تو راهش... آخه ممکنه دست قسمت...یقه ی مارو بگیره و بزنه زمین... طوری که بلند نشیم... آخه قسمت یک غول بی شاخ و دمه... خسته شدیم..من و نوشته هام از بس شنیدیم که... قسمته دیگه... آره...خدا هست...راه پیشرو هم هست... ولی آخه من کجام؟...اشتباهاته من کجاست؟... چرا فقط اشتباهاته منه که...میشه.....قسمته دیگه... چرا خوبی ها میشه مال ما.... بدی ها میشه قسمت خدا... قسمت دیگه... آره می دونم...تو بیشتر تو خوشی ها میگی قسمتت دیگه.... من با تو نیستم.... با خودمم....و آدمای شبیه خودم... تو خوبی... قسمته دیگه... قسمت گاهی اوقات زندونیه تو یک شیشه تو دستمون...می تونیم آزادش کنیم...می تونیم...نگهش داریم... حال الانم تقدیم اونایی که زندگی شونو حواله ی قسمت نمی کنن...یا حداقل...خوشی و بدی و باهم قسمت می دونن... من سه نقطه چینم بعد از واژه... 24 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مهر، ۱۳۹۰ کلافه...کلافه شدن...دست کشیدن تو موها.... تند تند نفس عمیق کشیدن..... دو دو زدن چشما...گاهی حواله کردن مشت یا لگدی به متکاتون... یا هرچیز دیگه ای... یک جورایی با این واژهها میشه تعریفش کرد... من و نوشته ام تو کلافگی...غیر قابل تحملیم... انگشتام...با قلم نوشته هام...دوستت ندارن کنار هم باشن... تنها چاره اینه که...سریع حالمون عوض شه... حالا چه جوری... مثه زنگ زدن به یک دوست...نه واسه شنیدن یک نصیحت....واسه اینکه بگه حالت خوبه... این وقتا حتی به یک توجه کوچیک از اونور تلفن محتاجیم... این یک راه از من و نوشته هام... اگه به دردت خورد....ما هم خوشحال میشیم... حال الانم واسه هرکی که موقعه کلافگی...دل کسی رو نمی شکونه... من سه نقطه چینم بعد از واژه... 21 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مهر، ۱۳۹۰ سفر... هیچ وقت فک نمی کردم...این واژه...بشه کابوس واسم... همش درمون یکنواختی بود...یا دعوت یک دوست....دیدنش.... یا رفتن به یک جایی که اندازه ی یک ماه از این دنیا دور بود... هیچ وقت فک نمیکردم که شنیدن آوای کلمه اش منو اذیت کنه... اینکه....سفر باعث بشه که دور شی... یک سر رفتن...اومدنه... یک سره مسافر...کسایی هستند که کنارشن..با یک کاسه آب...و قرآن....یک چشمه نگران... یک سره دیگه اونایی که منتظرن بیاد ببیننش... چه تناقضی... همه اش خلاصه میشه تو اومدن... بالاخره اون که رفته...میاد... میاد واسه اینکه چیزی که پیش توه...پیش هیچکی نیست... یک دل ساده...یک لبخند ساده...یک نگاه ساده... آدم غیر اینا چی می خواد... حال الانم تقدیمه همه ی چشم انتظارا... من سه نقطه چینم بعد از واژه... 20 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مهر، ۱۳۹۰ تا حالا شده تو شطرنج رخ به رخه وزیر شی..در حالی که یک شاه تنهایی... از اون به بعد 7 حرکت وقت داری که در ری از دستش... تا حداقل پات شی...مساوی... آره دیگه...گاهی تو این صفحه...باید فرار کنی....البته با فکر... همیشه لازم نیست...بری جلو...دنبال یک اشتباه بری تا ته... می شه با یک قدم عقب گذاشتن...همه اشتباه ها رو جبران کرد... یا حداقل از اشتباه های بعدی جلوگیری کرد... با خودمم....به خودت نگیر که کیش و مات کردی بازی و.... من با خودمم که الان...دنبال مساوی ام... حرکت سرنوشت ساز...تقدیم به اونایی که دنبال مساوی اند تو زندگی... من سه نقطه چینم بعد از واژه... 24 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مهر، ۱۳۹۰ سخت نگیر...می گذره....زمان میبره....یادت میره... همینجوری پشت سر هم میگن بهت..... دلشونم خوشه که داریم کمک میکنیم.... آره...کمک میکنی...ولی....دیگه از سخت نگیر جلو تر نرو... وقتی می افتی رو دور اذیت می کنی ما رو.... ما که دنبال نصیحت نیستیم... می خوای کمک کنی...یک کلمه بگو...10 تا بشنو....نه؟....پس یک کلمه بگو....بعد سکوت کن... شاید تو اون لحظه ما فقط به سکوتت احتیاج داریم... ببخشید خودمو جز شما ها دونستم.... تقدیمه هر کی که به جای حرف عمل می کنه.... دست می ذاره رو شونمون....و فقط یک کلمه می گه....سخت نگیر....و بعد سکوت در حضور... من سه نقطه چینم بعد از واژه... 20 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مهر، ۱۳۹۰ میگن دل باید دریایی باشه.... من و نوشته هام....دنبال این جمله رو گرفتیم....رسیدیم به یک آدمک که مثل رویاهامون...و حتی واقیعت هامون برفی نبود.... یک آدمک بود شنی...آدمکی که در عینه برفی بودن...جنسش برفی نبود.... این آدمک تو دل کویر...از جنس شن...و با خس و خاشاک کویر تزیین شده بود... از اون موقعه که دیدیم...این جمله واسمون معنی دیگه پیدا کرد.... میشه دلت بزرگ بزرگ باشه...میتونه دلت خوش باشه.....اما نه از جنس دریا...از جنس کویر... آره الان تو ذهنت هزار تصویر دیگه اومد...حق با تو هم هست....ولی این تصویره منه.... واسه خوش بودن دل...واسه بزرگیش...هر بهانه ای قشنگه.... حال الانم تقدیم همه ی اونایی که دل بزرگی دارن...مخصوصا تو که الان داری می خونی این واژه ها رو... 20 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مهر، ۱۳۹۰ کفش ها... گاهی که یک گوشه می شینی...واسه این که استراحت کنی... ناخودآگاه سرمون پایین میگیریم...نگاه میکنیم به کفش ها.... از یک جا شنیده بودم....که کفش ها نشون دهنده ی شخصیت افرادن.... والا من که هرچی نگاه کردم به چیزی نرسیدم... آخه از کجا معلوم اون که کفش پاشنه بلند پوشیده....مثلا فلان شخصیت داره....اون که بند دار می پوشه فلان شخصیت... احترام میذاریم من و نوشته هام به همه ی اونایی که به این موضوع اعتقاد دارن.... چون که اعتقاد داریم به انسان....به ذهن انسان....به تو که داری می خونی این واژه ها رو... ولی چه پابرهنه هایی که شجاع تر بودن از آن اونایی که کفش هایی پست سوسماری می پوشیدن.... و چه پا برهنه هایی بودند که فقط پابرهنه بودن....و به جرم نداشتن کفش...از شخصیت بی بهره از نگاه آدمک ها.... حال الانم تقدیم همه ی پابرهنه هایی که میون جماعتی از کفش دارن ایستاده اند....در حالی که به چشم دل....پابرهنه ها خود هستند....و کفشداران کفششان... 19 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مهر، ۱۳۹۰ آینه... نمی دونم تو از اونایی هستی که تا وقتی گیر میارن میری جلوش...خودت رو برنداز می کنی... یا...مثه من و نوشته هام....گهگاهی خودت رو توش می بینی.... نه...من و نوشته هام ترسی از دیدن خودمون تو آینه نداریم... ما فقط اخلاقمون اینه...اسمش رو بذار تنبلی...کمبود وقت...تویی که اصرار داری از ترسه...باشه به خاطر تو از ترس....و هر چی دیگه که الان تو ذهن تو اومد....ولی تو ذهن من نیومد... ولی من و نوشته هام...قبل از اینکه از در بیرون بریم...قد یک نگاه به آینه نظر می کنیم...تا فقط به یاد سخن اون بزرگ..واسه کسی که می خواد ببینیمون...ارزش قائل بشیم...پاک بریم... من و نوشته هام...جلوی آینه وا نمیسیم...که پیدا کنیم یک دونه موی سپید تا اونو محو کنیم...دنبال حذف مسئله نیستیم... ما دنبال اون نیستیم که تمرین کنیم لبخند رو جلوی آینه...مثه اون آدمکی که نخ می بست به لباش که لباش به خنده باز شه....و وقتی می رسید خونه..نخ هارو وا می کرد... ما به قدر یک نظر به آینه نگاه میکنیم...تا نه نا امید شویم...نه خود خواه شویم...به اندازه دیدن خود...نه خیالبافی.... راستی تو که می دونی تقصیر آینه نیست.... پس هیچ وقت آینه رو نشکن... نه واسه اینکه میگن شومه....واسه اونکه تقصیر اون نیست... 23 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 مهر، ۱۳۹۰ عینک... پرده ی اول... عینکم واسه خودش دنیایی داره ها... راحت میشه به اندازه ی آدمک های دنیا تعریف واسش داشت... بعضی...عینک می زن توی شب...واسه اینکه فخر بفروشن...یا شایدم غم چشماشونو پنهون کنن...یا اون کبودی زیر چشمشونو پنهون کنن.. یا شایدم...نشون اونایی که عصای سفید دارن...از کنارشون رد می شی...یک صدایی مدام میاد...تق..تق...تق... ... ... ... پرده ی دوم... عینک بد بینی رو بردار از رو چشمات....شنیدی اینو...آره زیاد شنیدی...گاهی اسلحه میشه دست اونایی که می خوان رفتارشونو توجیه کنن....میگن تو بد می بینی..... گاهی هم از یک دوست می شنوی که می خواد بهتر ببینی..... چه دوستی بهتر از سهراب..... چشم ها را باید شست....جور دیگر باید دید.... ... ... ... پرده ی سوم... ولی منو نوشته هام....فارغ از این واژه ها و اینکه کدومشون بر ما صدق می کنه.... یک عینک رو چشممونه... که فقط زیبایی های که نگاهمون اونارو تار نشون میده....واسمون واضح می کنه... اون ته زیبایی هارو که نمی بینیم واسمون دیدنی می کنه... حال الانم تقدیم هموه ی اونایی که تو پرده های زندگی شون...به پرده ی سوم که می رسن عینکاشون واسه دیدن واضح تر زیبایی هاست.... 23 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مهر، ۱۳۹۰ پنجره... یک قاب واسه هزار تعریف... یک مکان واسه هزار لحظه که بشه برات خاطره خوب....مثه اون لحظه که تو قابش پشت شیشه اش قطره های بارون نشسته.... یا برات خاطره ی بد مثه اون لحظه که باد هراسون ازش می اد تو اتاقت...و رویای شیرینت رو می تارونه... پنجره... رفیق روزهایی که زانوی غم بغل گرفتی....یک نظر می بینیش...که پیچکی که روز اول کاشتی رو نرده ی بالکن...حالا دور قابش رو گرفته.... باد رقصون رو پرده..نور آروم می زنه تو صورتت....و بی اختیار می ری طرفش....و گم میکنی خیال غم رو....چون واقعیت قشنگ تره.... پنجره... با کرکره های رو شیشه اش....که وقتی آروم بازشون می کنی..می تونی دید بزنی زندگی رو بدون اینکه دیده شی.... یا وقتی دلت گرفته است از دنیای روزش....یک شب واسه خودت تو لحظه درست کنی.... حال الانم تقدیم همه ی اونایی که پنجره ی دلشون....رو به آسمون محبت باز می شه.... من سه نقطه چینم بعد از واژه... 23 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۰ یک چهره ی معصوم... خوش به حال اونی که معصومیت تو تک تک زاویه های چهره اش باعث میشه یک لحظه.... یک لحظه محوش بشی...فراموش کنی چند لحظه پیشت رو... حالا هرچی تو اون چند لحظه بوده...بوده... خیلی چیزا میشه تو این معصومیت دید... باهام موافقی...یا حداقل باهام می تونی موافق باشی که معصومیت چشما....یک سر گردن از همه ی معصومیت ها بالاتره.... چه کسی می تونه به اسم جعلی بودن...و در واقع نداشتن دل...زیر سوال ببره..این واقعیت رو...و بخنده بهت بگه...اینا همش بازیه... توی چه دورانی هستیم...که واسه معصومیت چشما...که آینه ی تمام قد دله...هم...شک اومده... خوش به حال تو که هنوز معصومیت چشما واست بازی نشده... من سه نقطه چینم بعد از واژه... 25 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آبان، ۱۳۹۰ سایه... سایه ی من و نوشته هام....کمی بلند تر از خودمونه... راستش...قد معرفت سایه ها... همیشه از ماها بلندتره....چون اکثر مواقع همراهمونن.... فک کن یک نفر پیدا بشه قد معرفتش...محبتش...دوست داشتنش.... ار سایه تون بیشتر باشه.... فک میکنین هست کسی...اینجوری همیشه همراهتون باشه؟.... می دونم هستن کسایی که دارن.... همچین گوهرهایی رو که از سایه باهاشون همراه ترن.... سایه بی نور نیست.... ولی همراه واقعی....چه تو نور...چه تو تاریکی همراه آدمه.... حال الانم تقدیم اونایی که یک همراه دارن... من سه نقطه چینم بعد از واژه... 25 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۰ تونل... همیشه که تو کوپه قطار یا تو ماشین می نشستم لب پنجره....و داشتم با قلمم بازی می کردم برای نوشتن.... به تونل که می رسیدیم...یک هو همه چی تاریک می شد.... قلم تو دستم خشک میشد از حرکت....و چشام می رفت تو دنیای رقص چراغ های تونل...که یکی در میون میومدن.... روشن....تاریک...روشن...تاریک....... و یک هو می رسیدیم به روشنایی...یک لحظه دستم رو می گرفتم رو چشام..تا عادت کنم...به روشنایی.... جالبه....واژه هایی که بعد از تونل می نویسم.... همیشه...یک فصل مشترک داره.... اونم تعلیقه... یک لحظه شبیه سازی برزخ های زندگی.....انگار اینجا همون فاصله ی بین این شادی تا شادیه ی دیگه ی زندگیه.... تقدیم تویی که تا حالا خیلی از تونل های زندگی تو سربلند رد کردی.... من سه نقطه چینم بعد از واژه... 25 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۰ شکوفه های گیلاس... نمی دونم دیدین یا نه...این شکوفه های ریز و خوشه ای رو....من که از نزدیک ندیدم..... ولی نوشته هام دیدنش....دیدنش که دارن ازش می نویسن.... چقد خوبه که شکوفه های گیلاس....چه تو رویش چه تو پژمرده شدن....و تبدیل شدن به خوشه های گیلاس.... همیشه با همن.... اگرم قرار به جداییه.....وقتی باد میونشون می لوله.....دست تو دسته هم جدا میشن از شاخه.....میریزن رو سر من و تو که داریم از جاده ی کنار باغ رد می شیم.... . . . کاش ما هم مثه خوشه های گیلاس بودیم.... حاله الانم تقدیم اونایی که...با همن...تو همه حال..... من سه نقطه چینم بعد از واژه... 22 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آبان، ۱۳۹۰ ای کوه... اونقد بزرگ هستی...که از لابه لای واژه هام قد بکشی به سوی آسمان.... حرف از استقامت و استواری میاد...واسه تشبیه آدمکا.... دست به دامان تو میشن.....و افسوس از آدمک هایی که بعد از سرافرازی.... حس می کنن که از تو هم محکم ترن.....دریغ...دریغ که آدمک هرچه بزرگ بشه....باز آدمکه.....کمر خم میکنه....از این همه بزرگی پوشالی.... ای کوه.... کاش کمی از صبرت....کمی از فروتنیت..را هم میدیدنن آدمکان... شاید این گونه به سوی دره ی رسوایی نمی دویدند.... کوه....به زیبایی قله....و سرافرازی.... دره...و سرازیری هم داره..... حال الانم تقدیم تویی که کوهی....استواری.....سرافرازی...ولی فروتن.....ولی صبور.... من سه نقطه چینم بعد از واژه... 21 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آبان، ۱۳۹۰ من و دوربین عکاسی... همیشه دوست داشتم...یک دوربین تو دستم باشه برم واسه قاب سازی لحظه ها.... برم از اشک تو ....که زیر بارون می ری بی چتر که پنهونش کنی یک قاب بسازم... برم از لبخند تو....بعد از به یاد آوردن یک خاطره..تو لحظه ی پایین آوردن پلکات......یک قاب بسازم..... برم از رویای تو....که داری با بازی کردن انگشتات اونو... اینورو اونور می کنی....یک قاب بسازم... من....دوربین رو بهانه کردم.....واسه گفتن از تو.....تا که لحظه ای.....تا که لحظه ای.....آرامش بگیرم...... این قاب ها رو پیشه خودم نگه می دارم.... شاید نوبتی دیگه....وقت ورق زدنشون بشه.... حال الانم تقدیم تویی که آرامش داری....و قاب لحظه هات...آرامش بخش دیگرانه.... من سه نقطه چینم بعد از واژه... 21 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آبان، ۱۳۹۰ دوستی... بهانه واسه دوستی ها....همجوره است... می تونه پاک باشه....می تونه ناپاک باشه.....می تونه اتفاقی باشه...می تونه حسی باشه.... می تونه خیالی باشه.....می تونه واقعی باشه..... می تونه...می تونه...می تونه..... ولی هر جور که باشه....دو چیز توش باشه.....حتی تو ناپاکی ها.... صداقت...حتی اگه زشت باشه....تکلیفت مشخصه...حق انتخاب با توه.... خالص باشه....این یکی تعریف نداره...عمل داره.....باید با عملت نشون بدی.... چه قد خوبه که من و تو زیر یک چتر زیر بارون خیالمون آشنا شدیم.....اونم واسه اینکه من چتر خیالم رو نیاورده بودم.... چه زیبا بود...لبخندت...و تعارفت...که گفتی.....می خوای بیای زیر چتر من.... و این سوال بهانه شد واسه دوستی.... . . . تقدیم همه اونایی که دوستی شون.....صداقت داره با خلوص.......حالا بهانه هر چی هست واسه دوستی شون.....به خودشون ربط داره.... من سه نقطه چینم بعد از واژه... 19 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده