*Mahla* 3410 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۰ آشفتگي برنامهريزيشده تمايز سوسياليسم و كمونيسم چگونه پديدار شد؟ لودويگ فون ميزس* مترجم: محسن رنجبر منبع: كاپيتاليسم مگزين لنين به چيرگي بر روسيه قانع نشد. باور راسخ داشت كه سرنوشت او اين است كه همه كشورها و نه تنها روسيه را با سوسياليسم رستگار كند. اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي، نام رسمياي كه براي دولت خود برگزيد، هيچ اشارهاي به روسيه نداشت. اين دولت در حكم هستهاي براي يك حكومت جهاني طراحي شده بود. اين باور به طور ضمني وجود داشت كه همه رفقاي خارجي عليالقاعده به اين دولت وفادارند و همه بورژواهاي خارجي كه جسارت مقابله با آن را به خود ميدهند، خيانت بزرگي را مرتكب ميشوند و سزاوار اعدام هستند. لنين به هيچ رو ترديد نداشت كه همه كشورهاي غربي در آستانه انقلاب بزرگ نهايي هستند و هر روز خروش مردم در اين كشورها و وقوع انقلاب را انتظار ميكشيد. در باور لنين تنها يك گروه در اروپا وجود داشت كه هر چند بي هيچ اميدي به موفقيت، ميتوانست براي پيشگيري از خروش انقلابي تلاش كند: اعضاي فاسد و گمراه اينتلجنسيا(1) كه رهبري احزاب سوسياليست را به زور از آن خود كرده بود. لنين از مدتها پيش، از اين افراد به خاطر اعتيادشان به رويه پارلماني و بيميليشان به تاييد آرزوهاي ديكتاتورمآبانه او نفرت داشت. از اعضاي اينتلجنسيا خشمگين بود، چون آنها را به تنهايي مسوول پشتيباني احزاب سوسياليست از فعاليتهاي جنگي كشورهايشان ميدانست. لنين از همان دوره تبعيد خود به سوييس كه در سال 1917 پايان يافت، احزاب سوسياليستي اروپا را به دو گروه تقسيم كرده بود. حال حزب جديدي را به نام انترناسيونال سوم به راه انداخت كه به همان شيوه ديكتاتورمآبانهاي كه بلشويستهاي روس را رهبري كرده بود، كنترلش ميكرد. نام حزب كمونيست را براي اين حزب جديد برگزيد. كمونيستها بايد تا هنگام مرگ با احزاب سوسياليست مختلف اروپا، اين «خائنان جامعه» ميجنگيدند و صحنه را براي برچيدن بيدرنگ بورژوازي و دستيابي كارگران مسلح به قدرت ميچيدند. لنين ميان سوسياليسم و كمونيسم به مثابه دو نظام اجتماعي گوناگون، تفاوتي قائل نشد. هدفي كه در سر داشت، كمونيسم به مثابه نظامي در برابر سوسياليسم نبود. نام رسمي دولت شوروي، اتحاد جماهير سوسياليستي (و نه كمونيستي) شوروي است. از اين لحاظ نميخواست ترمينولوژي سنتياي را كه اين دو واژه در آن معنايي يكسان داشتند، تغيير دهد. صرفا پيروان خود، يعني تنها پشتيبانان راسخ و راستين اصول انقلابي ماركسيسم ارتدوكس را كمونيست و شيوههاي تاكتيكيشان را كمونيسم ميخواند، چون ميخواست ميان آنها و رهبران ظالم سوسيال دموكراتي چون كانتسكي و آلبرت توماس، اين «مزدوران غدار بهرهكشان سرمايهدار» فرق بگذارد. تاكيد ميكرد كه اين خائنين آرزوي حفظ كاپيتاليسم را در سر دارند و سوسياليستهايي واقعي نيستند. تنها ماركسيستهاي واقعي آنهايياند كه نام سوسياليستها را كه به گونهاي چارهناپذير بدنام و بيآبرو شدهاند، كنار ميگذارند. به اين ترتيب تمايز ميان كمونيستها و سوسياليستها پديدار شد. آن دسته از ماركسيستهايي كه دست از مقاومت در برابر ديكتاتور حاكم در مسكو نكشيدند، خود را سوسيالدموكرات يا به طور خلاصه، سوسياليست ميخواندند. ويژگي آنها اين بود كه فكر ميكردند مناسبترين راه براي پيادهسازي برنامههايشان جهت بنيادگذاري سوسياليسم، يعني هدف نهايي مشتركي كه هم آنها و هم كمونيستها در سر داشتند، كسب حمايت اكثريت هموطنانشان بود. شعارهاي انقلابي را كنار گذاشتند و كوشيدند شيوههاي دموكراتيك را براي كسب قدرت به كار گيرند. چندان به مساله همخواني يا ناهمخواني نظام سوسياليستي با دموكراسي نميانديشيدند، اما مصمم بودند كه براي دستيابي به سوسياليسم تنها روندهاي دموكراتيك را به كار گيرند. كمونيستها، از سوي ديگر، در سالهاي آغازين انترناسيونال سوم به اصل انقلاب و جنگ داخلي باوري راسخ داشتند. تنها به رهبر روس خود وفادار بودند. هر كس را كه به نظر ميرسيد احساس ميكند كه بايد از قوانين كشورش تبعيت كند، از ميان خود بيرون ميراندند. يكسره دسيسهچيني ميكردند و در شورشهايي ناموفق خونهايي را بر باد ميدادند. لنين نميتوانست درك كند كه چرا كمونيستها در هر كشوري غير از روسيه شكست ميخورند. انتظار چنداني از كارگران آمريكايي نداشت. كمونيستها ميپذيرفتند كه در آمريكا كارگران داراي روحيه انقلابي نيستند، چون رفاه آنها را به فساد كشانده و رذيلت كسب پول، در خود غرقشان كرده است، اما لنين ترديدي نداشت كه تودههاي اروپايي آگاهي طبقاتي دارند و از اين رو كاملا به ايدههاي انقلابي سرسپردهاند. از نگاه او تنها دليل عدم تحقق انقلاب، بيكفايتي و بزدلي مقامات كمونيست بوده است. لنين بارها و بارها جانشينانش را كنار گذاشت و افراد تازهاي را به جايشان نشاند، اما اين كار اوضاع را براي او بهتر نكرد. كمونيستها در كشورهاي دموكراتيك آهستهآهسته به احزابي پارلماني «تنزل يافتند». آنها مانند احزاب سوسياليستي قديمي پيش از سال 1914 هنوز در ظاهر به ايدههاي انقلابي وفادار بودند. اما روحيه انقلابي در اتاقهاي گفتوگوي وارثان ميليونرها از اتاقهاي كوچك و ساده كارگران قويتر بود. رايدهندگان سوسياليست در كشورهاي آنگلوساكسون و آمريكاي لاتين به شيوههاي مردمسالارانه اعتماد ميكنند. در اين كشورها شمار كساني كه به جد به دنبال انقلابي كمونيستياند، بسيار اندك است. بيشتر آنهايي كه سرسپردگيشان به اصول كمونيسم را آشكارا اعلام ميكنند، اگر انقلاب سربرميآورد و جان و مالشان را به خطر ميانداخت، سخت احساس ناراحتي ميكردند. اگر ارتش روسيه در كشورهايشان رژه ميرفت يا كمونيستهاي داخلي بيهيچ درگيرياي به قدرت ميرسيدند، احتمالا به اميد دريافت پاداش به خاطر باورهاي ماركسيستيشان از شادي در پوست خود نميگنجيدند، اما خود به دنبال موفقيتهاي انقلابي نيستند. اين واقعيتي است كه در تمام اين سي سال با وجود بلواها و جاروجنجالهاي فراوان و پرحرارت در پشتيباني از سيستم شورايي، خارج از روسيه حتي يك كشور هم با رضايت شهروندانش كمونيست نشد. اروپاي شرقي تنها هنگامي به كمونيسم روي آورد كه چينش ديپلماتيك در سياست قدرت بينالمللي آن را به نيمكرهاي زير نفوذ و هژموني شديد روسها بدل كرده بود. اگر آمريكا و انگلستان سياستي استوار بر «بيتفاوتي» مطلق ديپلماتيك را در پيش نگيرند، بسيار بعيد است كه آلمان غربي، فرانسه، ايتاليا و اسپانيا پشت كمونيسم را بگيرند. (اين مطلب متن سخنراني ميزس است كه در سال 1947 ايراد شده است)آن چه در اين كشورها و برخي كشورهاي ديگر به نهضت كمونيستي قدرت ميدهد، اين باور است كه روسيه را يك «پويايي» تزلزلناپذير پيش ميبرد، حال آن كه قدرتهاي آنگلوساكسون بيتفاوتند و چندان علاقهاي به سرنوشتشان ندارند. ماركس و ماركسيستها در اين فرض خود كه تودهها آرزوي سرنگوني انقلابي نظم «بورژوازي» جامعه را در سر دارند، به گونهاي اسفناك اشتباه ميكردند. كمونيستهاي ستيزهجو و آشوبطلب تنها در ميان كساني يافت ميشوند كه زندگيشان را از راه كمونيسم ميگذرانند يا اميد دارند كه انقلاب به تحقق آرزوهايشان كمك كند. فعاليتهاي خرابكارانه اين دسيسهچينهاي حرفهاي دقيقا به خاطر سادهلوحي كساني كه صرفا با انديشه انقلابي قر و غمزه ميريزند، خطرناك است. طرفداران سردرگم و متحير آنها كه خود را «ليبرال» ميخوانند و كمونيستها «بيگناهان مفيد»شان مينامند، سمپاتها و حتي اكثريت اعضاي رسمي حزب، اگر روزي دريابند كه روسايشان در دفاع از آشوبگري و فتنهانگيزي جدي نيستند، بسيار هراسان خواهند شد. اما آن هنگام براي پرهيز از فاجعه بسيار دير شده. اين روزها خطر واقعي و دهشتزاي احزاب سوسياليست در غرب به مواضعشان در قبال مسائل خارجي بازميگردد. نشانه ويژه همه احزاب سوسياليست امروزي، سرسپردگي به سياست خارجي تهاجمي شوروي است. هر گاه بخواهند ميان روسيه و كشور خودشان يكي را برگزينند، براي ترجيح روسيه لحظهاي درنگ نميكنند. اصلي كه در سر دارند، اين است: چه درست و چه غلط، جانم فداي روسيه. سرسختانه از دستورات مسكو پيروي ميكنند. روزي كه روسيه متحد هيتلر بود، كمونيستهاي فرانسوي برنامههاي روزولت، رييسجمهور آمريكا براي كمك به كشورهاي دموكرات در مبارزه با نازيها را به هم ميزدند. كمونيستها در جايجاي دنيا همه كساني را كه از خود در برابر مهاجمان آلماني دفاع ميكردند، «جنگافروز امپرياليست» ميخواندند. اما به محض اين كه هيتلر به روسيه حمله كرد، جنگ امپرياليستي كاپيتاليستها يكشبه شد جنگي صرفا دفاعي. هر زمان كه استالين بر كشور ديگري چيره ميشود، كمونيستها اين تجاوز را به عنوان اقدامي دفاعي در برابر «فاشيستها» توجيه ميكنند. كمونيستهاي اروپاي غربي و آمريكا در پرستش كوركورانه هر چيز روسي، به مراتب از بدترين زيادهرويهايي كه شوونيستها تا به حال مرتكب شدهاند، فراتر ميروند. آنها با شور و شوق فراوان درباره فيلمهاي روسي، موسيقي روسي و آن چه كه اكتشافات دانش روسي ميخوانند، صحبت ميكنند. حرفهايي وجدآور و پرشور را درباره دستاوردهاي اقتصادي شورويها بر زبان ميرانند. پيروزي سازمان ملل را به اقدامات نيروهاي نظامي روسيه نسبت ميدهند. مدعياند كه روسيه دنيا را از خطر فاشيسم نجات داده. روسيه تنها كشور آزاد دنيا است، در حالي كه تمام كشورهاي ديگر منقاد ديكتاتوري كاپيتاليستها شدهاند. تنها روسها شادند و از زندگي كاملي بهرهمندند. اكثريت مطلق مردم در كشورهاي كاپيتاليستي سرخوردهاند و آرزوهايشان برآورده نشده. روشنفكران كمونيست زيارت قبور مقدس در مسكو را مهمترين رخداد زندگي خود ميدانند. با همه اين احوال تفاوت كاربردهاي دو واژه كمونيست و سوسياليست بر معناي كلمات كمونيسم و سوسياليسم، به گونهاي كه درباره هدف نهايي سياستهاي مشترك در هر دوي آنها به كار ميروند، تاثيري نگذاشته است. تنها در سال 1928 بود كه برنامه انترناسيونال كمونيست كه در كنگره ششم مسكو در پيش گرفته شد، ميان كمونيسم و سوسياليسم (و نه تنها ميان كمونيستها و سوسياليستها) تميز نهاد. بر پايه اين دكترين جديد، در تطور اقتصادي بشر، ميان دو مرحله تاريخي كاپيتاليسم و كمونيسم، مرحله سومي به نام سوسياليسم وجود دارد. سوسياليسم، نظامي اجتماعي بر پايه كنترل عمومي بر ابزارهاي توليد و مديريت كامل همه فرآيندهاي توليد و توزيع از سوي يك هيات برنامهريزي مركزي است. از اين لحاظ سوسياليسم معادل كمونيسم است، اما تفاوت اين دو در آن است كه در سوسياليسم، هنوز برابري نسبتهاي تخصيصيافته به هر فرد براي مصرف وجود ندارد. كماكان دستمزدهايي وجود دارد كه به رفقا پرداخت ميشوند و بر پايه مصلحت اقتصادي و به اندازهاي كه هيات مركزي براي تضمين دستيابي به بيشترين توليد ممكن محصولات ضروري ميپندارد، تعيين ميشوند. آنچه كه استالين سوسياليسم ميخواند، روي هم رفته با مفهوم «مرحله متقدم» كمونيسم در بيان ماركس همخواني دارد. استالين واژه كمونيسم را منحصرا براي اشاره به چيزي كه ماركس «مرحله متاخر» كمونيسم ميخواند، به كار ميگيرد. سوسياليسم، به معنايي كه استالين به كار ميگيرد، رو به سوي كمونيسم دارد، اما به خودي خود هنوز كمونيسم نيست. به محض اين كه افزايش ثروتي كه از عملكرد شيوههاي سوسياليستي توليد انتظار ميرود، استانداردهاي پايين زندگي تودههاي روسيه را به استاندارد بالاتر صاحبان ممتاز مقامات مهم در روسيه امروزي برساند، سوسياليسم به كمونيسم تبديل خواهد شد. ويژگي پوزشطلبانه اين رويه جديد واژهشناختي آشكار است. استالين درمييابد كه بايد براي اكثريت افراد تحت سلطهاش توضيح دهد كه چرا استاندارد زندگي آنها بسيار پايين است و از استاندارد زندگي تودههاي مردم در كشورهاي كاپيتاليستي، بسيار فروتر و حتي از استاندارد زندگي پرولتارياي روس در روزهاي حكومت تزارها پايينتر است. ميخواهد اين را توجيه كند كه چرا دستمزدها و حقوقها نابرابر هستند، گروه كوچكي از مقامات دولت شوروي از تمام كالاهاي تجملاتي كه فن جديد قادر به ارائه آنها است برخوردارند، گروهي ديگر كه تعداد اعضاي بيشتري در قياس با گروه نخست دارد، اما نسبت به طبقه متوسط در دوره پادشاهي در روسيه كمشمارتر است، به شيوه «بورژوازي» زندگي ميكند، در حالي كه تودهها، ژندهپوش و پابرهنه زندگيشان را در حلبيآبادهاي شلوغ و آكنده از جمعيت ميگذرانند و تغذيه بدي دارند. استالين ديگر نميتواند كاپيتاليسم را در پيدايي اين وضع مقصر بداند. از اين رو مجبور است كه به دستاويز ايدئولوژيك تازهاي متوسل شود. مشكل استالين حادتر بود، چه اين كه كمونيستهاي روسيه در روزهاي آغازين حكومتشان با شور و حرارت فراوان اعلام كرده بودند كه برابري درآمدي اصلي است كه بايد از نخستين لحظه دستيابي پرولتاريا به قدرت پياده شود. افزون بر آن قدرتمندترين نيرنگ عوامفريبانهاي كه احزاب كمونيست تحت حمايت روسيه در كشورهاي كاپيتاليستي به كار ميگرفتند، اين بود كه حس رشك و حسادت افراد داراي درآمد كمتر را در برابر پردرآمدترها برانگيزانند. استدلال عمدهاي كه كمونيستها در دفاع از نظريه خود مبني بر اينكه ناسيونال سوسياليسم هيتلر نه سوسياليسم ناب، كه در مقابل، بدترين گونه از كاپيتاليسم است پيش مينهادند، اين بود كه در آلمان نازي نابرابري در استانداردهاي زندگي وجود دارد. تمايز تازه استالين ميان سوسيالسم و كمونيسم در تناقض آشكار با سياستهاي لنين و اصول تبليغاتي احزاب كمونيست در بيرون از مرزهاي روسيه قرار دارد، اما اين دست تناقضها در قلمرو شوروي مهم نيستند. حرف ديكتاتور حرف آخر است و هيچ كس آنقدر بيباك و بيمخ نيست كه جسارت مخالفت با آن را به خود دهد. درك اين نكته مهم است كه نوآوري معناشناختي استالين صرفا بر واژههاي كمونيسم و سوسياليسم اثر ميگذارد. او معناي واژههاي سوسياليست و كمونيست را تغيير نداد. حزب بلشويست همچون قبل كمونيست خوانده ميشود. احزاب روسوفيل در خارج از مرزهاي اتحاد شوروي، خود را احزابي كمونيست ميخوانند و سرسختانه با احزاب سوسياليستي كه از نگاه آنها تنها خائناني در جامعه هستند، مبارزه ميكنند، اما نام رسمي اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي تغييري نكرده. پاورقي * نيمه نخست اين مقاله را هفته پيش در همين ستون خوانديد. حال بخش دوم و پاياني آن از نظرتان گذشت. 1- intelligentsia، طبقهاي اجتماعي متشكل از افرادي كه به كار پيچيده، ذهني و خلاقانه معطوف به بسط و اشاعه فرهنگ ميپردازند و روشنفكران (انتلكتوئلها) و گروههاي اجتماعي نزديك به آنها (همچون هنرمندان و معلمان مدارس) را دربرميگيرد. اين واژه نخست در بافت روسيه و بعدها اتحاد شوروي به كار رفت و معنايي محدود بر پايه تعريفي از دستهاي خاص از روشنفكران داشت. دنیای اقتصاد 2 لینک به دیدگاه
رضا نیوز 805 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۴ کمونیسم جامعه ای است به اندازه نیاز هایت میدند در حالی جامعه سوسیال به اندازه ای کارمی کنی بهت میدند در واقع سوسیال پل بین جامعه سرمایه داری و کمونیستی است. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده