سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۰ داستان زير را آرت بو خوالد طنز نويس پر آوازه آمريكايي در تاييد اين كه نبايد اخبار ناگوار را به يك باره به شنونده گفت تعريف مي كند: مرد ثروتمندي مباشر خود را براي سركشي اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسيد: جرج از خانه چه خبر؟ خبر خوشي ندارم قربان سگ شما مرد. سگ بي چاره پس او مرد. چه چيز باعث مرگ او شد؟ پرخوري قربان! پرخوري؟ مگه چه غذايي به او داديد كه تا اين اندازه دوست داشت؟ گوشت اسب قربان و همين باعث مرگش شد. اين همه گوشت اسب از كجا آورديد؟ همه اسب هاي پدرتان مردند قربان! چه گفتي؟ همه آن ها مردند؟ بله قربان. همه آن ها از كار زيادي مردند. براي چه اين قدر كار كردند؟ براي اين كه آب بياورند قربان! گفتي آب آب براي چه؟ براي اين كه آتش را خاموش كنند قربان! كدام آتش را؟ آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاكستر شد. پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزي چه بود؟ فكر مي كنم كه شعله شمع باعث اين كار شد. قربان! گفتي شمع؟ كدام شمع؟ شمع هايي كه براي تشيع جنازه مادرتان استفاده شد قربان! مادرم هم مرد؟ بله قربان. زن بي چاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمين گذاشت و ديگر بلند نشد قربان.! كدام حادثه؟ حادثه مرگ پدرتان قربان! پدرم هم مرد؟ بله قربان. مرد بي چاره همين كه آن خبر را شنيد زندگي را بدرود گفت. كدام خبر را؟ خبرهاي بدي قربان. بانك شما ورشكست شد. اعتبار شما از بين رفت و حالا بيش از يك سنت تو اين دنيا ارزش نداريد. من جسارت كردم قربان خواستم خبر ها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!!! 3 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۰ خبرهاي بدي قربان. بانك شما ورشكست شد. اعتبار شما از بين رفت و حالا بيش از يك سنت تو اين دنيا ارزش نداريد. من جسارت كردم قربان خواستم خبر ها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!!! چه بی تربیت... 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده