رفتن به مطلب

روباه و لک لک


anvil

ارسال های توصیه شده

این کارتون یادتون مونده...

 

یکی بود یکی نبود در جنگلی سرسبز،حیوانات زیادی در کنار هم با خوبی وخوشی زندگی می کردند. در میان آنها روباهی زندگی میکرد که عادت داشت همه را کنف کرده بعد در همه جا آنها را مسخره کند. از قضای روزگار در همسایگی روباه لک لکی هم زندگی می کرد که تا آن روز روباه نتوانسته بود از او خطایی ببیند تا بتواند او راهم مسخره کند. یک روز روباه تصمیم گرفت خودش موقعیتی را به وجود بیاورد تا لک لک درآن موقعیت کاری از دستش بر نیاید تا روباه بتواند مدتی او را مسخره کند وبخندد.بنابراین به نزد همسایه اش رفت وبعد از سلام واحوالپرسی به اوگفت: ما مدتی است که در همسایگی هم زندگی می کنیم اما تا به حال تو به خانه من نیامده ای من امروزآمده ام تا تو را برای فردا به خانه ام دعوت کنم می خواهم فرنی مخصوص روباه ها را برایت بپزم.

 

لک لک با وجودی که او را خوب می شناخت و می دانست او همه رااز خود می رنجاند با این وجود نخواست دلش را بشکند و دعوت او را پذیرفت.

 

فردا ظهر لک لک به خانه روباه رفت . بوی فرنی در همه جا پیچیده بود و دهان لک لک حسابی آب افتاده بود واز گرسنگی دلش ضعف می رفت.

 

وقتی غذا آماده شد روباه بد جنس عمداً فرنی را در دو بشقاب تخت کشید و سر سفره آورد وبه لک لک تعارف کرد تا شروع به خوردن کند .اما لک لک بیچاره با آن نوک بلندش هر کاری کرد نتوانست حتی ذره ای از آن بخورد ودر این میان روباه غذای خودش را تمام کرد وشروع کرد به خوردن غذای لک لک ودر تمام این مدت به لک لک می خندید .

 

لک لک بیچاره گرسنه به خانه برگشت واز اینکه مورد تمسخر روباه قرار گرفته بود بسیار ناراحت ودل شکسته بود.

 

از فردای آن روز روباه در همه جا سایر حیوانات را دور خود جمع میکرد واز لک لک واینکه نتوانست غذایش را بخورد تعریف می کرد ودست میزد ومی خندید وبقیه هم با او شروع به خندیدن می کردند .

 

مدتی به این منوال گذشت لک لک تصمیم گرفت تا کار روباه را تلافی کند تا شاید دست از این کارها بردارد. بنابراین به خانه روباه رفت واز ائ خواست تا فردا ناهار به خانه او برود. روباه خوش خیال که تصور میکرد لک لک با اینکار می خواهد تا به او حق السکوت بدهد پذیرفت وفردا ظهر به خانه لک لک رفت.

 

لک لک غذای خوشمزه ای پخت وآنرا در ظروف لوله مانندی ریخت که بلند وباریک بود وفقط نوک لک لک می توانست داخل آن برود واز غذای داخلش بخورد. روباه هر کاری کرد نتوانست بخورد وخجالت زده نشست .اما لک لک غذایش را خورد و به روباه گفت که او هم حالا می تواند همه جا روباه را مسخره کند اما او هرگز این کار را نمیکند چون روباه همسایه اوست واو دوست ندارد تا همسایه اش مورد تمسخر دیگران قرار گیرد.

 

روباه از شرمندگی سرش را پایین انداخت واز لک لک معذرت خواهی کرد و قول داد دیگر هیچوقت هیچ کس را مسخره نکند وهیچ کس را از خود نرنجاند.

 

بهتره یادمون نره

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...