viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۰ ایران. سال 1308 خورشیدی. پسین یکی از روزهای بسیار سرد زمستان، مانند هر روز، در پیشگاه رضاشاه پهلوی داستانهای شاهنامه از سوی «مراد اورنگ» بازگو میشود: ــ شبی که قرار بود «روشنک» دختر «داریوش سوم» از سپاهان به سرزمین پارس نزد اسکندر برود، اسکندر اصرار داشت که مردم، پیش از حرکت او چراغانی کنند؛ در هالی که مردم اصفهان مانند همه شهرها لباس ماتم بر تن داشتند و عزای ملی اعلام کرده بودند. مردم ایران، کشور و شاه و اینک شاهدخت را نیز از دست میدادند و فردوسی طی یک شعر، این چشم انداز را نمودار کرده... ــ ــ آن شعر کدامست؟ ــ ببستند آذین به شهر اندرون؛ لبان پر ز خنده، دلان پر ز خون! رضاشاه بی اختیار شروع به گریستن کرد و ده دقیقه اشک میریخت. تا آن زمان کسی گریه او را ندیده بود.پس از این اتفاق رضا شاه فورا دستور ساختن آرامگاه فردوسی به شیوه معماری هخامنشی را صادر کرد. دکتر باستانی پاریزی: کتاب "شاهنامه آخرش خوش است" 10 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۰ خوب شد به جای این طرف یکی از علما اونجا نبود. وگرنه میگفت قبر این فردوسی را با لودر زیر و رو کنین. همونطور که جدیدا تمامی نقاشی های شاهنامه را از روی دیوارهای مشهد پاک کردند. لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده