رفتن به مطلب

کودکان کار و خیابان


ارسال های توصیه شده

آب ، بابا ، نان ، کمبود...

چشمهای بابا ، تندیسی از غم بود...

آّب‌ ، بابا ، نان ، نداشت....

بابا مرد ، ((از بس که جان نداشت))...

آّب ، من ، مامان ، گریان...

... گشنه ، روسپی ، مامان ، عریان...

آن مرد ، باداس ، مامان ، بی جان...

یتیم خانه ، من ، کلاسِ ، گیجان...

کاش ، بابا ، هنوز ، جان داشت...

زندگی ، لبخند ، هنوز ، جریان داشت..

 

به امید شادی همیشگی کودکان کار و خیابان

 

ej9pa08ldjtpq7iyzvsg.jpg

  • Like 17
لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...
شرایط سخته زندگی علتشه...

من با یکیشون صحبت می کردم می گفت بابا م گچکاره و یکی دیگه هم می گفت کارگره و کمک خرج خونن....

 

خدا لعنت کنه باعث و بانیشو...

خدا لعنت کنه باعث و بانیشو...:4564:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

واقعا اونایی که پول رو پول میذارن ، خوشی زیاد میزنه زیر دلشون، چجوری میتونه تو چشمای پاک و بی گناه این طفل معصوما نگا کنن؟؟:sigh:

بی عدالتی تا کی؟؟

 

از چی بگم...:hanghead:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
این بچه ها باز قابل تحمل ترند.

 

تا پیرمردهایی که کارهای سخت باربری رو انجام میدن.

 

آدم وقتی اینا رو میبینه از زندگی سیر میشه

 

من دلم خیلی واسه پیرمردا میسوزه:ws44:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

به...

اون روز توی سایت خوندم که شرکت پورشه فقط در شش ماهه اول سال در ایران

210 میلیون دلار فروش داشته...

و گفته بود که بیشترین فروش هم مال ایران بوده....

 

جالبش اینجاست که الان خیلی ها هستن که به نون شبشون محتاجن

اون وقت بعضیها

از فرط ثروت نمیدونن چه جوری خرج کنن

 

آدم واقعا متاسف میشه:sigh:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

من یه مدت بود خیلی جو گیر بودم هر دفعه این بچه های بی گناه رو میدیدم پول نقد زیاد کمک میکردم بعد دیدم فایده نداره این پول میره جیب خانواده بدرد نخورش تصمیم گرفتم هردفعه کمک کنم فقط براشون خوراکی بخرم اینجوری خوشحال می شدن واقعا! و حداقل کاریه که ازم برمیاد .این خاطره زیر هیچ وقت از یادم نمیره

 

رفته بودم پایتخت میرداماد رو پله برقی بودم که یه دختر بچه هم بود ازم پرسید عمو ساعت چنده؟منم گفتم 6 دیدم گفت یعنی تا 9 چند ساعت مونده؟منم گفت 3 ساعت!دیدم نالید که 3 ساععععت!خسته شدم خیلی.بعد رفت یه طرف .منم بعد رفتم طرفش یه جوراب خریدم بعد گفتم عمو جون چیزی می خوای بخرم بخوری؟گفت نه!!به خدا چند بار گفتم اونم گفت نه که اخرش گفت خوب. بعد رفتیم سراغ فست فودی گفت ازین چیسب های چسبناک می خوام!گفتم چی؟گفت چیسب چسبناک!فهمیدم چیبس و پنیر می خواد طفل معصوم. هر کاری کردم براش ساندویج بخرم پیتزا بگیرم نگزاشت که نگزاشت .تازه کلی هم ازم تشکر کرد

 

فقط یادمه اون شب از خودم بدم اومده بود شبشم خوابم نبرد (با بغض) .هرچند که زمان زیادی لازم نداشت که از خاطرم بره و برم سراغ مصرف گرایی بی ارزشم و روزمرگی .

 

خواهشم از دوستان گلم اینه هرچند وقت یه بار هرکدوم ازین بچه ها رو دیدید کمک مالی نکنید که فقط باعث میشه پدر بی عرضش بیشتر بفرستتش بیرون ولی محبت کردن و خوراکی خریدن هرچند یه لحظه ولی باز دل بچه هارو شاد می کنه

  • Like 5
لینک به دیدگاه

یه روز منم یه دختر بچه خیلی خیلی کوچولو فکر کنم 4 یا نهای 5 سال داشت رو دیدم که گریه میکرد و میرفت

جگرم آتیش گرفت...

خواستم ازش بپرسم چی شده/ کمکش کنم

نمیدونم چرا نکردم...خیلی ناراحت شدم

:4564:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
این بچه ها باز قابل تحمل ترند.

 

تا پیرمردهایی که کارهای سخت باربری رو انجام میدن.

 

آدم وقتی اینا رو میبینه از زندگی سیر میشه

چند سال پیش با مادرم رفته بودیم خرید....یه پیر مرد رو دیدم یه گوشه نشسته...خیلی پیر بود....چند تا بادکنک دستش بود که بفروشه.... دلم خون شد..... :4564:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

یه تامین اجتماعی پیشرفته می تونه سالمند ها و کودکان آسیب دیده رو تحت پوشش بگیره که اینجور صحنه ها پدید نیاد تو سطح شهرها... اما کو؟ وقتی بزرگترین اختلاسها تو بیمه ها رخ می ده..............!

:sigh:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...