رفتن به مطلب

واحه


ارسال های توصیه شده

تارهای نورانی را بر هست گماردی و خود نور آسمانها و زمین شدی

آگاهی به اذنت، تارها را شکل داد و شعور را در جای جای واقعیت پنهان کرد

کلمه اسم ذاتت را مادر کلامها کردی و واقعیت را از کلام پدید آوردی و گفتیمان که در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود

تارهای نور می دانستند چگونه با کلام، تصویر زندگی را تغییر دهند

ارتعاشات تارها می دانستند چگونه هر سطح شعوری را از دیگری متمایز سازند و آگاهی برتر در سطح شعوری بالا پدیدار می شد

در این میان تضاد را حاکم بر وهم زندگی گذاشتی و بند زمان را بر باور ذهن گذاشتی و تباهی را رخصت جولان دادی

بسان لوحی پاک که ذاتی پیچیده شده در نور در آن پنهان است ما را در این خیال رها کردی تا آگاهی را بازیابیم و به یاد آوریم .. شاید که بیدار شویم و بازگردیم

دو ذهن دادیمان یکی ذهنی که حاصل تجربیات ماست و یکی ذهن بیگانه ای که هر دم خود را به جای ذهن واقعی ما جا می زند و هر لحظه جدال این دو ذهن انرژی را در چنگال شرایط زمان بر باد می دهد و هر دم ذهن بیگانه که یغماگر آگاهی است فرد را با خود بزرگ بینیش به دام می اندازد

و ما رویا در رویا، جهان در جهان، زمان در زمان زیستن را آغاز کردیم و از یاد بردیم که رویای خالقیم .. حتی گهگاه که می گفتیم سپاس خدایی را که پروردگار همه جهانها است از ظاهر کلام فراتر نمی رفتیم و نمی اندیشیدیم که چه می گوییم

تو بزرگ هستی بخش، در فطرتمان حس گمگشتگی را قرار دادی تا آنانی از ما که در پی حقیقتند دریابند مجاز را و در یابند که حریم امن خرد و مرزهایش را می توانند در نوردند .. برخی راهی شدند، بی راهنما رفتند و دیوانه شدند .. گذشتند و دیدند اما توان زیستن را تا مرگی دوباره با دیوانگی پیوند زنند .. برخی گمراه شدند و با جنبه مخرب و ویرانگر حقیقت هسو شدند و دیدند اما با منیت و خودبزرگ بینی .. قدرت یافتند اما قدرتی عاری از معرفت و محبت .. بدینسان در توهم دانستگی و جهل فرو رفتند و در همان میان ماندند

اما آنهایی که جهل خویش را دریافته بودند می دانستند تنها به مدد تو ناشناختنی بزرگ، توان حرکت دارند و در پناه نورت قدم به ورای مرزها می گذاشتند به گونه ای که معرفت خاموش را بی واسطه کلام دریافتند .. واژه ها را در سکوت خاموش کردند و صدایت را بدون کلام شنیدند .. اینگونه بود که گهگاه از مجاز می گذشتند و سریع به جایگاه خرد باز می گشتند تا در میان رویاها گم نشوند

در این میان روح دانانی بودند که بی مهابا می رفتند و دیگر نگران فرو ریختن دنیاهاشان نبودند چرا که میراث دار خالق بودند و هر جهانی را آنگونه که می خواستند خلق می کردند

 

خدایم .. تو ای ناشناختنی بزرگ، همه اذهان موجودات مخلوق تواند و توان شناختت را ندارد و لاجرم خدایی خلق می کند به اندازه فهمشان .. در گذر اگر تو را در سطح شعور خود پایین می آورند و مواخذه می کنند که خود بر احوال و دلهاشان آگاهی

خدایم .. مرا گذر از واقعیت هایی که فاقد حقیقت وجودین، باید و واقفم بر جهل و نادانی بسیار خویش .. می دانم اسیر بندهای بی شمار هستی شدم و وابسته ام .. اما رهایی می طلبم .. رشته های نورت را در دستم نگه داشتم و نگاهم بر نگاهت و روحت خیره مانده تا بگویی به چه سان بگذرم از هر چه هست تا به یگانه حقیقت که خود تویی بپیوندم و از تمامی رویاهای زندگی ها خلاص شوم تا هیچ شوم و همه شوم و حقیقت شوم

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...