Abolfazl_r 20780 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۰ دوران دانشجویی یکی از مهمترین و تعیین کننده ترین مقاطع زندگی هممونه. از این بابت مهمه که روی شخصیت و نوع نگاه انسان به مسائل تغییرات بزرگی ایجاد میکنه و این تغییرات بستگی به اساتیدی داره که در کلاس درس شاگردیشون رو کردیم. گاهی اوقات کلام برخی از اساتید انسان رو دگرگون میکرد. به فکر فرو میداشت. راه جدیدی رو برامون روشن میکرد و حتی گاهی اوقات بعضی از بچه ها رو میدیدم که مرید رفتار یک استاد میشدن و رابطه شون رو تنگاتنگ میکردن. ماحصل همه این حرفا اینکه هر کسی از یک یا چند استاد در دوره دانشجویی تاثیرپذیره. و این تاثیرات در زندگی آیندمون نقش مهمی داره. حالا این تاپیک رو برای چی استارت کردم؟ برای اینکه بیاید اینجا اگر دوست داشتید شخص خاصی رو که به عنوان استاد ازش تاثیر گرفتید معرفی کنید. میتونید کلامشون رو نقل کنید. میتونید از خاطراتتون با اساتید از کلاس درس را تعریف کنید، میتونید از تاثیراتی که ازشون گرفتید بگیرید. میتونید منش و رفتارشون رو تعریف کنید و یا هر مطلب دیگه حول این موضاعات. امیدوارم بتونیم با این کار یک تشکرکننده کوچیک برای زحمات فراوانشون باشیم. 20 لینک به دیدگاه
Abolfazl_r 20780 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۰ یه استاد مقاومت مصالح داشتیم که انسان بزرگی بود. چند خصیصه خوب داشت. اول اینکه کلاسش پربار بود. دوم اینکه فرد توانایی در صنعت بود و به مدد همین توانایی این درس رو خیلی کاربردی به ما آموزش داد. سوم اینکه مودب بود و برای دانشجو احترام زیادی قائل بود. همیشه لبخند روی لبش بود. سرشار از انرژی بود. کلاسش به هیچ وجه خسته کننده نبود. هیچوقت حضور و غیاب نمیکرد ولی پرجمعیت ترین کلاس متعلق به ایشون بود. چون دانشجو به اجبار نمیومد. دانشجو جذب میشد. اسمشو نمیگم چون میدونم که خودش نمیخواد. یکی از اتفاقات جالبی که تو کلاس پیش اومد: یه روز سر کلاس نشسته بودیم و تازه نیم ساعت بود کلاس شروع شده بود. یکی از بچه ها طبق عادت معمول همه دانشجوها هی یواش گفت استاد خسته نباشید. استاد چند دفه به روی خودش نیاورد تا اینکه دست از تدریس برداشت و گفت: میخواید برید. اشکالی نداره. من کلاسو تعطیل میکنم. ولی قبلش یه چیزی بگم بعد برید. گفت فرض کنید خزانه دار بانک ملی در خزانه رو برای شما باز کرده و منتظره شما همشو بردارید و ببرید. بعد شما اگه ازش بپرسید آقای خزانه دار میشه من همشو نبرم؟ میشه من فقط یه قسمتیشو ببرم؟ اجازه هست مثلا من نصفشو فقط ببرم؟ جواب خزانه دار چیه؟ میگه من درو واست باز کردم که همشو ببری. میخوای ببر میخوای نبر. حالا الان منم حکم خزانه دارو دارم. ببندم در خزانه رو؟ نمیخوای این پول ها رو طلاها رو ببری؟ پسره خودش گفت استاد معذرت میخوام ببخشید. استاد درس رو دوباره شروع کرد. 15 لینک به دیدگاه
Abolfazl_r 20780 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۰ خدابیامرزه استاد ایزدی رو. استاد سیالات بودن ایشون. تحصیل کرده کشور آمریکا و فوق العاده باسواد. یه مقدار عصبی و جدی بود. من 6 واحد سیالات پاس کردم ولی درک درستی از این درس پیدا نکردم. تا اینکه استاد ایزدی تو 1 واحد درس آزمایشگاه سیالات متوجه شد که ما هیچی از سیالات بلد نیستیم. برامون خارج از برنامه کلاس گذاشت و سیالات 1 و 2 رو تو چند جلسه به ما درس نداد. بهتره بگیم تغذیه کرد. روحش شاد. 17 لینک به دیدگاه
afa 18504 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۰ استاد اصول كامپيوتر داشتم ، فوق العاده استاد خوبي بود در حين حال كه جو كلاس صميمي بود و همراه با شوخي تدريس ميكرد ، اما به زيبايي مديريت كلاس رو به عهده داشت و به قول معروف ابهتش اجازه سوءاستفاده رو به دانشجو نميداد.... ازسوالات بيشمار دانشجويان هيچ گاه خسته نميشد .... از سطح علمي بالايي برخوردار بود ، در عين مشكلات دانشگاه پيام نور فرد دلسوزي براي دانشجويان بود. 11 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۰ یه استاد داشتیم به نام استاد عرب بهمون ریخته گری یک و دو رو تدریرس میکرد سر کلاسش کسی حق جیک زدن نداشت و خیلی بد اخلاق بود ولی طوری این درس رو به ما یاد داد که الان بعد 10 سال تنها درسیه که بدون مرور کردن تو یادم باقی مونده 13 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۰ بنده توی تمام زندگی ام هیچ کس به اندازه یکی از اساتیدم روم تاثیر نذاشته. هم درس حرفه ای بهم میده هم درس زندگی و خوشبختانه رابطه ی بسیار صمیمی هم باهاش دارم و همکار هم هستیم و من هر روز از ایشون چیزای جدید یاد میگیرم. خدا برای من و دانش شهرسازی ایران حفظش کند که بسیاری از کتب شهرسازی رو مدیون ایشونیم. 12 لینک به دیدگاه
Abolfazl_r 20780 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۰ من هیچوقت از دروس عمومی خوشم نمیومد. خیلی این درسا رو حذف کردم. یه درس عمومی داشتم و اتفاقی اولین جلسه کلاس رو رفتم دانشگاه. چون معمولا تا آخرین جلسه رو هم نمیرفتم. اون که اولی بود. اتفاقا زود هم رسیدم و نشستم سر کلاس و کریدور از جایی که نشسته بودم مشخص بود. همینطوری بچه ها اومدن و کلاس حدود 50 نفر جمعیت داشت و استادا کم کم میرفتن سمت کلاس که دیدم یه نفر از ته کریدور داره صاف میاد سمت کلاس. فقط خدا خدا میکردم که این استاد ما نباشه و تو مسیری که میاد بپیچه بره تو یه کلاس دیگه. خلاصه دیدم از در آخرین کلاس ممکن هم رد شد و اومد سمت در کلاس که زمین و زمان رو لعنت کردم. محموت هنوز نیومده بود سر کار ولی قیافش با محموت مو نمیزد. از قیافه و تریپش حدس میزدم خیلی عنقه و منم حوصله این چیزا رو نداشتم. کلاسای تخصصی رو که نیاز مبرم داشتم به زور میرفتم این که دیگه جای خود داشت. اومد سر کلاس و شروع کرد خیلی خودمونی سلام و علیک کرد. انگار وارد یه جمع دوستانه دو سه نفری شده که 10 ساله میشناسه. منو میگی؟ :jawdrop: بعد گفت بچه ها هرکی دوست داشت بگه از کدوم شهر یا روستا میاد. از همین جلو شروع میکنم. هرکی نخواست فقط بگه نفر بعدی و نفر بعدی در صورت تمایل جواب بده. بازم :jawdrop: شدم. گفتم بابا دموکراسی. بابا خاکی. دمت گرم. آقایی که شما باشید هر کس گفت از کدوم کوره دهات ایران میاد این آقا همه زیر و بم اون منظقه رو همراه با زبان و گویش و تاریخچه و رسم و رسوماتش ریخت بیرون و دانشجویی که اهل اون منطقه بود هم تصدیق کرد. حتی از روستاهای اطراف اون روستا و مسائل مربوطش اطلاعات داشت. کفم بریده بود. انقدر این آقا با اخلاق و افتاده بود که حد نداشت. کلی پشیمون شدم از فکرایی که میکردم و هر جلسه که سر کلاسش میرفتم باز هم از افکار خودم احساس ندامت میکردم. تا اینکه یه روز اعتراف کردم و بهش گفتم. کلی خندید و بهم گفت الان داری راجع به من اشتباه میکنی. حضور و غیاب نکرد. امتحان نگرفت. طبق بحث های دوستانه ای که سر کلاس میکردیم بهمون نمره داد. نه به اطلاعاتمون. بلکه به اخلاق بحث کردنمون. با اینکه فرد مذهبی به نظر میومد هیچ لحظه ای در کلاسش احساس نکردم که داره چیزی رو به ما تحمیل میکنه یا روی عقیده ای پافشاری میکنه. هیچ تعصبی در سیمای این مرد مشاهده نکردم. هر وقت راجع به مطلبی کاملا تخصصی که به طور بداهه پیش میمومد اطلاعات دقیق و جامعی ارائه میکرد بعدش میگفت البته من اطلاعاتم در این زمینه خیلی کمه ولی اگه خواستید قول میدم با مطالعه بیشتری هفته بعد بیام. لذت بردم از ثانیه به ثانیه این کلاس درس که به ما درس زندگی داد. 12 لینک به دیدگاه
Abolfazl_r 20780 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۰ تابستون مقاومت مصالح 2 برداشتیم با دینامیک. امتحان هر دو تو یه روز بود. 1 هفته دینامیک خوندیم که مهمتر بود و بنا رو به حذف مقاومت گذاشتیم. بعد از دینامیک تو فرصت 3 ساعته ای که داشتیم مقاومت رو هم خوندیم و رفتیم امتحان دادیم. دینامیک افتادیم هممون. مقاومت پاس کردیم با نمره 16. روز اول رفتیم سر کلاس مقاومت یه آقایی اومد با یه دست لباس کهنه که از فرط کهنگی پوسیده بود تقریبا. کلاسای تابستون طولانیه. 5 ساعت سر کلاس بودیم و این آقا تو این 5 ساعت فقط یه مثال حل کرد. ما هم پیش خودمون گفتیم این احتمالا بلد نیست لفتش میده. بعدها فهمیدیم چون خیلی بلده اینکارو میکنه. ایدئولوژیش این بود که موظفه طوری درس بده که همه بدون استثناء کاملا یاد بگیرن. حتی خنگ ترین و بی استعداد ترین افراد سر کلاس. چون از نظر ایشون وقتی کسی سر کلاس حاضر میشد به گردن استاد مق داشت و استاد وظیفه تفهیم درس رو به هر شکل ممکن برای تک تک افراد حاضر در کلاس داشت. ایشون کسی نیستن جز استاد زارع پور. مترجم و مولف کتابهای زیادی در رشته مهندسی مکانیک. 8 لینک به دیدگاه
Abolfazl_r 20780 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۰ از استاد زارع پور یاد گرفتم مهم نیست تو چه مرتبه علمی قرار گرفته باشم. باید به دل پایین ترین بچه ها از نظر علم نگاه کنم. بهشون نفوذ کنم. دستشون رو بگیرم و بیارمشون بالا. این وظیفه منه. هر طور که شده. هر طور که لازمه. اگر این مشئولیت رو پذیرفتم باید به بهترین نحو انجامش بدم. 10 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۰ دکتر نیک آذر درس کنترل فرآیند از جمله شخصیت های عجیب و دوست داشتنی من و خیلی های دیگه بود که از دید من بی نظیر بود. کلاسش سرتاسر خاطره . در مورد ویژگی های خود ایشون یا خاطره کلمات واقعا قاصرن. باید کسی باشه تا این آدم رو درک کنه و از شاگردیش لذت ببره. چن تا استاد عالی دیگه هم بودن که دیگه از ذکر نام معذوریم!!!!!! 9 لینک به دیدگاه
Abolfazl_r 20780 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۰ یه مدت بود هیچی رو حفظ نمیکردم. احساس میکردم دیگه حافظم پر شده و خسته شدم. همش تقلب میکردم. حتی یه دونه فرمول ساده رو هم تقلب میکردم. فکر میکردم دیگه نمیتونم. کوچکترین محاسبات رو با ماشین حساب انجام میدادم. به ذهنم هیچ اتکایی نمیکردم. درس انتقال حرارت داشتیم رفتم سر کلاس یه استاد خیلی پیر. خفن سیگار میکشید. تو دانشکده سیگار میکشید. لهجه ترکی با حالی هم داشت. سر کلاس داشت تشعشع رو درس میداد که خواست انتقال حرارت تابشی خورشید به زمین رو به عنوان یه مثال حل کنه. شروع کرد پای تخته یه شکل شماتیک کشید و یه سری اعداد رو از حفظ راجع به خورشید و زمین (فاصله، دمای هسته، قطر و زاویه و خیلی چیزای دیگه) روی تابلو نوشت. عددها همه بزرگ بود و با اعشارهای بزرگ به صورت نماد علمی. من کف کردم با این سن و سال چطوری اینهمه عدد حفظه. کرمم گرفت سوال کردم ازش شروع کرد به توضیح دادن و انتقال حرارت خورشید رو به همه سیارت منظومه شمسی حساب کرد. خیلی سریع و بدون اشتباه. اطلاعات مربوط به تمام سیارات رو حفظ بود. بعد انتقال حرارت چند تا ستاره خارج از منظومه شمسی رو حساب کرد. بازم همه اعداد و اطلاعات رو حفظ بود. بعد جالب تر از همه اینکه محاسبات رو ذهنی انجام میداد و از یه کسر طولانی بعد از 30 ثانیه سکوت یه عدد با چند رقم اعشار پای تابلو مینوشت که بچه ها با کاشین حساب بعد از چند دقیقه صحت اطلاعات رو تصدیق میکردن. اگه یه استاد نجوم بود حرفی درش نبود. ولی یه دکتر مکانیک با اون سن و سال و اینهمه توانایی ذهنی برام شگفت آور بود. همونجا کلی پیش خودم شرمنده شدم. 5 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۰ چه جالب !!!!!! من تو مقطع دانشگاهم،با هیچ استادی رفیق یا صمیمی نشدم. جز موارد درسی،هیچ نکته خاص اخلاقی هم از کسی یاد نگرفتم. بیشترین تاثیر را در زندگی من چندتا از معلم های دوران دبیرستانم داشتند. 1- معلم عربی من. 2- معلم ادبیاتم. 6 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۰ زندگی من دنیای من با این معلم عوض شد معلم زیستم کلاس کنکور و پیش دانشگاهی هنوز می رم دیدنش هنوز هم همه جا می گم این اون بود که چگونه زیستن را به من آموخت!! این شعر رو براش نوشتم یکی از همین روز های تابستانی او را دیدم که با دوستی برفی بر تنی می بارید تنه ای سخت و سیاه نام آن تخته سیاه؛ و چه استادانه بر تنش رج می زد نقش ها را زیبا پشت هم رد می کرد دست هایش پیچک حرمت بابا داشت درس هایش کوچک وسعت دنیا داشت... در کلامش انگار زیست را می رانده راز آنها اما زیستن می بوده....!! :icon_gol: 7 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۰ زندگی من دنیای من با این معلم عوض شدمعلم زیستم کلاس کنکور و پیش دانشگاهی هنوز می رم دیدنش هنوز هم همه جا می گم این اون بود که چگونه زیستن را به من آموخت!! این شعر رو براش نوشتم یکی از همین روز های تابستانی او را دیدم که با دوستی برفی بر تنی می بارید تنه ای سخت و سیاه نام آن تخته سیاه؛ و چه استادانه بر تنش رج می زد نقش ها را زیبا پشت هم رد می کرد دست هایش پیچک حرمت بابا داشت درس هایش کوچک وسعت دنیا داشت... در کلامش انگار زیست را می رانده راز آنها اما زیستن می بوده....!! :icon_gol: معلم زیست؟؟؟؟ تجربی بودی؟ 4 لینک به دیدگاه
حانی 3371 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۰ اتفاقا منم دبیر زیستم خیلی دنیا دیده بود برای ازدواج خیلی حرفای خوبی میزد ولی نمی دونم چرا هیچکس روم تاثیر انچنانی نذاشت فقط یه دبیر دینی بود که بدجور منو از همه چی زده کرد 7 لینک به دیدگاه
Abolfazl_r 20780 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 شهریور، ۱۳۹۰ چه جالب !!!!!! من تو مقطع دانشگاهم،با هیچ استادی رفیق یا صمیمی نشدم. جز موارد درسی،هیچ نکته خاص اخلاقی هم از کسی یاد نگرفتم. بیشترین تاثیر را در زندگی من چندتا از معلم های دوران دبیرستانم داشتند. 1- معلم عربی من. 2- معلم ادبیاتم. فرقی نمیکنه دبیر دبیرستان یا استاد دانشگاه. چرا از شیوه رو رفتارشون نمیگی و اینکه چه تاثیری روت گذاشتن؟ 3 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 شهریور، ۱۳۹۰ فرقی نمیکنه دبیر دبیرستان یا استاد دانشگاه. چرا از شیوه رو رفتارشون نمیگی و اینکه چه تاثیری روت گذاشتن؟ تاثیر که راستش چون تا حدودی مذهبی بودن،تاثیر مذهبی روم گذاشته بودند. که البته تو اون سن برام خوب بود،الان دیگه اون تاثیرات برام ارزش نداره. متاسفانه استاد آپتودیت که بتونم با این وضعیت امروزم ازش تاثیر بگیرم نداشتم. اما خوب،مهمترین تاثیری که اونها رو من داشتند،ترغیب من به اخلاق مداری و انسانیت بود. که از اون حیث واقعا ممنونشان هستم. 6 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 شهریور، ۱۳۹۰ معلم زیست؟؟؟؟تجربی بودی؟ خب من از عربی در حد آغا متنفر بودم واسه همین رفتم تجربی که برم روانشناسی بالینی دیگه اما برای اینکه اسپم نشه بگم معلم فیزیکمم خیلی دوست داشتم فیزیک درس می داد در حد انیشتین محو می شدی تو هر چی موج و این جور چیزا بود اما یکی دیگه از اونایی که سر کلاساش پلک نمی زدم استاد دوستم بود که یه درس مشترک فیزیولوژی داشتیم من می رفتم سر کلاس اونا که یاد بگیرم واقعا پیر فرزانه ای بود.... 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده