spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۹۰ «سه روزگار در تاریخ فرهنگ و اندیشه آدمی وجود دارد. یکی «روزگار اسطوره»، دیگر «روزگار فلسفه» و سومین «روزگار دانش» است. ما امروز در روزگار دانش به سر می بریم. به این معنا که نگاه ما به جهان، شیوه شناخت ما از آن، دانشورانه است.» دکتر میرجلالالدین کزازی هکذا!! 12 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۹۰ در آخرين وسوسه ی مسيح، نوشته ی نيکوس کازانتزاکيس، بحث جالبی ميان عيسی و پولس در می گيرد. عيسی به پولس اعتراض می کند که مسيحی که شما بر ساخته ايد مسيح واقعی نيست. می گويد:"عيسی ناصری منم. هيچگاه مصلوب نشدم و هيچگاه رستخيز نيافتم. من پسر مريم و يوسف نجار ناصری هستم. من پسر خدا نيستم، که مانند هر کس ديگری، پسر انسانم". پولس پاسخ می گويد که:"در بطن پوسيدگی و ظلم و فقر اين دنيا، مسيحای مصلوب و رستخيز يافته تسلايی ارزشمند برای انسان شريف، انسان مظلوم بوده است. حالا راست يا دروغ، من اهميت نمی دهم. برای نجات دنيا اين کافی است".عيسی به او می گويد:"ويران شدن دنيا در اثر حقيقت بهتر از نجات يافتن آن توسط دروغ است". پولس پاسخ میدهد: "من درباره حقيقت و دروغ و اينکه او را ديدم يا نديدم، مصلوب شد يا نشد، پشيزی ارزش قائل نيستم.حقيقت را می آفرينم...آن را می سازم...برای نجات دنيا مصلوب شدن تو ضروری است، و من به رغم ميل تو مصلوبت می کنم. رستاخيز تو هم ضروری است و باز هم به رغم ميل تو من دوباره زنده ات می کنم... در روز سوم، تو را از گور می لغزانم، زيرا نجاتی بدون رستاخيز وجود ندارد...مطايق ميل و دلخواه خودم داستان زندگی، تعاليم، تصليب و رستاخيز تو را بازآفرينی میکنم. نيکوس کازانتزاکيس، آخرين وسوسه مسيح، ترجمه صالح حسينی،انتشارات نيلوفر، صص 453-451 10 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 مهر، ۱۳۹۰ هرگز ستایش گر فروتن یک تقدیر نخواهم بود وهرگز تسلیم شدگی را تعلیم نخواهم داد زیرا نه من ماندنیم نه تو "هلیا" انچه ماندنی است ورای من و توست . "بار دیگر شهری که دوست میداشتم / نادر ابراهیمی" 9 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 مهر، ۱۳۹۰ هیچ چیز مال خود آدم نیست. مگر همان چیز هایی که خیال میکند دلبستگی هایی به آن دارد. بعد یکی یکی آن ها را از آدم میگیرند و تنها یک سر میماند, آن هم بر نیزه. رمان سال بلوا ( عباس معروفی) 10 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۰ از بوی تنش خوشت می آد؟ از بوی عرقش چی؟ تا حالا با یه لباس خیلی خیلی راحت دیدیش؟ راه رفتنشو دوست داری؟ از فرم لب هاش خوشت می آد؟ وقتی غذا می خوره دوست داری نیگاش کنی؟ از کجای بدنش بیشتر خوشت می آد؟ راستی شونه هاش چه جوری ان؟ دوست شون داری؟ وقتی می بوسیش چه حسی بهت دست می ده؟ از سکوتی که موقع با هم بودن دارین خوشت می آد؟ می تونی مدت زیادی باهاش چرت و پرت بگی و خسته نشی؟ می تونی راحت جلوش فحش بدی؟ از مجموعه ی «برو ولگردی کن رفیق/ مهدی ربی /نشر چشمه» 9 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آبان، ۱۳۹۰ چشمهایش آرام نداشت. هرگز ندیدم لحظه ای بر یک نقطه یا یک جهت خیره ماند. همچون دو گنجشک بیتاب، در دو قفس میپریدند و میچرخیدند و هیچگاه نمی توانستی بفهمی که به کجا می نگرند. من این تیپ چشمها را از آن کسانی می دانم که سخت باهوشند اما عمیق نیستند. کویر / دکتر شریعتی 12 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۰ هر روز صبح در هر ایستگاه بزرگ راه آهن هزاران نفر داخل شهر می شوند تا به سر کارهای خود بروند و یا در همین حال هزاران نفر دیگر از شهر خارج می شوند تا به سر کارشان برسند . راستی چرا این دو گروه از مردم محل های کارشان را با یکدگیر عوض نمی کنند ؟ صف های طویل اتومبیل ها و راه بندان های ناشی از آن در ساعت های پر رفت و آمد از روز خود معضلی بزرگ است . اگر این دو دسته از مردم محل کار یا سکونتشان را با یکدیگر عوض کنند می توان از تمام مسائلی چون آلودگی هوا ، درگیری روانی و فعالیت های پلیس های راهنمایی بر سر چهار راه ها اجتناب کرد : آنگاه خیابان ها آن قدر خلوت و ساکت خواهند شد که می توان بر سر تقاطع ها نشست و منچ بازی کرد . عقايد يك دلقك/هاينريش بل/ محمد اسماعيل زاده 10 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۰ «میخواستند با این پلاکاردهای بیش از اندازه احمقانهشان باعث افسردگی بیشتر بیمارانی شوند که گاه از سر بیحوصلگی از ورای پنجرهها نگاهی به خیابان و اطراف میاندازند. تقریبا ساعت دو نیمهی شب شده بود ... از سمت چپ خیابان سگی آواره ظاهر شد، ابتدا تیر چراغ برق و بعد هم پلاکارد حزب سوسیال دموکرات و دموکرات مسیحی را بو کشید؛ بعد از آن که پای پلاکارد حزب دموکرات مسیحی ادرار کرد، به آهستگی راهش را ادامه داد.» عقايد يك دلقك/هاينريش بل/ محمد اسماعيل زاده 9 لینک به دیدگاه
.Pa.Ri.Sa. 4116 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۰ شهريار کوچولو بار ديگر به تماشای گلها رفت و به آنها گفت: -شما سرِ سوزنی به گل من نمیمانيد و هنوز هيچی نيستيد. نه کسی شما را اهلی کرده نه شما کسی را. درست همان جوری هستيد که روباه من بود: روباهی بود مثل صدهزار روباه ديگر. او را دوست خودم کردم و حالا تو همهی عالم تک است. گلها حسابی از رو رفتند. شهريار کوچولو دوباره درآمد که: -خوشگليد اما خالی هستيد. برایتان نمیشود مُرد. گفتوگو ندارد که گلِ مرا هم فلان رهگذر میبيند مثل شما. اما او به تنهايی از همهی شما سر است چون فقط اوست که آبش دادهام، چون فقط اوست که زير حبابش گذاشتهام، چون فقط اوست که با تجير برايش حفاظ درست کردهام، چون فقط اوست که حشراتش را کشتهام (جز دو سهتايی که میبايست شبپره بشوند)، چون فقط اوست که پای گِلِهگزاریها يا خودنمايیها و حتا گاهی پای بُغ کردن و هيچی نگفتنهاش نشستهام، چون او گلِ من است. شازده کوچولو/آنتوان دوسنت اگزوپری 9 لینک به دیدگاه
shayan1989 523 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۳۹۰ بیشتر مردم در بیست - سی سالگی می میرند و اگر چه به ظاهر زنده می مانند، اما دیگر چیزی یاد نمی گیرند و انعکاسی از گذشته خود می شوند و در سالهای بعدی خودشان را تکرار می کنند و ماشین وار آنچه را بیش از بیست- سی سالگی یاد گرفته اند، ناشیانه و به شکلی بدتر به نمایش در می آورند ژان کریستف اثر رومن رولان 4 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۰ برتولت برشت در 16 ژوئن 1916 در انشائی با موضوع : « جان باختن در راه میهن، شیرین و تحسینآمیز است» نوشت: قانونی که بگوید: «مرگ در راه میهن شیرین و قابل تقدیر است» فقط میتواند در چهارچوب اهداف تبلیغاتی ارزیابی شود. وداع با زندگی همیشه دشوار است، چه در بستر چه در جبههی جنگ. آن هم برای جوانانی که دوران شکوفائی زندگیشان را سپری میکنند. پرحرفی درباره پرسشی ساده، و عبوری آسان از دروازههای سیاهی، آن هم درست زمانی که جوانان خود را از ابلیس مرگ بسیار دور میبینند؛ کاری بس عبث است که تنها کلهپوکها میتوانند تا این حد به آن دامن بزنند. این انشاء دردسر و توبیخ زیادی برای «برشت» در پی داشت. 11 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۰ گالیله ، می بینم که به راه خطرناکی می روی . شبی که انسان حقیقت را کشف می کند ، برایش شب شومی است . لحظه ای که انسان به عقل نوع بشر ایمان می آورد ، لحظه خیرگی است . عاقبت کسی که در این نور خیره کننده به جای چشم بستن با چشم باز حرکت کند ، چیست ؟ هیچ ؛ به چاه افتادن . چطور صاحبان قدرت کسی را که بر حقیقت آگاه است – هر چند حقیقتی باشد در دورترین ستاره ها - آزاد می گذارند؟ ( صفحه 163 کتاب " زندگی گالیله" ) زندگی گالیله / برتولت برشت / ترجمه عبدالرحیم احمدی / انتشارات نیلوفر / 285 صفحه 9 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۰ آندره آ : بدبخت کشوری که قهرمان ندارد ! ... گالیله : نه . بدبخت کشوری که احتیاج به قهرمان دارد . زندگی گالیله / برتولت برشت / ترجمه عبدالرحیم احمدی 14 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۰ (اقای گافون استاد دانشگاه وارد می شود و رو به دختر گالیله) من فقط کتابی اورده ام که شاید به نظر پدرتان جالب باشد . شما را بخدا مزاحم استاد گالیله نشوید. از من کاری بر نمی اید، اما همیشه احساس میکنم دزدیدن وقت از این مرد بزرگ ، دزدیدن وقت از ایتالیاست. من این کتاب را به دستان ظریف شما می سپارم و با نوک پا از اینجا خارج می شوم. زندگی گالیله/ برنولت برشت/ کاوه کردونی/ص 155 8 لینک به دیدگاه
haniye.a 5626 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۰ یکی از نامه های جودی به پدرش!(البت یه بخشی از نامش:texc5lhcbtrocnmvtp8) خیلی وقت است که نوشتن این نامه را شروع کردم ولی فرصت نکرده ام ان را تمام کنم. به نظر شما این نوشته استیونسون قشنگ نیست؟ دنیا پر از شگفتی است، ان قدر که که ما هم بتوانیم مثل شاهان باشیم! 9 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۰ وقتی آدم کسی را دوست داشته باشد ، بیشتر تنهاست . چون نمی تواند به هیچ کس جز همان آدم بگوید که چه حسی دارد ... و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق می کند ، تنهایی تو کامل می شود . سمفونی مردگان/ عباس معروفي 13 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۰ روزي شيخ ابوالحسن خرقانی نماز مي خواند. آوازی شنيد که ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو میدانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟ شيخ گفت: بار خدايا! خواهی آنچه را که از "رحمت" تو میدانم و از "بخشایش" تو میبينم با خلق بگويم تا ديگر هيچکس سجدهات نکند؟ آواز آمد: نه از تـــو؛ نه از من تذكره الاوليا 10 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۹۰ بشر نوع جدید مشروب می نوشد و خودش را به بی هوشی می سپارد یا اوقات خود را در فروشگاه ها به خرید می گذراند فعالیت هایی که (نوشیدن و خرید کردن) یکسان هستند. از کتاب"انکار مرگ" اثر ارنست بکر 10 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۹۰ بي اجازت درآمدن در خانه جوانمردان ، ناجوانمرديست. ( سمک عيار ج اول ص 26 ) ـ مردي آنست که سخن راست گويند و سخني گويند که بتوانند. ( سمک عيار ج اول ص 27 ) ـ جوانمردان دروغ نگويند ، اگر سرايشان در آن کار برود. ( سمک عيار ج اول ص 48 ) ـ عياري به بد دلي نتوان کرد. ( سمک عيار ج اول ص 66 ) ـ مردي آنست که چون درکاري خواهد رفتن ، بيرون آمدن را طلب کند. ( سمک عيارج اول ص 130 ) ـ دروغ گفتن شرط جوانمردان نيست. ( سمک عيار ج اول ص 209 ) ـ همه جوانمردي مراد مردم به حاصل آوردن است. ( سمک عيار ج اول ص 351 ) ـ مردان سخن بسيار نگويند. ( سمک عيار ج دوم ص 205 ) ـ سر جوانمردي امانت نگهداشتن است. ( سمک عيار ج دوم ص 214 ) ـ درطريق جوانمردان طعام مقدم بر کلام است. ( سمک عيار ج سوم ص 223 ) ـ سستي در کار نمودن نه از جوانمردي است. ( سمک عيار ج سوم ص 269 ) ـ دعواي مردي کسي بايد بکند که به جاي آرد. ( سمک عيار ج چهارم ص 121 ) ـ نام مردان در سر تيغ مردان باشد. ( سمک عيار ج چهارم ص 202 ) ـ اصل مردي حريف شناختن است . ( سمک عيار ج چهارم ص 229 ) ـ سر جوانمردي ها نان دادن است. ( سمک عيار ج چهارم ص 243 نقل قول از يك وبلاگ ادبي 10 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۹۰ دیدگان متعصب کور است، قلب استدلال گر مرده است. با پیش فرض های متعدد قدیمی هوشیاری و ذکاوت از بین می رود، کند ذهن می شود. شهامت اوشو 11 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده