SH@HAB 59 مالک ارسال شده در 20 آبان، 2011 کم طاقتی عادت آن روزهایت بود. این روزها برای گرفتن خبری از من عجیب صبور شده ای.......! 9
SH@HAB 59 مالک ارسال شده در 21 آبان، 2011 یک نفر دلش شکسته بود توی ایستگاه استجابت دعا،منتظر نشسته بود منتظر ولی دعای او دیر کرده بود او خبر نداشت که دعای کوچکش توی چهارراه آسمان،گیر کرده بود ...**** برف ها کم کم آب می شوند شب،ذره ذره آفتاب می شود و دعای هر کسی رفته رفته توی راه مستجاب می شود... 6
SH@HAB 59 مالک ارسال شده در 22 آبان، 2011 چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن ، خیس و خسته به خانه بیا ، نمی خواهم شاعر باشی ، باران باش ! همین برای هفت پشت روییدن گل کافیست ... 5
SH@HAB 59 مالک ارسال شده در 23 آبان، 2011 در مرداب کثیف قلبم زالوهای سیاه شیطانی که زاییده این مغز توخالی است خون باطن پاکم را مکیده اند و من همچنان چشم به راه ......خدای نادیده و ناشناخته ام می باشم که فرشته نجاتش را برای پاک کردن این مرداب گندیده بفرستد چه بیهوده هوسی! که من خود به دست خود خانه پاکش را به لجنزار کشیدم و هنوز معتقدم که در دل من است من خود او را بیرون کردم و کنون انتظار کمک دارم؟! دعايم کنيد که خدا را برگردانم دعايم کنيد 5
SH@HAB 59 مالک ارسال شده در 24 آبان، 2011 بازگشتی در کار نیست ... یک بار که بروی برای همه ی عمر ... رفتهای ... حتی اگر برگردی باز هم نیستی ...! 4
SH@HAB 59 مالک ارسال شده در 25 آبان، 2011 یک قهوه خانه یک استکان چای یک صندلی که منتظر است تا آرزوی دلی را بر آورده کند روبرویم هنوز منتظر هم صحبتیست ... که فقط حرف بزند ...همین..هر چه که باشد باور می کنی دل که می گیرد تمام قهوه خانه های جهان تلخی چای را باور می کنند فلسفه عشق چیزی شبیه خالی بودن یک صندلیست باور کن و صندلیه روبروی من فیلسوفترین صندلیه دنیا 4
ارسال های توصیه شده