رفتن به مطلب

.:: برای لحظه های بی قراری ... ::.


ارسال های توصیه شده

یک نفر دلش شکسته بود

توی ایستگاه استجابت دعا،منتظر نشسته بود

منتظر ولی دعای او دیر کرده بود

او خبر نداشت که دعای کوچکش

توی چهارراه آسمان،گیر کرده بود

...****

برف ها کم کم آب می شوند

شب،ذره ذره آفتاب می شود

و دعای هر کسی رفته رفته توی راه

مستجاب می شود...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن ، خیس و خسته به خانه بیا ، نمی خواهم شاعر باشی ، باران باش ! همین برای هفت پشت روییدن گل کافیست ...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

در مرداب کثیف قلبم

زالوهای سیاه شیطانی

که زاییده این مغز توخالی است

خون باطن پاکم را مکیده اند

و من همچنان چشم به راه

......خدای نادیده و ناشناخته ام می باشم

که فرشته نجاتش را

برای پاک کردن این مرداب گندیده بفرستد

چه بیهوده هوسی!

که من خود به دست خود

خانه پاکش را به لجنزار کشیدم

و هنوز

معتقدم که در دل من است

من خود او را بیرون کردم

و کنون انتظار کمک دارم؟!

دعايم کنيد که خدا را برگردانم

دعايم کنيد

  • Like 5
لینک به دیدگاه

یک قهوه خانه

یک استکان چای

یک صندلی که منتظر است

تا آرزوی دلی را بر آورده کند

روبرویم هنوز منتظر هم صحبتیست ... که فقط حرف بزند

...همین..هر چه که باشد

باور می کنی

دل که می گیرد

تمام قهوه خانه های جهان

تلخی چای را باور می کنند

فلسفه عشق چیزی شبیه خالی بودن یک صندلیست

باور کن

و صندلیه روبروی من فیلسوفترین صندلیه دنیا

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...