Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۰ مدتها پیش استاد عزیزم به من کتابی هدیه کرد که تاثیر شگرفی روی نحوه ی تفکر من گذاشت، همان زمان که من در برزخ سنت و مدرنیته گرفتار شده بودم، و ذهنم از پس آموزش های پیشین در بند سنت بود و در پیش مواجه با جلوه های مدرن شکاک، این کتاب به شدت توانست نوع تفکر مرا اصلاح و به آن نظم و سامان ببخشد. به همین دلیل بر آن شدم که هر از چند گاهی یکی از داستانک های کتاب ارزشمند داستانک های فلسفی فیل - از برتولت برشت را در این تاپیک گذاشته و برداشت نواندیشانی ها را از این داستانک ها متوجه شوم و تاویلشان از مطلب را با تاویل خود مقایسه کنم. برای دانستن بیشتر از برتولت برشت به برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام مراجعه نمائید. روند این تاپیک هم مانند تاپیک "درک کاریکاتور" در تالار هنر خواهد بود. برای ارائه نظر خود، از هر داستانکی که مد نظر شماست، نقل قول بگیرید. امید است با خواندن این داستانک ها بتوانیم کمی متفاوت تر به پدیده های دور و برمان نگاه کنیم. بدرود. داستانک اول: وطندوستی یعنی نفرت از وطنهای دیگر داستانک دوم: اگر کوسه ها آدم بودند داستانک سوم: آیا خدایی وجود دارد یا نه!؟ داستانک چهارم: حکمت حکیم در رفتار اوست. داستانک پنجم: طالع داستانک ششم: اعتراض داستانک هفتم: پسربچه درمانده داستانک هشتم: آقای اگه شعر اول: در ستایش آموختن 29 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۰ داستانک اول: وطندوستی یعنی نفرت از وطنهای دیگر اثر برتولت برشت برگردان علی عبداللهی آقای کوینر لازم نمیدید در کشور خاصی زندگی کند. میگفت: «من همه جا میتوانم گرسنگی بکشم.» اما روزی از شهری که در آنجا زندگی میکرد و دشمن آن را اشغال کرده بود میگذشت. در این حین یکی از افسران دشمن از روبرو آمد و او را مجبور کرد که از پیادهرو به سمت پایین برود. آقای کوینر از پیادهرو به سمتِ پایین رفت ولی حس کرد در درونش خشمی علیه این مرد برانگیخته شده و نهتنها علیه این مرد بلکه مخصوصاً علیه کشوری که وی به آن تعلق دارد و آرزو کرد، ای کاش این کشور از روی کره زمین محو میشد. آقای کوینر از خود پرسید: «چرا من در این لحظه ناسیونالیست شدم؟ برای اینکه با یک ناسیونالیست روبرو شدم. اما صرفاً به همین دلیل هم که شده باید حماقت را ریشهکن کرد، چون هر چیزی را هم که با آن روبرو شود احمق میکند.» آقای کوینر گفت، وطندوستی هم مثل هر عشق دیگری مسئولیت سنگین و بار گرانی خود خواسته است و البته که بیاندازه هم برای سوژه عشق [آن چیزی که دوستش میداریم] دردسرساز. قضیه وطندوستی که در حکم نفرت از وطنهای دیگر ظاهر میشود، با این موضوع تفاوت اساسی دارد. این مسئله برای همه دردسرساز میشود. 31 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۰ من اینطوری فهمیدم که میخادبگه وطن پرستی یه عشق کوره. خب دروغ نمیگه ادم ممکنه هرجای دنیا به دنیا بیاد پس ممکنه هرجا رو بهترین جای دنیا بده وممکنه برای هرجای دنیا حاضر باشه جونشو بده!!!! 16 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۰ من اینطوری فهمیدم که میخادبگه وطن پرستی یه عشق کوره.خب دروغ نمیگه ادم ممکنه هرجای دنیا به دنیا بیاد پس ممکنه هرجا رو بهترین جای دنیا بده وممکنه برای هرجای دنیا حاضر باشه جونشو بده!!!! :ws2: قضیه وطندوستی که در حکم نفرت از وطنهای دیگر ظاهر میشود، با این موضوع تفاوت اساسی دارد. این مسئله برای همه دردسرساز میشود. 7 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۰ داستانک دوم: اگر کوسه ها آدم بودند برتولت برشت دختر كوچولوی صاحبخانه از آقای ” كی ” پرسید: اگر كوسه ها آدم بودند با ماهی های كوچولو مهربانتر میشدند؟ آقای كی گفت : البته ! اگر كوسه ها آدم بودند توی دریا برای ماهیها جعبه های محكمی میساختند همه جور خوراكی توی آن میگذاشتند مواظب بودند كه همیشه پر آب باشد هوای بهداشت ماهی های كوچولو را هم داشتند برای آنكه هیچوقت دل ماهی كوچولو نگیرد گاهگاه مهمانی های بزرگ بر پا میكردند چون كه گوشت ماهی شاد از ماهی دلگیر لذیذتر است ! برای ماهی ها مدرسه میساختند وبه آنها یاد میدادند كه چه جوری به طرف دهان كوسه شنا كنند درس اصلی ماهیها اخلاق بود به آنها می قبولاندند كه زیبا ترین و باشكوه ترین كار برای یك ماهی این است كه خودش را در نهایت خوشوقتی تقدیم یك كوسه كند به ماهی كوچولو یاد میدادند كه چطور به كوسه ها معتقد باشند و چه جوری خود را برای یك آینده زیبا مهیا كنند آینده یی كه فقط از راه اطاعت به دست میآیید اگر كوسه ها ادم بودند در قلمروشان البته هنر هم وجود داشت از دندان كوسه تصاویر زیبا و رنگارنگی می كشیدند ته دریا نمایشنامه به روی صحنه میآوردند كه در آن ماهی كوچولو های قهرمان شاد و شنگول به دهان كوسه ها شیرجه میرفتند همراه نمایش، آهنگهای محسور كننده یی هم مینواختند كه بی اختیار ماهیهای كوچولو را به طرف دهان كوسه ها میكشاند در آنجا بی تردید مذهبی هم وجود داشت كه به ماهیها می آموخت “زندگی واقعی در شكم كوسه ها آغاز میشود” 29 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۰ دوستان قابل نمیدونن نظر بدن؟ :ws2: 3 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۰ اگر کوسه ها آدم بودند... چیزیه شبیه دنیای امروزی که ما داریم انگار جمعی گوسفند باشیم آماده برای طبخ شدن... 7 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۰ چرا این تاپیکا مشتری ندارن 7 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۰ چرا این تاپیکا مشتری ندارن طبیعیه... دلیلش تو داستانکت هست... 5 لینک به دیدگاه
::: شیـــما ::: 6955 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۰ داستانک اول:وطندوستی یعنی نفرت از وطنهای دیگر اثر برتولت برشت برگردان علی عبداللهی برداشت 1 تا وقتی ک از کشور های دیگه بدی نبینی یا نفرت بوجود نیاد نسبت ب اون کشور وطن دوستی هم واست معنی نداره وقتی تو هر چیزی از ی کشور یا ی دیدگاهی بدی میبینی و ازش متنفر میشی برداشت 2 : وطن دوستیم مثه بقیه حساییه ک انسان داره , من ی لحظه میتونم عاشق باشم ولی با دیدن ی چیزی ثانیه بعد ازش متنفر شم , میتونم ی روز وطن دوست باشم فرداش بیگانه دوست یا بی تفاوت داستانک دوم:اگر کوسه ها آدم بودند کوسه ها هر چی باشن سوء استفاده نمیکنن , آزادیه ماهیارو ازشون نمیگیرن , قانون وضع نمیکنن , واسه ماهی ها خدائی نمیکنن 6 لینک به دیدگاه
keyvan64 3123 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۰ داستانک اول:وطندوستی یعنی نفرت از وطنهای دیگر اثر برتولت برشت برگردان علی عبداللهی آقای کوینر لازم نمیدید در کشور خاصی زندگی کند. میگفت: «من همه جا میتوانم گرسنگی بکشم.» اما روزی از شهری که در آنجا زندگی میکرد و دشمن آن را اشغال کرده بود میگذشت. در این حین یکی از افسران دشمن از روبرو آمد و او را مجبور کرد که از پیادهرو به سمت پایین برود. آقای کوینر از پیادهرو به سمتِ پایین رفت ولی حس کرد در درونش خشمی علیه این مرد برانگیخته شده و نهتنها علیه این مرد بلکه مخصوصاً علیه کشوری که وی به آن تعلق دارد و آرزو کرد، ای کاش این کشور از روی کره زمین محو میشد. آقای کوینر از خود پرسید: «چرا من در این لحظه ناسیونالیست شدم؟ برای اینکه با یک ناسیونالیست روبرو شدم. اما صرفاً به همین دلیل هم که شده باید حماقت را ریشهکن کرد، چون هر چیزی را هم که با آن روبرو شود احمق میکند.» آقای کوینر گفت، وطندوستی هم مثل هر عشق دیگری مسئولیت سنگین و بار گرانی خود خواسته است و البته که بیاندازه هم برای سوژه عشق [آن چیزی که دوستش میداریم] دردسرساز. قضیه وطندوستی که در حکم نفرت از وطنهای دیگر ظاهر میشود، با این موضوع تفاوت اساسی دارد. این مسئله برای همه دردسرساز میشود. اما در مورد داستان دوم؛ من از منظر عرفانی به این داستان نگاه می کنم باید بین وطن «پرستی»، ناسیونالیسم، ملی گرایی افراطی با وطن «دوستی» ازیکسو و تفاوت این مفاهیم با اینترناسیونالیسم تمایز قایل شد. من به دو جمله یکی از پیامبر(ص) و دیگری سعدی شیرازی اکتفا می کنم که: «الناس سواسیه کاسنان المشط» :انسانها مانند دندانههای شانه با هم برابرند. و «به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست؛ عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست.» دیدی جهان شمول و ورای مرز و وطن و محدوده ، و در واقع جهانبینی مبتنی بر انسان گرایی (محور بودن انسان) و وحدت آفرینش در این گفته های پرنغز موج میزنه... 8 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۰ اگر کوسه ها آدم بودند... چیزیه شبیه دنیای امروزی که ما داریم انگار جمعی گوسفند باشیم آماده برای طبخ شدن... برداشت 1 تا وقتی ک از کشور های دیگه بدی نبینی یا نفرت بوجود نیاد نسبت ب اون کشور وطن دوستی هم واست معنی نداره وقتی تو هر چیزی از ی کشور یا ی دیدگاهی بدی میبینی و ازش متنفر میشی برداشت 2 : وطن دوستیم مثه بقیه حساییه ک انسان داره , من ی لحظه میتونم عاشق باشم ولی با دیدن ی چیزی ثانیه بعد ازش متنفر شم , میتونم ی روز وطن دوست باشم فرداش بیگانه دوست یا بی تفاوت کوسه ها هر چی باشن سوء استفاده نمیکنن , آزادیه ماهیارو ازشون نمیگیرن , قانون وضع نمیکنن , واسه ماهی ها خدائی نمیکنن هر سه برداشتت جالب بود.برداشت سوم جالبتر اجازه بده در مورد این داستانک من حرفی نزنم...سال پیش این داستان از طرف یکی از دوستان برام میل شده بود...اگه بگم بعد از خوندن این داستان بغض گلوم رو گرفته بود و تا یک روز گیج و مبهوت بودم دروغ نگفتم! خیلی چیزها برام با خوندن این قصه تداعی شد. از ایدئولوژیهایی که نسل به نسل به بشریت تزریق(نه منتقل) میشه و Brain Washing، تا فرهنگ شهادت محوری و شهید پروری، و اسارت آدمی و التزام عملی و اعتقاد قلبی و استفاده ی ابزاری از احساسات و هنر و دانش و دین. ساعتها و بلکه روزها میشه در مورد این داستان صحبت کرد...اما دو صد افسوس که بنا به دلایلی که بهتر از من میدونی جای مطرح کردنش اینجا نیست... بگو. بگو. اما در مورد داستان دوم؛من از منظر عرفانی به این داستان نگاه می کنم باید بین وطن «پرستی»، ناسیونالیسم، ملی گرایی افراطی با وطن «دوستی» ازیکسو و تفاوت این مفاهیم با اینترناسیونالیسم تمایز قایل شد. من به دو جمله یکی از پیامبر(ص) و دیگری سعدی شیرازی اکتفا می کنم که: «الناس سواسیه کاسنان المشط» :انسانها مانند دندانههای شانه با هم برابرند. و «به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست؛ عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست.» دیدی جهان شمول و ورای مرز و وطن و محدوده ، و در واقع جهانبینی مبتنی بر انسان گرایی (محور بودن انسان) و وحدت آفرینش در این گفته های پرنغز موج میزنه... 6 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۰ داستانک دوم:اگر کوسه ها آدم بودند برتولت برشت دختر كوچولوی صاحبخانه از آقای ” كی ” پرسید: اگر كوسه ها آدم بودند با ماهی های كوچولو مهربانتر میشدند؟ آقای كی گفت : البته ! اگر كوسه ها آدم بودند توی دریا برای ماهیها جعبه های محكمی میساختند همه جور خوراكی توی آن میگذاشتند مواظب بودند كه همیشه پر آب باشد هوای بهداشت ماهی های كوچولو را هم داشتند برای آنكه هیچوقت دل ماهی كوچولو نگیرد گاهگاه مهمانی های بزرگ بر پا میكردند چون كه گوشت ماهی شاد از ماهی دلگیر لذیذتر است ! برای ماهی ها مدرسه میساختند وبه آنها یاد میدادند كه چه جوری به طرف دهان كوسه شنا كنند درس اصلی ماهیها اخلاق بود به آنها می قبولاندند كه زیبا ترین و باشكوه ترین كار برای یك ماهی این است كه خودش را در نهایت خوشوقتی تقدیم یك كوسه كند به ماهی كوچولو یاد میدادند كه چطور به كوسه ها معتقد باشند و چه جوری خود را برای یك آینده زیبا مهیا كنند آینده یی كه فقط از راه اطاعت به دست میآیید اگر كوسه ها ادم بودند در قلمروشان البته هنر هم وجود داشت از دندان كوسه تصاویر زیبا و رنگارنگی می كشیدند ته دریا نمایشنامه به روی صحنه میآوردند كه در آن ماهی كوچولو های قهرمان شاد و شنگول به دهان كوسه ها شیرجه میرفتند همراه نمایش، آهنگهای محسور كننده یی هم مینواختند كه بی اختیار ماهیهای كوچولو را به طرف دهان كوسه ها میكشاند در آنجا بی تردید مذهبی هم وجود داشت كه به ماهیها می آموخت “زندگی واقعی در شكم كوسه ها آغاز میشود” کوسه ها تو دریا بهتر از ادمای روی زمینن حداقل برای گرفتن روزی خودشون تلاش میکنن نه اینکه یه عده رو اجیر کنن تا اونا روزیشون رو براشون بیارن و اگه تو این کار شکست خوردن و مردن تازه یه زندگی قشنگ تر رو اغاز میکنن:vahidrk: 7 لینک به دیدگاه
حانی 3371 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۰ یادمه یه معلم ریاضی داشتم که می گفت همه ی حیوانات خوب و معصومند حتی گرگ که با همون چشمای معصومش بره رو تیکه پاره میکنه کوسه داره بر اساس غریزه و نیازش رفتار میکنه و اگر این کارو نکنو میمیره یعنی یه موجود بی دست و پا که حتی واسته زنده موندن تلاش هم نکرده ولی انسان ها از حقشون فراتر میرن علاوه بر نونی که تو سفره شونه و حقشونه دوست دارن از سفره ی بقیه هم نون بردارند اونم نه با خواهش یا تقدیم صاحب سفر بلکه با زور و قلدری در مورد داستان وطن به نظرم یه حس منطقیه ولی به شرط اینکه رد کنار وطن دوستی هم نوع دوستی انسان دوستی رو هم مد نظر داشت ولی در کل این حس زمانی هست که در جایی که اسمش وطنته دلیلی برای علاقه باشه حالا این می تونه هم زبانی ، رفاه، سختی هایی که برای پیشرفت اونجا کشیدی یا هر دلیل دیگه ای باشه ولی یه کشوری که از فقر داره نسلش از بین میره خودت هم داری پر پر میشی اصلا این حس معنی نمیده 5 لینک به دیدگاه
masoume 5751 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۰ داستانک اول:وطندوستی یعنی نفرت از وطنهای دیگر خیلی صفرو یکی نگاه کرده!! اولین چیزی که یادم امد ، جمله نادر ابراهیمی بود ، میگه عشق به وطن ضرورته . اینجا این ادم با همه ی تلاشی که میکرد نتوانست حسی بدی که از اشغال وطنش بهش دست داد رو از بین ببره ، یعنی در وجودش این حس هست ،با اینکه مخفی بوده ولی با یه محرک رو امده . داستانک دوم:اگر کوسه ها آدم بودند برتولت برشت ادم ها و کوسه ها شبیه همن ، فقط ادما انقدر ماهی رو درگیر حاشیه میکنن که متوجه خشونت کوسه گونه شون با حتی بدتر از اون نمیشه . ولی نتیجه هر دو یکسانه . 5 لینک به دیدگاه
anvil 5769 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۰ داستانک اول:وطندوستی یعنی نفرت از وطنهای دیگر . بزرگترین چالش انسان شناخت حد و مرزهاست. اگه مرز وطن دوستی ندونیم به نفرت دچار میشیم یعنی ورزن جدید اون بز خفه کن. داستانک دوم:اگر کوسه ها آدم بودند داستانی دقیقا مث همین در کتاب سینوهه وجود داره که خداشون!!!درون یک غار پنهان بوده و مردم اون سرزمین پسران و دختران باکره به داخل غار میفرستادند تا باکره بودن خودشون تقدیم خدا کنند و میگفتن کسانی که از پیش خدا برنمیگردن سعادت ابدی پیدا کردند و دگه نمیخان که ترکش کنند!!!قبل از ورود به غار هم روزها میشستن رقص و حرکات محیر العقول تمرین میکردند تا به خدای خودشون عرضه کنند.در اخر معلوم شد که خدای اینا یک مار عظیم الجثه بوده که این جوانان میخورده:icon_pf (34):.لابد خودت میتونی حدث بزنی که مقدمات این کار چه انسانهایی فراهم میکردن که مردن خداشون هم پنهان کردند. بحث طولانی نشه ولی ادمها نصفی کوسه نصفی ماهی هستند(تا عقل نباشد)تا بوده همین بوده!!! 3 لینک به دیدگاه
hodaa 5488 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۰ داستانک اول: وطندوستی یعنی نفرت از وطنهای دیگر یاد حرف یکی از دوستانم افتادم که میگفت : من به مرزها اهمیت نمیدم.....گور پدر مرزها.....برام فرقی نمیکنه که خلیج فارس باشه یا خلیج عربی وقتی که هیچ کس به فکر زیست بوم اونجا نیست داستانک دوم: اگر کوسه ها آدم بودند [/ آدمها اگه کوسه بودن....کوسه هارو هم میخوردن.... کوسه ها از ما انسان ترن.... 2 لینک به دیدگاه
keyvan64 3123 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 مرداد، ۱۳۹۰ اگه نویسنده ی داستان قبل از پایان حیاتش، نظرات نو اندیشانه ی! اعضای انجمن نو اندیش رو میخوند بعیید نبود ابتدای داستان رو تغییر میداد و به جای کوسه و آدم از واژه های دیگه ای استفاده میکرد تا انقدر مخاطبینش به تفاوت های آدمیزاد و کوسه توجه نکنن و به جاش روی منظور اصلی نویسنده و جان کلام تمرکز کنند!! کوسه اینجا تمثیله..شاید فقط 10% منظور نویسنده خشونت کوسه و مقایسش از این جهت و بعضی جهت های دیگه با انسان بوده باشه اما بخدا این متن ادامه هم داره!!! یعنی اگه به جای کوسه، اسم حیوون دیگه ای رو میبرد دیگه کسی مطلبی برای گفتن نداشت؟!! منکه به شخصه به آخرین چیزی که فکر کردم ماهی و کوسه بود. حتی اگه بجاش از زرافه و کرگدن هم استفاده میکرد در نتیجه گیریم از داستان تفاوتی ایجاد نمی شد... نمیدونم...شاید من اشتباه کنم. شاید شما چیزهایی رو میبینید که من عاجز از درکشم 3 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 مرداد، ۱۳۹۰ داستانک سوم: این سؤال که آیا خدایی وجود دارد یا نه!؟ یکی از آقای کوینر پرسید که آیا خدایی وجود دارد یا نه؟ آقای کوینر گفت: "به تو توصیه می کنم فکر کنی که آیا با دانستن جواب این سؤال رفتارت تغییر خواهد کرد یا نه. اگر تغییر نکند موضوع منتفی است. اگر تغییر بکند حداقل می توانم اینقدر کمکت بکنم که تو تصمیم خودت را گرفته ای: تو به خدا نیاز داری." 12 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده