رفتن به مطلب

من دلم می خواهد یک زن باشم ...


کهربا

ارسال های توصیه شده

من زنـــــــــم نگاه به صـــــــدا و بدن ظریفــــم نکن اگــــــــــر بخواهم تمـــــــام هویت مردانه ات را به آتش خواهم کشــــــــــــید....

 

نه شيرينم نه ليلا من زن افسانه شدن نيستم ....

 

من زنم… بی هیچ آلایشی… حتی بی هیچ آرایشی ! او خواست که من زن باشم … که بدوش بکشم،بار تو را که مردی !

 

من زنی هستم آزاد! در فطرت من حیا نهاده شده می دانم کجا باید شرم کنم و کجا می شود رها بود تو به من نیاموز قانونگذار !!!

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 83
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

من زنم... وقتی خسته ام وقتی کلافه ام وقتی دلتنگم بشقاب ها را نمی شکنم ... ... شیشه ها را نمی شکنم غرورم را نمی شکنم دلت را نمی شکنم در این دلتنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد این بغض لعنتی است...

  • Like 8
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

حکومت زن ستیز حکومتی نیست که حجاب را اجباری کند، حق طلاق را از زنان بگیرد، تعدد زوجات را آزاد کند...جکومت زن ستیز حکومتی ست که رقص و آواز را از زنها بگیرد و به مردها بدهد!:hanghead:

 

  • Like 6
لینک به دیدگاه

زن زیبـاســت ...

چه آن زمان که از فرط خستگی چهره اش در هم است...

چه آن زمان که خود را می آراید از پس همه خستگیهایش..

 

چه آن زمان که فریاد می زند بر سرت

و تو فقط حرکت زیبای لبهایش را میبینی...

 

چه آن زمان که کودکی جانش را به لبانش رسانده

و دست بر پیشانی زده و لبخند می زند...

 

زن زیباست...

آن زمانی که خسته از همه تُهمتها و نابرابریها

باز فراموشش نمی شود؛

مادر است، همسر است،راحت جان است ...

زن زیباست ...

زمانی که لطافت جسم و روحش را توأمان درک کردی ...

زمانی که خرامیدنش را بین بازوانت فهمیدی ...

 

زمانی که نداشته های خودت را به حساب ضعفش نگذاشتی ...

 

آری زن زیبـــــاست...

  • Like 7
لینک به دیدگاه

 

...

قسم به صبح نیرومند

قسم به تشخیص دهندگان

قسم به آخرین نگاهِ انسان

که حقیقت است این سخن

واین سخن ...

حقیقت است

 

آنگاه ...

 

که ستارگان همه چشم می‌شوند

و زمین یکسره پوست می‌شود

و ماه جیغ می‌کشد

 

و خورشید غسل می‌کند

فاتحانه!

چقدر...

آنگاه

که بستر، افتخار مرد می‌شود

و ملحفه مواج می‌شود از یک زلال متلاطم

وهمه چیز

از یک حس سپیدِ زلال حرف می‌زند

قناری ، سپید می‌خواند

برگ ، سپید می‌ریزد

باد ، سپید می‌آید

و مار نیشش را سپید می‌کند

و پوستِ زن می ‌درخشد

ازحرارت

چقدر...

آنگاه ...

که سقف خیره می‌شود به بستر

متفکرانه!

« سقف بودن، اما

محکوم به خشک بودن

افتخار نیست»

آنگاه ...

که لذت

در پهنای مقدس خود

پخش می‌شود

و ستارگان همه سبز می‌شوند

و آسمان

حریر سورمه‌ای‌‌اش را

به تن می‌کشد

و ماهِ سرخ می‌طلبد

و پائیز

آبی

از مدار

خارج می‌گردد

چقدر...

مثلثِ لذت را

یک نهادِ بلند قامت اندازه ‌می‌گیرد

زاویه‌های حاده

به خطوطِ هندسی افتخار می‌دهند

و سایه تَرَک برمی‌دارد

از درک... !

چقدر... چقدر...

ستاره‌‌ی اقبال دروغ است

ستاره‌ی اقبال یک نشاطِ نفرینی است

بنفشه‌ی اقبال بگوئیم

که هم طلایی دارد

هم بنفش

چقدر زن بودن خوب است

آنگاه که زن

هم طلایی حرف می زند

هم بنفش !

چقدر زن بودن خوب است

آنگاه که زن

قلم را فتح می‌کند

و زمان خود را

از دو سو

کنار می‌کشد

و راه می‌دهد به عشق

و فرشته‌‌ی وحی

به افق متوسل می‌شود

«برود از اول بیاید»!

وعشق گیومه را باز می‌کند :

« حجم یک نقطه

نمی‌تواند بیش از یک نقطه باشد

آدم کوچولوها

صفر قد نمی‌کشد

آدم کوچولوها!

شاعرانِ ِ عجول!

شاعرانی که شتابزده اشک می‌ریزید!

با شهرت‌هایتان عکس بگیرید

به یادگار

شهرتِ شما مقطوع ‌النسل است»

( و گیومه را

بنگ!

می‌بندد)

زن ، پیامبران را به بستر می‌برد... واضحانه!

چقدر زن بودن خوب است

آنگاه

که مشرق ، خورشید در بغل

می‌نگرد مغرب را... فاضلانه!

و زن با شهامتی ربانی

بلند می‌شود

و از زمین... فاصله می‌گیرد

و بر پوستِ مشعشع خود دست می‌کشد

و تپش‌های لقاحی پُربار را

زیر ِجناغ ِ قدرتِ خود

لمس می‌کند

و درمنافذِ پوستش

کف می‌کند

لذت!

و می‌خواند :

« نقطه‌ی تقاطع زن است

کلید برق زن است

چِفتِ در زن است

موج ، زن است

زمین زن است

ببین چگونه می‌زاید... می‌زاید... می‌زاید

عشق می‌ مکد

و شاه بیتِ غزل خود را می‌‌سراید :

" انسان"

" انسان" شاه بیتِ غزل خاک است » !

* * *

آن شادمانی از سر ِآن شاخه نیفتد!

وسوسه‌های مقدس!

ستاره بر سرتان چسباند‌ه‌‌اید؟

آی خورشید!

نامش را پولک دوزی کرده است

تاریکی !

علف ، علف ، علف...

چه ریسه ی ابریشمینی می‌روی... برای نسیم

رقص در کمرت چنبره بسته است

برقص

پروانه!

 

چقدر ، چقدر ، چقدر...

زن بودن... خوب است !

 

 

" مهر انگیز رساپور "

  • Like 4
لینک به دیدگاه

اﯾﻨﺠﺎ ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ...

ﻣﻬﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﺁﺏ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ!

ﻗﺎﺿﯽ ﺟﯿﺮﻩ ﺑﻨﺪﯼ ﺍﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ!

آنچه نقد است فقط جان توست،ﮐﻪ ﻗﺴﻂ ﺑﻨﺪﯼ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ!!!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

تابستان ...زیر لباسهامان

به یک اندازه گُر می گیرد

تو کم می آوری

یقۀ پیراهنت باز می شود

و آستین هایت کوتاه می آیند

اما من

با زنانگی ام کنار می آیم

تا تو

مردانگی ات گُر نگیرد

و دلت مرا نخواهد

 

شاید خدا نمی داند

روسری های من

 

برای اتفاقات بزرگ

کوچکند.:hanghead:

 

 

پوپک ریاضی

  • Like 4
لینک به دیدگاه

وه که چه زمینه آماده ای برای استعمار که فریاد بکشد :

- آزاد شو .

- از چی ؟

- دیگر « از چی » ندارد ؛ داری خفه می شوی ، هیچ چیز نداری ، محرومی ، آزاد شو ! از همه چیز آزاد شو !

آنکه در زیر سنگین ترین بارها خفته است و دارد خفه می شود ، فقط به نفس آزاد شدن و برخواستن از زیر آوار خفقان و فشار می اندیشد ، نه به چگونه آزاد شدن ، چگونه برخواستن !

زن آزاد می شود اما نه با کتاب و دانش و ایجاد فرهنگ و روشن بینی و بالا رفتن سطح شعور و سطح احساس و سطح جهان بینی ، بلکه با قیچی !

قیچی شدن چادر !

زن یک باره روشنفکر می شود !

«زن ، حیوانی که خرید می کند » ! تعریف جامع و مانعی که ارسطو از انسان می کند - «انسان ، حیوان ناطق » است - در زن ، تبدیل می شود به « انسان ، حیوانی که خرید می کند ».

یکی از همین مجلات مخصوص زن شرقی ، نوشته بود که در تهران از سال ۱۳۳۵ تا ۴۵ ، مصرف لوازم آرایش ۵۰۰ برابر شده است و موسسات زیبایی ۵۰۰ برابر.

۵۰۰ برابر رقم بسیار سنگینی است معجزه است ! ، در طول تاریخ بشر سابقه ندارد.

البته در سال ۴۵ ، اگر همین نسبت تصاعدی را تا امسال حساب کنیم.... من که عقلم قد نمی دهد.

در جامعه ، هر مصرفی ، مصرف هایی را تداعی می کند ، مثلا همین که قبایم عوض شد و کت و شلوار جایش را گرفت ، گیوه ام نیز فرق می کند و کفش می شودو......

برای عوض کردن مصرف باید عقیده ، تیپ ، سلیقه و سنت تاریخ و جامعه را نابود کرد ؛ این است که سرمایه داری برای دستمالی ، قیصریه را آتش می زند.

اکنون که باید تغییر پیدا کند و متفکرین و آگاهان جامعه ، ناشی و بی خبرند پس چه بهتر که من - سرمایه دار - دست به کار شوم و قالب هایم را آماده کنم تا همین که زن از قالب های سنتی اش در آمد ، قالب های خود بر سرش زنم و به شکلیش در آورم که می خواهم ، و آنگاه او را - به جای خودم - مامور در هم ریختن جامعه خودش کنم. به اصطلاح مشهور فرانکو :« ستون پنجم » نیروی خارجی ، در داخل !

 

 

« دکتر علی شریعتی »

(زن ، ص ۱۰۹ و ۱۱۰ )

  • Like 2
لینک به دیدگاه

زن در نظام مصرفی،جنسیت به جای عشق

 

در جامعه ای که اصالت از آن « تولید ومصرف » و « مصرف و تولید » اقتصادی است و عقل نیز جز اقتصاد چیزی نمی فهمد ، زن نه به عنوان موجودی خیال انگیز ، مخاطب احساسات پاک ، معشوق عشقهای بسیار بزرگ ، پیوند تقدس ، مادر ، همدم ، کانون الهام ، آینه صادقی در برابر خویشتن راستین مرد ؛ بلکه به عنوان کالایی اقتصادی است که به میزان جاذبه جنسی اش ، خرید و فروش می شود.

سرمایه داری زن را چنان ساخت که به دو کار آید:

یکی اینکه جامعه هنگام فراغت به سرنوشت اجتماعی و به استثمار شدنش نیندیشد و نپرسد "چرا کار میکنم؟" ، "چرا زندگی میکنیم؟" ، "از طرف که و برای چه کسی اینهمه رنج میبریم؟"

زن ، به عنوان ابزار سرگرمی و به عنوان تنها موجودی که جنسیت و ***والیته دارد ، به کار گرفته شد ، تا نگذارد کارگر و کارمند و روشنفکر در لحظات فراغت ، به اندیشه های ضد طبقاتی و سرمایه داری بپردازند ، و به کار گرفته شد تاکه تمامی خلاء و حفره های زندگی اجتماعی را پر کند. و هنر به شدت دست به کار شد تا بر اساس سفارش سرمایه داری ، سرمایه هنر را -که همیشه زیبایی و روح و احساس و عشق بود- به «***» تبدیل کند . این است که میبینیم یکباره نقاشی ، شعر ، سینما ، تئاتر ، داستان ، نمایشنامه.....بر محور «***والیته» به گردش در می آیند.

دیگر اینکه ، سرمایه داری برای تشویق انسانها به مصرف بیشتر و برای اینکه خلق را به خود بیشتر نیازمند کند و مقدار مصرف و تولید را بالا ببرد ، زن را فقط به عنوان موجودی که ***والیته دارد -و جز این هیچ ، یعنی موجودی یک بعدی- به کار گرفت. در آگهی ها و تبلیغاتش نشاند ، تا ارزشها و حساسیتهای تازه ای بیافریند و نظرها را به مصارف تازه جلب کند و احساسات مصنوعی که لازم دارد در مردم بوجود آورد.

 

***والیته به جای عشق نشست و زن این «اسیر محبوب» قرون وسطی ، به صورت یک «اسیر آزاد» قرون جدید درآمد.

 

«دکتر علی شریعتی»

  • Like 2
لینک به دیدگاه

اینو بخونید لطفا

 

 

تهمینه میلانی

 

زخمهایی که دیده نمیشوند

 

**

می دانید؟ خشونت همیشه یک چشم کبود و

...

دندان شکسته و دماغ خونی نیست. خشونت، تحقیر، آزار

 

و گاهی یک نگاه است. نگاه مردی به یقه ی پایین آمده ی

 

لباس زنی وقتی که دولا شده و چایی تعارف می کند

 

نگاه برادری است به خواهرش وقتی در مهمانی بلند خندیده

 

نگاهی که ما نمی بیینیم. که نمی دانیم ادامه اش وقتی

 

چشم های ما در مجلس نیستند چیست

 

ترسی است که ارام آرام در طول زمان بر جان زن نشسته

 

خشونت بی کلام، بی تماس بدنی، مردی است

 

که در را که باز می کند زن ناگهان مضطرب می شود

 

غمگین می شود. نمی داند چرا. در حضور مرد انگار کلافه باشد

 

. انگار خودش نباشد. انگار بترسد که خوب نیست. که کم است

 

که باید لاغرتر باشد چاق تر باشد زیباتر باشد

 

خوشحال تر باشد سنگین تر باشد خانه دارتر باشد عاقل تر باشد

 

. خشونت آن چیزی است که زن نیست و فکر میکند باید باشد

 

خشونت آن نقابی است که زن می زند به صورتش تا

 

خودش نباشد تا برای مرد کافی باشد

 

مرد می تواند زن را له کند بدون اینکه حتی لمس اش کند

 

بدون اینکه حتی بخواهد لهش کند

 

این ارث مردان است که از پدران پدرانشان بهشان رسیده

خشونت، آزار، تحقیر همان

 

“زن صفت. مثل زن گریه می کردی”هایی است

 

که بچه هایمان از خیلی کودکی یاد می گیرن

 

خشونت، آزار، تحقیر، پله های بعدی نردبانی هستند

 

که پله ی اولش با فلانی و بیساری معاشرت نکن

 

چون… فلان لباس را نپوش چون…است

 

چون هایی که اسمشان می شود عشق

 

عشق هایی که می شوند ابزار کنترل. که منتهی می شوند

 

به زنانی بی اعتماد به نفس، بی قدرت، غمگین، تحقیر شده

 

ترسان، وابسته، تهدید به ترک شده و شاید کتک خورده

 

که فکر می کنند همه ی زخم هایشان از عشق است

که مرد عاشق زخم می زند و زخم بالاخره خوب می شود!!!!!!!!!!!!!

 

خشونت زنی است که زیر نفس های آغشته به

 

بوی الکل مردش تظاهر به لذت می کند و فکر می کند

 

قاعده ی بازی همین است. خشونت توجیه آزار روحی

 

کلامی، جسمی، جنسی مردی است که مست است

 

مستی انگار عذر موجهی باشد برای ناموجه ترین رفتارها

 

می دانید؟ کتک بدترین نوع خشونت علیه زنان نیست

کبودی و زخم و شکستگی خوب می شوند

 

قدرت و شادابی و باور به خویشی که از زن در طول

 

ماهها و سالها گرفته می شود گاهی هیچ وقت

 

هیچ وقت، ترمیم نمی شود

خشونت دست سنگین پدری است که بر صورت

 

دخترک ۹ ساله اش بلند می شود اما هرگز فرود نمی آید

 

خشونت گردنکشی برادری است که نگاه پسرک معصوم

 

همسایه را کور می کند و خواهر را ناامید می کند

 

از عشق پاک و دیوار به دیوار همسایگی

 

خشونت آروغ زدن های شوهر است به جای دستت

 

درد نکند برای دستپخت عالی یک صبح تا ظهر حبس شدن در آَشپزخانه

 

خشونت قانون نابرابر حق قیومیت پدربزرگی است

 

که در فقدان پدر ، صاحب بلامنازع نوه ی پسری اش می شود

 

بی اینکه حضور مادر در جایی دیده شده باشد

 

خشونت حق ارثی است که پس از مرگ پدر به تو داده می شود

 

نیم آن چیزی که برادرت می گیرد و تازه منت بر سرت می گذارند

که نان آور خانه ات دیگری است

 

خشونت خود ما زنانیم که تمامی اینها را می پذیریم

 

بی هیچ اعتراضی و آن کسی را هم که در میانمان

 

به اعتراض بلند می شود با القاب زن فلان و بهمان

 

به سخره می گیریم . خشونت خود خودمانیم و از ماست که بر ماست..

  • Like 15
لینک به دیدگاه
  • 9 ماه بعد...
  • 2 هفته بعد...

ﺁﺭﻩ ﺗﻮ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﯽ ﭼﻮﻥ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﺎﺑﺖ ﻻﮎ ﻧﺎﺧﻦ ﯾﻪ

ﻫﻔﺘﻪ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺧﺮﺍﺝ ﻧﺸﺪﯼ . ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺣﺲ ﺕ ﺣﺮﻑ

ﺑﺰﻧﯽ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﻪ ﺫﺭﻩ ﻣﻮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﺳﺮﯾﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﻮﺩﻩ

ﺩﻩ ﺗﺎ ﺗﻌﻬﺪ ﻧﺪﺍﺩﯼ . ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﭙﯽ ﻧﺒﺎﺷﯽ. ﭼﻮﻥ ﻣﺘﺮ

ﻧﺬﺍﺷﺘﻦ ﻗﺪ ﻣﺎﻧﺘﻮﯾﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺗﻨﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ

ﺑﮕﯿﺮﻥ . ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺍﻣﻮﺭ ﺗﺮﺑﯿﺘﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺳﯿﻦ ﺟﯿﻢ

ﻣﻮﻥ ﮐﺮﺩ . ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﯾﻪ ﻓﯿﻠﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ . ﭼﭗ ﻭ

ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﻦ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺍﯾﻦ ﻭﺭﯼ ﻧﺮﻭ ،ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺍﻭﻥ ﻭﺭﯼ

ﺑﺮﻭ . ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﺸﯿﻦ، ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﺘﻤﺮﮒ، ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺳﺮﺕ ﺭﻭ ﺑﺬﺍﺭ ﺯﻣﯿﻦ

ﺑﻤﯿﺮ . ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ . ﺳﺮﮐﺎﺭ . ﻫﺮ ﺭﻭﺯ . ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ....ﺁﺭﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻨﺰ ﻭ

ﺑﯽ ﺍﻡ ﻭ ﻧﯿﺴﺖ ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺁﺩﻣﻢ، ﭘﺲ ﺳﻬﻢ ﻣﻦ

ﭼﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ؟ ...

" ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻧﻮﭺ __ ﮐﯿﻮﺍﻥ ﺍﺭﺯﺍﻗﯽ "

  • Like 10
لینک به دیدگاه

ما زن ها گذشت رو خوب بلدیم ! گذشت از بدیها ;تهمت ها ،اشتباهات! گذشت از اخمها ؛دادها ،زیر آبی رفتن ها ! گذشت از خیانت و خیانت و خیانت ! اما ....این ظاهر ماست ؛ وقتی دیدین گذشتیم حتی از خیانت ، بدونید از شما گذشتیم ! ساکت و آروم .... ما زنهای وفادار همونطور که محکم می مانیم !محکم هم میرویم ... !!

  • Like 13
لینک به دیدگاه

من به تو احترام می گذارم بانو...:icon_redface:

نه به دلیل آنکه این میان نصیبم نفعی باشد....گرچه این روزها همه حق تو را پرچم عثمان کرده اند برای بالا کشیدن خود...

 

به آن بهانه که یادم باشد...احترام خالص، جنسیت نمی شناسد!...

 

من به تو احترام می گذارم بانو....:icon_redface:

 

برای آن که هر چه به آن باید برسی را خود به دست می آوری...در حالی که برای من آماده است...

 

من به آماده خوری عادت کرده ام...قاطی آن حق های تو هم بوده که در کیسه ی من انداخته اند...من بی تقصیرم...من اشتباهی بودم...:icon_redface:

 

من نمی دانستم آن روز که بلند خندیدم...تو هم در کنارم دوست داشتی بلند بخندی...ولی حق نداشتی!

 

من نمی دانستم آن روز که من بلند ناله زدم....تو هم در کنارم دوست داشتی بلند ناله کنی...ولی حق نداشتی!

 

من نمی دانستم...بلندی احساس تو...تو را انگشت نما می کند...ولی مرا نمی بیند کسی...

 

نمی دانستم به خاطر طایفه ات بود..که از نسل بارانی...

 

من نمی دانستم که تو حق نداری از من توقع مساوی بودن با خودم را داشته باشی...

 

انگار به من ملکه شده که تو باید همیشه بگذری....

 

من به تو احترام می گذارم بانو...:icon_redface:

 

آن وقت که زیر باران بی اعتنا به نگاه شماتت گران...می چرخیدی و لذت می بردی از باران...

 

من به تو احترام می گذارم بانو...:icon_redface:

 

آن وقت که به جای فرار و سکوت...بر دهان آن نافهم زدی که دست دراز کرده بود بر سفره ی هنر شرافتمندت در کنار خیابان....

 

بدون ترس آنکه این میان انگشت نما شوی....

 

.

.

.

 

من به تو احترام می گذارم...:icon_redface:

 

به شیطنت...به مهربانی ات...به غم هایت..به حق هایی که به آن نرسیدی..

 

به لحظه هایی که خواستی تجربه کنی و از ترس برچسب خوردن گذشتی از آن...به پاکی ات..

 

به زیبایی ات...و به اندازه تمام آن چیزهایی که از تو نمی دانم...:icon_redface::icon_gol:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

ﮐـﺂﺵ ...

ﺳﺮِ ﺩﺭِ ﺑـﻬﺸـﺘــ ؛

ﮐﺴـ ـﻲ ﺑﺎﺷـَﺪ ﮐﻪ ﺑﭙﺮﺳــَﺪ :

ﺁﺩﻣـﻲ ﯾـﺎ ﻓﺮﺷـﺘـ ـﻪ ؟

ﻭ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺿـﻌﯿﻔــﺖ

ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﺟـﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺑـﯽ ﺻـﺪﺍﯾﯽ ﺭَﻓــﺘﻪ ،

ﺑــﮕﻮﯾـَﯽ :

ﺯَﻧــــــــﻢ

ﻭ ﺍﯾـﻦ ﺑـﺎﺭ

ﻫﻤﻪ ﻧﮕـﺎﻫَﺖ ﮐُﻨﻨﺪ :

ﻧـَﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃـِﺮ ﻣﻮﯼ ﺑُﻠَﻨﺪَﺕ

ﻧﻪ ﭼﺸـﻤﺎﻥ ﻣﻌﺼـﻮﻣَﺖ

ﻭ ﻧﻪ ﻟﺮﺯﺵِ ﺻﺪﺍﯾـَﺖ

.

ﺑـﻠﮑـﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃِﺮ ﺭﻭﺡِ ﺧﺪﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻮ ﺩﻣـﯿﺪﻩ ﺷﺪﻩ

ﻭ ﻫﻤﻪ ،

ﺗﺤﺴــﯿﻦ ﮐـُﻨَﻨﺪ ؛

ﺻـﺪﺍﻗَﺖ

ﻭَﻓـﺎ

ﺷـُﺠﺎﻋَـﺖ،

ﻭَﻓـﺎ

ﻭ ﻧﺠـﺂﺑـَﺘَﺖ ﺭﺍ

ﺩﺭ ﺁﻥ ﮐﺮﻩ ﺧﺎﮐــﯽ ..

S

  • Like 5
لینک به دیدگاه

ﮐـﺂﺵ ...

ﺳﺮِ ﺩﺭِ ﺑـﻬﺸـﺘــ ؛

ﮐﺴـ ـﻲ ﺑﺎﺷـَﺪ ﮐﻪ ﺑﭙﺮﺳــَﺪ :

ﺁﺩﻣـﻲ ﯾـﺎ ﻓﺮﺷـﺘـ ـﻪ ؟

ﻭ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺿـﻌﯿﻔــﺖ

ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﺟـﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺑـﯽ ﺻـﺪﺍﯾﯽ ﺭَﻓــﺘﻪ ،

ﺑــﮕﻮﯾـَﯽ :

ﺯَﻧــــــــﻢ

ﻭ ﺍﯾـﻦ ﺑـﺎﺭ

ﻫﻤﻪ ﻧﮕـﺎﻫَﺖ ﮐُﻨﻨﺪ :

ﻧـَﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃـِﺮ ﻣﻮﯼ ﺑُﻠَﻨﺪَﺕ

ﻧﻪ ﭼﺸـﻤﺎﻥ ﻣﻌﺼـﻮﻣَﺖ

ﻭ ﻧﻪ ﻟﺮﺯﺵِ ﺻﺪﺍﯾـَﺖ

.

ﺑـﻠﮑـﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃِﺮ ﺭﻭﺡِ ﺧﺪﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻮ ﺩﻣـﯿﺪﻩ ﺷﺪﻩ

ﻭ ﻫﻤﻪ ،

ﺗﺤﺴــﯿﻦ ﮐـُﻨَﻨﺪ ؛

ﺻـﺪﺍﻗَﺖ

ﻭَﻓـﺎ

ﺷـُﺠﺎﻋَـﺖ،

ﻭَﻓـﺎ

ﻭ ﻧﺠـﺂﺑـَﺘَﺖ ﺭﺍ

ﺩﺭ ﺁﻥ ﮐﺮﻩ ﺧﺎﮐــﯽ ..

S

لینک به دیدگاه

می گویند

مرا آفریدند از استخوان دنده ی چپ مردی

به نام آدم

حوایم نامیدند

یعنی زندگی

تا در کنار آدم

یعنی انسان

همراه و همصدا باشم

می گویند میوه سیب را من خوردم

شاید هم گندم را

و مرا به نزول انسان از بهشت محکومم مینمایند

بعد از خوردن گندم

و یا شاید سیب

چشمانشان بازگردید

مرا دیدند

مرا در برگ ها پیچیدند

مرا پیچیدند در برگ ها

تا شاید راه نجابتی از معصومیتم پیدا کنند

نسل انسان زاده من است

من

حوا

.

.

.

 

  • Like 4
لینک به دیدگاه

*تو قصه هایی که مردها برای توجیه کردن خودشون ساختن اولین موجود یه زن نیست، یه مرد ِ به اسم آدم! بعدها سرو کله حوا پیدا میشه تا آدمو از تنهایی دربیاره و براش دردسر درست کنه! تو نقاشیای درو دیوار کلیساها، خدا، یه پیرمردِ ریش سفیدِ نه یه پیره زنِ مو سفید! تمام قهرمان ها مَردن! از پرومته که آتیشُ اختراع کرد گرفته تا ایکار که دلش میخواس پرواز کنه! مادر مسیح هم که پسر روح القدسه، یه مادر رضاعی بوده! با تموم این حرفا حتا اگه نقش یه مرغ کرچُ بازی کنی، زن بودن خیلی قشنگه! چیزیه که یه شجاعت تموم نشدنی میخواد! یه جنگ که پایون نداره!

*راستی به نظرتو حامله نشدن ِ مردا براشون یه نقص ِ یا مزیت؟ تا دیروز گمون می کردم مزیته، ولی حالا می دونم بدبختیه!

فالاچی

  • Like 3
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...