کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۰ دست خودت نیست ، زن که باشی گاهی دوست داری تکیه بدهی ، پناه ببری ، ضعیف باشی دست ِ خ...ودت نیست ، زن که باشی گهگهاه حریصانه بو میکنی دستهایت را...شاید عطر تلخ و گس مردانه اش لا به لای انگشتانت باقی مانده باشد ! دست خودت نیست ، زن که باشی گاهی رهایش می کنی و پشتِ سرش آب می ریزی و قناعت می کنی به رویای حضورش به این امید که او خوشبخت باشد دست خودت نیست ، زن که باشی همه ی دیوانگی های عالم را بلدی من زنـــــــــم نگاه به صـــــــدا و بدن ظریفــــم نکن اگــــــــــر بخواهم تمـــــــام هویت مردانه ات را به آتش خواهم کشــــــــــــید ... 12 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۰ دربارهی زیباییات که دست خودت نبوده و نیست ... دربارهی تارهای مویت که بیخیال از نگاه شکآلودهی احمقها از روسری بیرون ریختهاند دربارهی روحت، جسمت دربارهی تو و زن بودنت، عشقت، همسرت قضاوت میکنند تو نترس و زن بمان احمقها همیشه زیادند نترس از تهمت دیوانههای شهر که اگر بترسی رفته رفته زنِ مردنما میشوی 13 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۰ هر گاه کوه مشکلات درمقابلمان قدکشیده است هر گاه دره نیستی پیش پایمان گسترده است و هر گاه دریای غم روی دلمان تلنبارشده است صدای کسی از پشت سربه گوشمان رسیده است که:مردباش و استوار غافل از اینکه دردنیای زنانه مردانه زندگی کردن سرانجامی جز ضرر و زیان ندارد و ما زنها باید بیاموزیم که برای زندگی بهتر زن باشیم و زنانه زندگی کنیم قسمتهایی از کتاب زن باش نوشته خانم سمیه سادات لوح موسوی 12 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مهر، ۱۳۹۰ من تكيه داده ام به دری تاريك پيشانی فشرده زدردم را می سايم از اميد براين درباز انگشتهای نازك و سردم را آن داغ ننگ خورده كه میخندد بر طعنههای بيهوده من بودم گفتم كه بانگ هستی خود باشم اما دريغ و درد كه "زن بودم" فروغ / عصیان 11 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۰ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻥ...ﺗﺮﺟﻤﻪ ﯼ ﮐﻠﻤﻪ ﯼ ﺗﻤﺎﻡ "ﻇﺮﺍﻓﺖ ﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ" ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﻇﺮﺍﻓﺖ ﺭﺍ ﮔﺎﻫﯽ ﺩﺭﮎ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺯﻥ ﻇﺮﺍﻓﺘﺶ ﻣﯿﺸﮑﻨﺪ ﻣﺮﺩ ﺍﺳﻢ ﺍﯾﻦ ﻇﺮﺍﻓﺖ ﺭﺍ"ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﯽﺟﺎ"ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﺯﻥ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ"ﻋﺸﻖ"ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ﭼﻪ ﻋﺸﻖ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪ... * کپی شده از تاپیکرویای سپید 11 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۹۰ دخترک کوچکم! عروسکت را زیاد درآغوش نگیر گاه گاهی خانه ی شنی که می سازی خودت خراب کن دخترکم! گاهی با هم بازی زیبایت قهر کن و زیاد به گریه ی او اهمیت نده عادت کن ، بیاموز برگ های گل گلدانت را زیاد لمس نکن، ممکن است به آن عادت کنی ، تو خزان را تجربه نکرده ای کمی بترس- بلندیها را تجربه کن و پایین آمدن با سرسره را تجربه کن و از همه مهمتر الاکلنگ را چون زندگی تورا برای مرداب خود سریع بزرگ می کند ... 8 لینک به دیدگاه
ایناز 981 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۹۰ یه چیزی بگم تا زمانی که زنان ما دختران ما عاقل نشدن تازمانی که نتونستن ار عهده فریب ها و تظاهرکردنهای احساسی مردان بربیان تازمانی که مردان هنگام مواجه با خانوما با دید از بالا به پایین برخورد کردن تازمانی که دختران و زنان ما مردان رو به چشم انسان و هم شان و هم سطح خودشون قبول نکردن اوضاع اینه قبول کن کهن ترین روش غلبه مردان بر زنان ازطریق غلبه ج بوده زنان ما باید یاد بگیرن زود تسلیم نشن باید دور از دسترس باشن منظورم رفتن تو گونی یا لخت شدن و به نمایش گذاشتن زنانگی نیس منظورم عقلانیت تو طرز فکر و صحبت و رفتاره تازمانی که دختران ما نقطه ضعف شون ازدواج کردن پیدا کردن جفت برا خودشونه تازمانی که نقطه ضعف دختران و زنان ما و تموم دغدغه فکریشون صورت و سن و سال شونه همین حکایت هس یه کلام باید تعریف ها تو ذهن مون عوض بشه عالی بود عالی احسنت براین تفکر وامیدکه اون روز زودتربرسه 7 لینک به دیدگاه
ایناز 981 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۹۰ لعنت به هرچی آدم متعصب. فرقی نمی کنه از کدوم طرف. فقط گر کسی متعصب بود لعنت بر او باداااااا منم مخالف تعصبم ولی غیرت خیر 3 لینک به دیدگاه
jonny depp 8297 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 بهمن، ۱۳۹۰ من یک زن ایرانیم، ولی همچنان یک انسانم با حق و حقوقی مشخص، که در ایران از آن خبری نیست. انسانی گرفتار در چنگال دژخیمی که با نام عدالت و مهرورزی، دین و قانون اسلامی، تمام حقوق اولیه مرا به بی مهری و بی عدالتی مبدل ساخته است. من انسانم، انسانی که به لحاظ پوشیدن لباس رنگی و یا نپوشیدن لباسی اجباری، باید با خشونت غیرقانونی قانون، به بازداشت و آزار و اذیت و سپردن تعهد و تحریم از تحصیل و اخراج از کار و . . . روبرو شوم. من یک زنم، زن ایرانی که به خاطر حفظ و نگهداری از فرزند دلبندم، باید از حقوق قانونی خود از قبیل مهریه و تشکیل مجدد کانون خانواده و . . . محروم شوم. من یک زن ایرانیم که برای بازگویی افکارم و یا برای احقاق حقوق از دست رفته ام، باید از وطنم بگریزم و یا به پشت میلههای زندان بیافتم. زنی را میشناسم، زنی خوکرده با زنجیر زنی مأنوس با زندان تمام سهم او اینست: نگاه سرد زندانبان من یک زن ایرانیم، برای حفظ کودکم، از تمام حقوق خود میگذرم. اکنون چه دارم؟ با مهر مطلقه بر پیشانیم. برای حفظ شرافتم، محروم از کار در بسیاری از مشاغل. تا به کی برای سیری شکم فرزندم، سربار خواهر و برادر و اقوام باشم، با نگاه ترحم آمیز آنان؟ زنی با فقر میسازد، زنی با اشک میخوابد زنی با حسرت و حیرت، گناهش را نمیداند من یک زنم، سرشار از احساس زن بودن، پر از احساس مادر بودن، لبریز از نیاز نوازش، توجه و خواهش و تمنای خانه و خانواده. لبریزم از عشق! دست زور پدر بر سرم، تازیانه غیرت برادر بر پشت و شرم و حیای ایرانی در نگاهم. بی هیچ عشقی، بی هیچ احساسی و بی هیچ شرمی، کالایی فروخته شدهام به مردی برای ازدواج اجباری. زنی را میشناسم من، پشیمان است و میگوید: کجا او لایق آنست؟ زنی هم زیر لب گوید: گریزانم از این خانه ولی از خود چنین پرسد: چه کس موهای طفلم را پس از من میکند شانه؟ من زنی ایرانیم که شاید مردی شده، نان آور خانه! تمام عمر من این است که از سپیده دم تا شامگاه، با طفلی بر دوش، به التماس لقمه ای نان، در سر چهار راهی، کنم دست نیازم را دراز و یا حیاط خانه ای را، دیوار اطاقی را و یا لباسهای چرکی را بشویم. من اما هنرمندم! هنرم اما آمیخته با درد است، هنرم سراسر رنج و غم و ماتم است. خریداری ندارد در ایران. من اما در صدها رشته تخصص دارم. اما چه کنم که بالاترین تخصصم بیوه بودن است در این بازار کار کثیف و آلوده؟ زنی در کار چون مرد است به دستش صد تاول درد است ز بس که رنج و غم دارد فراموشش شده دیگر، جنینی در شکم دارد من زنی ایرانیم که شاید صدایم را کسی نمیشنود. بغضی در گلویم، نفسی حبس در سین 6 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 بهمن، ۱۳۹۰ زنانگی را دوست میدارم به دلیل وسعت و بی کرانگی روح زنانه که همه چیز را می آزماید و مخاطب زشت ترین فحش ها و زیباترین شعرها و گنگ ترین احساسات و مخوف ترین ترسهای مردانه است... 6 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 بهمن، ۱۳۹۰ حقوق زنان ،حقوق بشر است ... تازیانه های عدالت ، برتنپوش سیاه نجابت دختری رنگ پریده با زیبایی ملال آور و امیدهای ناامید فردا فردا..؟؟!!! زمزمه هایی که" امروز همان فردایی است که انتظارش را داشتی" دخترک با زنبیلی پر از خالی و امیدهایی سپید… مرد ، زور و قدرتی پوچ، استخوانهای دخترک را می فشرد.صدای پر هیاهوی شکسته شدن تارهای قلبش ساکت وبی صدا بود. - من می توانم ….!! - تکه ای از آینده مال من است! - فریاد، آواز ،خنده، مال من است! اینها زمزمه های پر هراس دختران امروزو زنان فرداست."این منم زنی تنها در آستانه آغاز فصلی سرد" نجابت شاعرانه ی زنی پاک را در چنگال خشمگین تعصبات سیاه فسردند وبه لجن کشیدند. فریادی که در حنجره خفه کردند. فریادی از دیروز تا امروز و شاید فردا، فردایی هر چند دور… دختری خندان وبی پروا در ذهن کبودش یک آرزو می پروراند... تنها یک آرزوی کوچک و در چشم بیماردلان این جنایت است. گناه است…و تنها پاسخش، محاکمه/مجازات/ ونگاههای مسموم مجال اندیشیدن را از او گرفته اند. حصارهای سهمگین وآهنین، تفکر را براو تحمیل کرده اند. -"تو اینگونه باید بیاندیشی…." دستانم از وحشت نوشتن می لرزند.گوشه ای تنها و در خفا، با توهم سایه ای از هیبت مردانگی می نویسم.با هزاران هزار امید و حسرت انتظار فردا را می کشم تا شاید با فردایی روشن ،چکش قضاوت را با دستانی توانمند برای آزادی زنان ستمدیده بر میزعدالت بکوبانیم… به نقل از وبلاگ نیوشا بینش 7 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 بهمن، ۱۳۹۰ کمی طولانیه اما فوق العاده است قسم به صبح نیرومند قسم به تشخیص دهندگان قسم به آخرین نگاهِ انسان که حقیقت است این سخن واین سخن ... حقیقت است آنگاه ... که ستارگان همه چشم میشوند و زمین یکسره پوست میشود و ماه جیغ میکشد و خورشید غسل میکند فاتحانه! چقدر... آنگاه که بستر، افتخار مرد میشود و ملحفه مواج میشود از یک زلال متلاطم وهمه چیز از یک حس سپیدِ زلال حرف میزند قناری ، سپید میخواند برگ ، سپید میریزد باد ، سپید میآید و مار نیشش را سپید میکند و پوستِ زن می درخشد ازحرارت چقدر... آنگاه ... که سقف خیره میشود به بستر متفکرانه! « سقف بودن، اما محکوم به خشک بودن افتخار نیست» آنگاه ... که لذت در پهنای مقدس خود پخش میشود و ستارگان همه سبز میشوند و آسمان حریر سورمهایاش را به تن میکشد و ماهِ سرخ میطلبد و پائیز آبی از مدار خارج میگردد چقدر... مثلثِ لذت را یک نهادِ بلند قامت اندازه میگیرد زاویههای حاده به خطوطِ هندسی افتخار میدهند و سایه تَرَک برمیدارد از درک... ! چقدر... چقدر... ستارهی اقبال دروغ است ستارهی اقبال یک نشاطِ نفرینی است بنفشهی اقبال بگوئیم که هم طلایی دارد هم بنفش چقدر زن بودن خوب است آنگاه که زن هم طلایی حرف می زند هم بنفش ! چقدر زن بودن خوب است آنگاه که زن قلم را فتح میکند و زمان خود را از دو سو کنار میکشد و راه میدهد به عشق و فرشتهی وحی به افق متوسل میشود «برود از اول بیاید»! وعشق گیومه را باز میکند : « حجم یک نقطه نمیتواند بیش از یک نقطه باشد آدم کوچولوها صفر قد نمیکشد آدم کوچولوها! شاعرانِ ِ عجول! شاعرانی که شتابزده اشک میریزید! با شهرتهایتان عکس بگیرید به یادگار شهرتِ شما مقطوع النسل است» ( و گیومه را بنگ! میبندد) زن ، پیامبران را به بستر میبرد... واضحانه! چقدر زن بودن خوب است آنگاه که مشرق ، خورشید در بغل مینگرد مغرب را... فاضلانه! و زن با شهامتی ربانی بلند میشود و از زمین... فاصله میگیرد و بر پوستِ مشعشع خود دست میکشد و تپشهای لقاحی پُربار را زیر ِجناغ ِ قدرتِ خود لمس میکند و درمنافذِ پوستش کف میکند لذت! و میخواند : « نقطهی تقاطع زن است کلید برق زن است چِفتِ در زن است موج ، زن است زمین زن است ببین چگونه میزاید... میزاید... میزاید عشق می مکد و شاه بیتِ غزل خود را میسراید : " انسان" " انسان" شاه بیتِ غزل خاک است » ! * * * آن شادمانی از سر ِآن شاخه نیفتد! وسوسههای مقدس! ستاره بر سرتان چسباندهاید؟ آی خورشید! نامش را پولک دوزی کرده است تاریکی ! علف ، علف ، علف... چه ریسه ی ابریشمینی میروی... برای نسیم رقص در کمرت چنبره بسته است برقص پروانه! چقدر ، چقدر ، چقدر... زن بودن... خوب است ! " مهر انگیز رساپور " 8 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 بهمن، ۱۳۹۰ زنانگی ام از پس واژه های بی نقاب فریاد می کشد ... 7 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 خرداد، ۱۳۹۱ بگو بر من ! بگو بر من ؛ کدامین جنگل است آخر که اندر آن ؛ زنان و خواهران تحقیر می گردند ؟ به جرم زن بودن زنجیر می گردند ؟ *** بگو بر من ؛ درین دنیای پر پهنا ، ددان و وحشیانی هست ؛ که دانند مادران و خواهران خویشتن را پست ؟ که زن را ننگ بشمارند؟ غلام و برده پندارند ؟ *** بگو بر من ! کدامین جنگل است آخر که اندر آن ؛ ددان و وحشیان حتی ؛ زنان و مادران و خواهران خویش بفروشند ؟ *** نمی پرسی سخن از چیست ؟ سخن از ننگ دهشتزای انسان است ! سخن از بی تمیزی های انسان است ! *** بگو بر من ! اگر زن نیست ؛ انسان چیست ؟ اگر زن نیست ؛ این گردنکشان تیره مغزِ کور وجدان را کی می زاید ؟ اگر زن برده است ؛ آزاده گیی آدمیان چیست ؟ اگر زن ها حقیر و پست و ناچیز ند ؛ آنگاه ؛ این جلال و این غرور و این توانمندیی مردان چیست ؟ *** دریغ و درد ؛ کاین اندیشه های شوم و نامیمون ؛ کنون از قرن های دور بر ارواح انسان سخت پا بر جاست ! همین اندیشه های شوم و نامیمون که حتی ننگ جنگل هاست ! *** ترا میگویم ای خواهر ! مکن باور! مکن باور که نا چیزی و بی جانی . تو انسانی ! تو انسانی ، جهانسازی ، جهانبانی ! اگر تو نیستی ؛ انسان و آدم نیست ؛ اگر تو نیستی ؛ دیگر جهان پر شکوه و سبز و خرم نیست ! تو دنیا را فروغ سرنوشت استی ! بهار استی ، بهشت استی ! *** تو ای خواهر! بیا دیگر ! بیا زنجیر های شوم و ننگین خرافات و ستم بگسل ! بیا زندان تاریک قرون را بی امان بشکن ! تو خورشیدی ! دلت از نور ظلمت سوز سرشار است . طلوع کن ؛ چهره بگشا ! تا شب اندیشه های شوم انسانان نا انسان به سر آید ! در خشان شو ، فروزان شو ! که انسانیت از گند جهالت ها بدر آید !! شبرغان ـ دلو 1353 عالم افتخار 6 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 خرداد، ۱۳۹۱ ن یک زنم. ولی کسی صدایم کند زن، سرش فریاد میزنم که ” من اسم دارم، مرا زن خطاب نکن.” چرا میخواهم زنیتم را پنهان کنم؟ چرا دلم میخواهد مرا قبل از آنکه یک زن ببینند، یک انسان ببینند؟ مگر زن بودنم مرا از انسان بودنم جدا میکند؟ من یک زنم . وقتی میگویند: بیا و قول مردانه بده؛ شاکی میشوم که من زنم، چرا باید قولم مردانه باشد؟ چرا زنیت مرا، هویت مرا، با کلمات تحقیر میکنند ؟ من یک زنم. واین یعنی مرد نیستم. نه به واسطه یک الت که بواسطه روحیات متفاوتم.چرا باید روحیاتم را سرکوب کنم؟ من یک زنم؛ کسی که میگویند باعث شد انسان از کمالش کنده شده و به این دنیا سقوط کند. چرا باید برای کاری که اشتراکی انجام شده من تنها توبیخ شوم؟ من یک زنم. کسی که متهم است به فتنه گری؛ ولی ”فتنه گر”ی که همیشه، قدرت به صلابهاش کشیده. من یک زنم . مرداَم ببینَدم و صدایم را بشنود، بی شک متهم میشود به بیغیرتی، به زن ذلیلی. من یک زنم. تلاش کنم به حقم برسم یعنی روحیات مردانه را در درونم پرورش دادن و اگر بخواهم به خواسته هایم بی صدا برسم متهمم به فتنه گردی و دروغگویی. من یک زنم. زنی به غایت آشفته و گیج. زنی که مانده بین زن بودن و نبودن. زنی که نمیداند چرا زن است؟ زنی که مانده زنیت اصلن چیست؟ زن یعنی بیا به این دنیا برای دیگری؟ زن یعنی اگر بخواهی خودت باشی یعنی خودخواهی؟ زن یعنی من نمیتوانم؟ زن یعنیراگر توانستی برتر باشی باید مشتری دائم نگاه خصمانهی مرد باشی ؟ زن یعنی مکمل مرد؟ زن یعنی زندگی کن تا مرد بتواند زندگی کند ؟ زن یعنی چی؟ من یک زنم . یک زن . زنی که به واسطه یک رحم موظف است (شاید فقط) زندگی ببخشد و زندگی آفرینی کند. زنی که از بخشیدن خسته است و میخواهد بخشیده شود. ولی میداند عنقریب است که به چهار میخ کشیده شود. زنی که گرداگرد زندگی موس موس میکند ومیبخشدش؛ ولی میخواهد زندگی هم بخشیده شود برایش. زنی که نگاهش همیشه توی دستان مردان است برای بخشیده شدن. من زنم. زنی که افکارش میگویند زن نیست. من یک زنم 5 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 خرداد، ۱۳۹۱ من یک زنم... زنی که از بخشیدن خسته است و میخواهد بخشیده شود. 2 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 خرداد، ۱۳۹۱ من این شعر شاملو رو برای زن خیلی دوست دارم شما که عشقتان زندگیست شما که خشمتان مرگ است، شما که تابانده اید در یاس آسمان ها امید ستارگان را شما که به وجود آورده اید سالیان را قرون را. و مردانی زائیده اید که نوشته اند بر چوبه دارها یادگارها. و تاریخ بزرگ آینده را با امید در بطن کوچک خود پرورده اید. و شما که پرورده اید فتح را در ذهدان شکست، شما که عشقتان زندگیست شما که خشمتان مرگ است! شما که برق ستاره عشقید در ظلمت بی حرارت قلب ها شما که سوزانده اید جرقه بوسه را بر خاکستر تشنه لب ها و به ما آموخته اید تحمل و قدرت را در شکنجه ها و در تعب ها و پاهای آبله گون با کفش های گران در جستجوی عشق شما می کند عبور بر راه های دور و در اندیشه شماست مردی که زورقش را می راند بر آب های دوردست شما که عشقتان زندگیست شما که خشمتان مرگ است! شما که زیبایید تا مردان زیبایی را بستایند. و هر مردی که به راهی می شتابد جادوی لبخندی از شماست. و هر مرد در آزادگی خویش به زنجیر زرین عشقی است پای بست شما که عشقتان زندگیست شما که خشمتان مرگ است! سما که روح زندگی هستید و زندگی بی شما اجاقی خاموش است، شما که نغمه آغوش روحتان در گوش جان مرد فرح زا است شما که در سفر پر هراس زندگی، مردان را در آغوش خویش آرام بخشیده اید عشقتان را به ما بدهید شما که عشقتان زندگیست ! و خشمتان را به دشمنان ما شما که خشمتان مرگ است! از مجموعه هوای تازه سروده احمد شاملو 4 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 خرداد، ۱۳۹۱ زن پهلوانی است که دلیرترین مردان را در سخت ترین اوقات خشم ، آرام میکند... زنان را فقط به این دلیل به اتهام جادوگری به آتش کشیدند که زیبا بودند. [TABLE=class: display] [TR=class: smsrow g] [TD]زن بودن مثل ققنوس بودن است! هی آتش میگیری و باز نا امید نمی شوی و از خاکسترت زن متولد می شود![/TD] [TD=width: 24][/TD] [/TR] [/TABLE] بدن انسان می تونه تا 45 واحد درد رو تحمل کنه. اما زمان تولد، یک زن تا 57 واحد درد رو احساس می کنه این معادل شکسته شدن همزمان 20 استخوانه! مادرتون رو دوست داشته باشید.... 4 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 خرداد، ۱۳۹۱ زن همیـشــــــــه زیـبــــــــــاسـت گاهی انتقــام جو و گاهی عـاشـق پیشه می آفـــــرینــد و گـاهـــــــی میــمیرانــــد ! با هر خطایی دلگیر و با پرســتش آرام میگیرد گویا ، " زن " نیز طبع خــــــــدایی دارد...!! 3 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 خرداد، ۱۳۹۱ برای پدر شدن ؛ غرور مردانه لازم است و کمی جذبه و مقداری احساس پدرانه .. اما برای مادر شدن ... باید منتظر یک معجزه بود ... ... ... توان مادر شدن دست آدمی نیست !! زنان زود پیر میشوند چون از کودکی مادرند اول مادر عروسکشان بعد مادر عزیزانشان بعد مادر فرزندانشان و بعد مادر پدر و مادرشان.. 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده