mani24 29665 ارسال شده در 14 فروردین، 2013 آرزوی من این است که در تمامی نفسهایم نشانی از تو بگیرم و تو با احساسی ژرف مرا در آغوش بکشی یادت باشد هر صبح طلوعی دیگر است بر انتظار فرداهای من قاصدک خوش خبرم روزهاست که نیامده ومن در پشت پنجره ی تنهایی تو را می خوانم و خاطراتت را. خواهم ماند تنها در انتظار تو... چرا نوشتم در برگ تنهاییم برایت، نمی دانم... روزی خواهی آمد، می دانم گریان نمی مانم. خندانم برای ورودت ای عشق
"nazanin" 3610 ارسال شده در 15 فروردین، 2013 قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب. دور خواهم شد از این خاک غریب که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق قهرمانان را بیدار کند. قایق از تور تهی و دل از آروزی مروارید، همچنان خواهم راند نه به آبیها دل خواهم بست نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند و در آن تابش تنهایی ماهی گیران می فشانند فسون از سر گیسوهاشان همچنان خواهم راند همچنان خواهم خواند «دور باید شد، دور. مرد آن شهر، اساطیر نداشت زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود دور باید شد، دور شب سرودش را خواند، نوبت پنجره هاست.» همچنان خواهم راند همچنان خواهم خواند پشت دریاها شهری ست که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند که به یک شعله، به یک خواب لطیف خاک موسیقی احساس تو را می شنود و صدای پر مرغان اساططیر می آید در باد پشت دریا شهری ست که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند. پشت دریاها شهری ست! قایقی باید ساخت . سهراب سپهری
.sOuDeH. 16059 ارسال شده در 15 فروردین، 2013 تا به کي آخر چنين ديوانگي پيلگي بهتر از اين پروانگي گفتمش آرام جاني ؟ گفت : نه گفتمش شيرين زباني ؟ گفت : نه گفتمش نا مهرباني ؟ گفت : نه مي شود يه شب بماني ؟ گفت : نه دل شبي دور از خيالش سر نکرد گفتمش افسوس او باور نکرد خود نمي دانم خدايا چيستم ! يک نفر با من بگويد کيستم ! بس کشيدم آه از دل بردنش آه اگر آهم بگيرد دامنش با تمام بي کسي ها ساختم واي بر من ساده بودم باختم دل سپردن دست او ديوانگي ست آه غير از من کسي ديوانه نيست
"nazanin" 3610 ارسال شده در 15 فروردین، 2013 تنها نشسته ام!!! اما تنها نیستم.... یادت امان تنهایی نمی دهد...
"nazanin" 3610 ارسال شده در 6 اردیبهشت، 2013 تنها نشسته ام!!!اما تنها نیستم.... یادت امان تنهایی نمی دهد... در ها را می گشایم پشت پنجره می نشینم به تو و تمامی خاطرتمان می اندیشم!!! و به باران که بر لبان زمین بوسه میزند می نگرم مجنون من می دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد.... و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم . . .
mani24 29665 ارسال شده در 8 تیر، 2013 در ها را می گشایم پشت پنجره می نشینم به تو و تمامی خاطرتمان می اندیشم!!! و به باران که بر لبان زمین بوسه میزند می نگرم مجنون من می دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد.... و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم . . . בنيــآے بـבوלּ تــُـو . . . شباهَتـــ عَجيبــے بــا ايـלּ غـُروبــْ هـآے لـَعنتـے בارב . . בلــگيـر و בلْ گيــر و בلْ گيــ ــر . . .
"nazanin" 3610 ارسال شده در 8 تیر، 2013 رحم کن هرگز از من مخواه که تو را فراموش کنم که من در هوای تو و برای تو نفس میکشم.چشمان ابری ام زیر سایه آن درختی که تو را دیدم بارها باریدند و به امید دیدارت هر روز صبح با تمنا کوچه پس کوچه ها را به نظاره نشستند.شاید نشانی از تو بیابند.ای کاش دوباره بی خبر یک روز برای دیدنم بیایی،من به انتظار دیدارت همیشه چشم به راه خواهم ماند
mani24 29665 ارسال شده در 8 تیر، 2013 رحم کن هرگز از من مخواه که تو را فراموش کنم که من در هوای تو و برای تو نفس میکشم.چشمان ابری ام زیر سایه آن درختی که تو را دیدم بارها باریدند و به امید دیدارت هر روز صبح با تمنا کوچه پس کوچه ها را به نظاره نشستند.شاید نشانی از تو بیابند.ای کاش دوباره بی خبر یک روز برای دیدنم بیایی،من به انتظار دیدارت همیشه چشم به راه خواهم ماند دیگه از یه جایی به بعد نـــــمیتونی بزاریش کنار ؛ شده نــــــــفست ! عمرت ، جونت ... مگه قید خودت و زندگیت رو بـــزنـــــــــــــــــــ ـــــ
"nazanin" 3610 ارسال شده در 8 تیر، 2013 یادت باشد هر صبح طلوعی دیگر است بر انتظار فرداهای من قاصدک خوش خبرم روزهاست که نیامده ومن در پشت پنجره ی تنهایی تو را می خوانم و خاطراتت را. خواهم ماند تنها در انتظار تو... چرا نوشتم در برگ تنهاییم برایت، نمی دانم... روزی خواهی آمد، می دانم گریان نمی مانم. خندانم برای ورودت ای عشق...
mani24 29665 ارسال شده در 10 تیر، 2013 یادت باشد هر صبح طلوعی دیگر است بر انتظار فرداهای من قاصدک خوش خبرم روزهاست که نیامده ومن در پشت پنجره ی تنهایی تو را می خوانم و خاطراتت را. خواهم ماند تنها در انتظار تو... چرا نوشتم در برگ تنهاییم برایت، نمی دانم... روزی خواهی آمد، می دانم گریان نمی مانم. خندانم برای ورودت ای عشق... آن کس که دنیای من بود ، تو بودی آن کس که ویران کرد دنیای من را ، تو بودی آن کس که حسرت خوابیده در خوابهای غم آلود من بود ، تو بودی آن کس که در این رویای عشق ، کابوس زیبایم بود ، تو بودی آن کس که این دل را اینگونه دیوانه ، ویران کرد ، تو بودی آن کس که مرا لبریز از عشق ، لبریز از درد کرد ، تو بودی مرا در گورستان فراموشی دفن کن ، مرا از خاطره ها کم کن ، مرا از زندگی ، از فرداها ، از دل کم کن ، اما من هر شب سینه چاک می کنم ، دل برون می آورم و فریاد پر از سکوت درد پر از عشق سر می دهم خدایا می شنوی؟؟؟؟ هیسسسسسسس... می دانم بر نمی گردد اما بگذار دل خوش به روزی باشم که اسمش ، "شاید " هست شاید یه روزی برگشت... "غریبه"
"nazanin" 3610 ارسال شده در 13 تیر، 2013 هر روز با تو در سرزمین رویا قدم میزنم. هر روز با عطر تن تو رویاهایم را معطر میکنم. در حالی که تو عشق منی اما من در حسرت آغوش تو ام. تو از من رویت را برمیگردانی اما من عاشق نگاه تو ام. تو در برابرمن سکوت میکنی اما من تشنه شنیدن صدای تو ام. تو از من بی اعتنا میگذری اما من در حسرت روزی هستم که بی ریا پناهم باشی.... عزیزترینم ایکاش روزی تو به این باور برسی که شاهزاده نازنینی
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 17 مهر، 2014 یک روزهایی هم در زندگ جریان دارند که باید یا جریان(روان) داشته باشی درشون یا جریان(خبر) داشته باشی ازشون 2
Samira Naderi 386 ارسال شده در 5 دی، 2015 دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست... 1
Tamana73 28835 ارسال شده در 28 دی، 2015 تنها نعمتي را كه براي تو در مسير اين راهي كه عمر نام دارد ارزو مي كنم,تصادف با يكي دو روح خارق العاده,با يكي دو دل بزرگ ,با يكي دو فهم عظيم و خوب و زيباست.چرا نمي گويم بيشتر؟بيشتر نيست.يكي,بيشترين عدد ممكن است.دو را براي وزن كلام اوردم و نيست 2
Samira Naderi 386 ارسال شده در 29 دی، 2015 تمــــام اکسیـــژن هـای برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام دُنـــیا را هَم بیاورنــد بــه کــارم نمیــایــد مــــن پـُــر از هـــــــــ ـوای تـــو ام........ 1
Tamana73 28835 ارسال شده در 29 اسفند، 2015 ما ز عشقت آتشین دل ماندهایم دست بر سر پای در گل ماندهایم خاک راه از اشک ما گل گشت و ما پای در گل دست بر دل ماندهایم - عطار
moham@d 172 ارسال شده در 20 آذر، 2019 من که در لخت ترین موسم بی چهچهه سال تشنه زمزمه ام بهتر آن است که برخیزم . رنگ را بردارم . روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم سهراب سپهری
ارسال های توصیه شده