رفتن به مطلب

روند اهلی شدن ما


سیندخت

ارسال های توصیه شده

کودکان هر چه بزرگ تر ها بگویند را باور می کنند. آن ها این باورها را انتخاب نکرده اند و امکان داشت علیه آن عصیان کنند، اما به اندازه کافی قوی نیستند تا پیروز شوند.

در نتیجه ما درکودکی با توافق خودمان به این باورها تسلیم می شویم.

 

این روند اهلی شدن انسان ها نام دارد.

 

از این طریق اهلی شدن هست که ما می آموزیم چگونه زندگی کنیم. در روند اهلی شدن نظام جامع باورهای ما شکل می گیرد. اول از همه نام اشیاء را به کودکان می آموزند : مامان، بابا، شیر، شیشه. و هر روز پس از روز دیگری در خانه و بعد در مدرسه یا از طریق تلویزیون به ما گفته می شود که چگونه زندگی کنیم و چه رفتاری پذیرفتنی است. برداشت کلی داریم از این که زن چیست و مرد چیست. و ما همچنین قضاوت کردن را فرا می گیریم، دیگران مورد قضاوت قرار می دهیم، نزدیکانمان را مورد قضاوت قرار می دهیم.

 

کودکان به همان شیوه ای اهلی می شوند که گربه، سگ یا سایر حیوانات اهلی می شوند. ما برای این که به یک سگ آموزش بدیم، او را تنبیه می کنیم یا به او پاداش می دهیم. ما فرزندانمان را که این همه دوست داریم به همان شیوه ای تربیت می کنیم که حیوانات اهلی را : با نظام تنبیه و پاداش. وقتی که مطابق میل والدین رفتار می کنیم در کودکی، به ما گفته می شود که "تو دختر/پسر خوبی هستی" وقتی این کار را نمی کنیم دختر/پسر بدی هستیم..

دریافت پاداش احساس خوبی به انسان می دهد. پس کوشیدیم آن چه را دیگران از ما انتظار دارند انجام دهیم تا بتوانیم پاداش بگیریم. با توجه به ترس از تنبیه و نیاز به پاداش ما کم کم ادعا کردیم کسی هستیم که نبودیم، فقط به خاطر خوشایند دیگران. در آغاز خشنود کردن پدر و مادر مد نظرمان بود بعد معلمان مدرسه و سپس افراد دیگر. تا این که به نقش بازی کردن عادت کردیم. ما از ترس طرد شدن مدعی شدیم کسی هستیم که نبودیم. ترس از طرد شدن تبدیل به ترس از مطلوب نبودن شد.

 

همه تمایلات طبیعی ما در فرایند اهلی شدن از دست رفته است. و هنگامی که به اندازه کافی بزرگ شدیم که بفهمیم کلمه "نه" را می آموزیم. عصیان می کنیم و می گوییم : نه! ما عصیان می کنیم چون می خواهیم از آزادی خود دفاع کنیم. دلمان می خواهد خودمان باشیم. ولی هنوز هم کوچک هستیم و دیگران و جامعه بزرگ و قوی هستند. پس از مدتی می ترسیم. چون می دانیم که هر بار مرتکب اشتباهی شویم، تنبیه می شویم.

 

اهلی شدن به قدری شدید است که در دوره ای از زندگی دیگر نیازی نیست که شخص دیگری ما را اهلی کند.دیگر نیازی به پدر و مادر ومدرسه و جامعه نیست تا ما را اهلی کند. ما به قدر خوب تربیت شده ایم که خودمان خود را اهلی می کنیم. ما حیوانی هستیم که خودش خود را اهلی می کند. حالا می توانیم با همان نظام باورهایی که به ماداده شده، خودمان را اهلی کنیم.

چیزی در ذهن ما وجود دارد که همه کس و همه چیز را مور قضاوت قرار می دهد. قاضی درونی هر کاری را که می کنیم یا نمی کنیم هر آن چه را که احساس می کنیم یا نمی کینم و هر آن چه را که می اندیشیم یا نمی اندیشیم مورد قضاوت قرار می دهد. همه چیز تحت حاکمیت این قاضی مستبد قرار دارد. هر زمانی که عملی خلاف باورها انجام دهیم قاضی درونی می گوید که ما مقصر وگناهکار هستیم. باید خجالت بکشیم. این اتفاق چندین بار در روز می افتد. روزی پس از روز دیگر و در همه سال های عمر ما.

 

بخش دیگری از وجود ما این قضاوت ها را دریافت می کند. این بخش قربانی نامیده می شود. قربانی همه خجالت ها و سرزنش ها را تقبل می کند. این بخش است که می گوید : "بیچاره من، به اندازه کافی خوب نیستم ، به اندازه کافی باهوش نیستم" و در این لحظه قاضی بزرگ موافقت می کند و می گوید : "بله تو به اندازه کافی خوب نیستی" و همه این ها برپایه نظامی از باورهاست که ما هرگز انتخابش نکرده ایم. این باور ها به قدری قوی هستند که حتی اگر سال های بعد در معرض برداشت ها و مفاهیم جدیدی قرار بگیریم و بکوشیم که خودمان تصمیم بگیریم، متوجه می شویم که این باورها هنوز زندگی ما را در اختیار دارند.

و برای مقابله با آن ها احتیاج به شجاعت قابل ملاحظه ای داریم و وقتی برخلاف آن اصول قدم برمیداریم احساس تقصیر و گناه و شرم می کنیم.

 

انسان تنها حیوانی است که برای یک خطا هزاران بار تاوان می پردازد. باقی حیوانات برای هر خطا فقط یک بار مجازات می شوند. ما حافظه ای قوی داریم. اشتباه می کنیم، قضاوت می کنیم، خودمان را گناهکار می دانیم و خود را مجازات می کنیم. اگر عدالت وجود داشته باشد این کافی است. ما نیازی به تجدید محاکمه نداریم. اما هربار که به خاطر می آوریم مجددا خود را مورد قضاوت قرار می دهیم. دوباره خود را مقصر می شماریم و مجازات می کنیم و این کار را بارها و بارها تکرار می کنیم. اگر همسری داشته باشیم او نیز اشتباهات ما را به ما خاطر نشان می کند. و یک بار دیگر مجازات می شویم. این منصفانه است؟

در واقع قاضی ذهن ما اشتباه می کند چون کتاب قانون و باورها اشتباه هستند.

 

95 درصد باورهایی که در ذهن خود ذخیره کرده ایم، دروغ هستند و ما رنج می کشیم چون همه این دروغ ها را باور کرده ایم.

 

در طی جریان اهلی شدن تصویری از کمال به دست می آوریم و می کوشیم به اندازه کافی خوب باشیم. ما تصویری خلق می کنیم از کسی که باید باشیم تا همه ما را بپذیرند. مخصوصا تلاش می کنیم تا خوشایند کسانی باشیم که دوستمان دارند. در این تلاش برای خوب بودن به نظر آن ها تصویری از کمال می سازیم. اما این تصویر قالب ما نیست. ما هرگز از این دیدگاه کامل نخواهیم بود. هرگز!

 

 

هیچ کس و هیچ کس در طول زندگیتان به اندازه خودتان با شما بدرفتاری نمی کند. و نظام باورها و قاضی و قربانی هستند که مار ا به این کار وا می دارند.

حقیقت این است که بسیاری از مردم می گویند همسرشان یا پدر و مادرشان با آن ها بدرفتاری می کند. اما در واقعیت ما خودمان خیلی بیشتر با خودمان بدرفتاری می کنیم.

آن طور که ما خودمان را قضاوت می کنیم، بدترین قاضی ها هم نمی کنند. اگر در برابر دیگران اشتباهی از ما سربزند اشتباه خود را نفی می کنیم و آن را می پوشانیم. اما به محض تنها شدن، قاضی به قدری قدرت می گیرد و به قدر احساس تقصیر می کنیم که احساس بد و نالایق بودن به ما دست می دهد.

 

در طول زندگیتان هیچ کس به اندازه خود شما از شما سوئاستفاده نکرده است.

 

 

خودآزاری نتیجه طرد کردن خویشتن است و طردکردن خویشتن نتیجه داشتن تصویری از کمال است. تصویری که هرگز نمی توانیم به آن دست یابیم.

تصویر ما از کمال دلیل طرد شدن ما از جانب خودمان است. به دلیل وجود آن است که نمی توانیم خود را همان گونه که هستیم بپذیریم و به همین دلیل هم دیگران را همان گونه که هستند نمی پذیریم.

 

 

در پایان و پس از این همه تفضیل، شما چه قدر اهلی شدید؟؟

  • Like 22
لینک به دیدگاه
کودکان هر چه بزرگ تر ها بگویند را باور می کنند. آن ها این باورها را انتخاب نکرده اند و امکان داشت علیه آن عصیان کنند، اما به اندازه کافی قوی نیستند تا پیروز شوند.

در نتیجه ما درکودکی با توافق خودمان به این باورها تسلیم می شویم.

 

این روند اهلی شدن انسان ها نام دارد.

 

از این طریق اهلی شدن هست که ما می آموزیم چگونه زندگی کنیم. در روند اهلی شدن نظام جامع باورهای ما ...........

 

 

من زیاد با شما مافق نیستم. خب شما از یه سنی (که بستگی به شعور هر فرد داره ) به بعد میتونید خودتون زندگیتون رو کنترل کنید. مگه شما همه سنت هایی که پدر مادرتون انجام میدادن رو انجام میدین؟ اگر اینجوری باشه که دیگه اختلاف بین نسل ها معنی خودشو از دست میده.

هر فردی به راحتی میتونه با روش زندگی مردم تو شهرها و کشورها و آداب و رسوم دیگه آشنا بشه و هر روشی که خودش بخواد رو انتخاب کنه. حالا بگذریم از اینکه یسری از افراد نمیخوان که تغییر کنن.:icon_gol:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
perfect

 

این در مورد متن بود یا جواب سوال آخرش؟:ws3:

 

من زیاد با شما مافق نیستم. خب شما از یه سنی (که بستگی به شعور هر فرد داره ) به بعد میتونید خودتون زندگیتون رو کنترل کنید. مگه شما همه سنت هایی که پدر مادرتون انجام میدادن رو انجام میدین؟ اگر اینجوری باشه که دیگه اختلاف بین نسل ها معنی خودشو از دست میده.

هر فردی به راحتی میتونه با روش زندگی مردم تو شهرها و کشورها و آداب و رسوم دیگه آشنا بشه و هر روشی که خودش بخواد رو انتخاب کنه. حالا بگذریم از اینکه یسری از افراد نمیخوان که تغییر کنن.:icon_gol:

 

با من نه. من ننوشتم این متن رو. متن مال جناب آقای دون میگوئل روئیز هست. بنده فقط زحمت تایپش رو به عهده گرفتم:ws3:

نمی دونم شما فقط با اون قسمتی که نقل قول گرفتین موافق نیستین یا کلش؟

من با کلش خودم موافقم. و برداشتم هم ازش سنت ها و آداب و رسوم نبود. اینا خیلی کلین. منظور مسائل و باورها و چیزهای خیلی زیرپوستی تری هستن تا آداب و رسوم کشور و این ها.

 

بله همه چیز قابل تغییره. فقط مرگه که چاره نداره. به قول خود متن:

اما هرکسی اهل این تغییر نیست و درواقع کارهر کسی نیست. و مهم تر از این بعضی افراد فقط فکر می کنن تغییر کردن. تغییر کردنشون هم به نوعی نقش بازی کردنه. یه تصویر قالبیه واسه بقیه.

 

ولی ایشون هم منکر قضیه تغییر نیستن. در واقع اینا رو گفته که عمق فاجعه رو برسونه. بعد هم از دیدگاهش روش های برای تغییر داشته که اونا رو نذاشتم

  • Like 5
لینک به دیدگاه

شما چه قدر اهلی شدید؟؟

کار ما از اهلی شدن گذشته.

خود اهلی شدن هم مرحله داره.

 

یک اسب هم اهلی میشود و همینطور پرنده خانگی.

 

من گوسفند شده ام،یعنی پله آخر اهلی بودن. :sigh:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
کار ما از اهلی شدن گذشته.

خود اهلی شدن هم مرحله داره.

 

یک اسب هم اهلی میشود و همینطور پرنده خانگی.

 

من گوسفند شده ام،یعنی پله آخر اهلی بودن. :sigh:

 

جدی می گی یا شوخی می کنی؟؟؟:JC_thinking:

چرا این طور فکر می کنی؟ یعنی چه چیزی درونت هست و چه احساسی داری که این طور فکر می کنی؟

  • Like 1
لینک به دیدگاه
جدی می گی یا شوخی می کنی؟؟؟:JC_thinking:

چرا این طور فکر می کنی؟ یعنی چه چیزی درونت هست و چه احساسی داری که این طور فکر می کنی؟

 

بنده جرات ندارم حرفم را بزنم،چون میترسم بلایی سرم بیاورند.

 

جرات ندارم،اگر اعتراضی خواست صورت بگیره شرکت کنم،چون باز هم میترسم بلایی سرم بیارن.

 

این ها ویژگی یک گوسفند تو سری خور است،که چاره ای جز تبعیت از چوپانش ندارد،با وجودیکه میداند آخر سر ذبح میشود. :sigh:

  • Like 6
لینک به دیدگاه
این در مورد متن بود یا جواب سوال آخرش؟:ws3:

 

 

 

با من نه. من ننوشتم این متن رو. متن مال جناب آقای دون میگوئل روئیز هست. بنده فقط زحمت تایپش رو به عهده گرفتم:ws3:

نمی دونم شما فقط با اون قسمتی که نقل قول گرفتین موافق نیستین یا کلش؟

من با کلش خودم موافقم. و برداشتم هم ازش سنت ها و آداب و رسوم نبود. اینا خیلی کلین. منظور مسائل و باورها و چیزهای خیلی زیرپوستی تری هستن تا آداب و رسوم کشور و این ها.

 

بله همه چیز قابل تغییره. فقط مرگه که چاره نداره. به قول خود متن:

 

اما هرکسی اهل این تغییر نیست و درواقع کارهر کسی نیست. و مهم تر از این بعضی افراد فقط فکر می کنن تغییر کردن. تغییر کردنشون هم به نوعی نقش بازی کردنه. یه تصویر قالبیه واسه بقیه.

 

ولی ایشون هم منکر قضیه تغییر نیستن. در واقع اینا رو گفته که عمق فاجعه رو برسونه. بعد هم از دیدگاهش روش های برای تغییر داشته که اونا رو نذاشتم

 

 

منظورم با کل متن بود.

من برداشتم از نظر سنت ها یود.

حالا اگر اینطور که شما میگی بخوایم قضیه رو ببینیم که خب یجوریه! یعنی شما میگی باید چجوری باشه؟

چجوری باشه پسندیده تره؟

شما روی عرشه کشتی میتونی به هر سمتی که بخوای بری، ولی در کل حرکت کشتی که نمیشه تغییر ایجاد کرد.

  • Like 2
لینک به دیدگاه
بنده جرات ندارم حرفم را بزنم،چون میترسم بلایی سرم بیاورند.

 

جرات ندارم،اگر اعتراضی خواست صورت بگیره شرکت کنم،چون باز هم میترسم بلایی سرم بیارن.

 

این ها ویژگی یک گوسفند تو سری خور است،که چاره ای جز تبعیت از چوپانش ندارد،با وجودیکه میداند آخر سر ذبح میشود. :sigh:

 

خب البته من متوجه منظور شما از حیث این پست آخر می شم. پس در این مورد چیزی نگید که واقعا ترسش هم منطقیه.

اما منظور من یا بهتر بگم منظور نویسنده فکر می کنم این بعد قضیه نبوده. با این پیش زمینه ذهنی که ایشون ایرانی و مسلمون نیستند. هر چند این بعد قضیه هم یکی از موارد هست واقعا ولی من فکر می کردم بشه برداشت های دیگه ای هم از قضیه کرد. :JC_thinking:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
کودکان هر چه بزرگ تر ها بگویند را باور می کنند. آن ها این باورها را انتخاب نکرده اند و امکان داشت علیه آن عصیان کنند، اما به اندازه کافی قوی نیستند تا پیروز شوند.

در نتیجه ما درکودکی با توافق خودمان به این باورها تسلیم می شویم.

 

این روند اهلی شدن انسان ها نام دارد.

 

.

 

کودکان به همان شیوه ای اهلی می شوند که گربه، سگ یا سایر حیوانات اهلی می شوند. در آغاز خشنود کردن پدر و مادر مد نظرمان بود بعد معلمان مدرسه و سپس افراد دیگر. تا این که به نقش بازی کردن عادت کردیم. ما از ترس طرد شدن مدعی شدیم کسی هستیم که نبودیم. ترس از طرد شدن تبدیل به ترس از مطلوب نبودن شد.

 

همه تمایلات طبیعی ما در فرایند اهلی شدن از دست رفته است. .

 

اهلی شدن به قدری شدید است که در دوره ای از زندگی دیگر نیازی نیست که شخص دیگری ما را اهلی کند.

 

انسان تنها حیوانی است که برای یک خطا هزاران بار تاوان می پردازد.

95 درصد باورهایی که در ذهن خود ذخیره کرده ایم، دروغ هستند و ما رنج می کشیم چون همه این دروغ ها را باور کرده ایم.

 

در طی جریان اهلی شدن تصویری از کمال به دست می آوریم و می کوشیم به اندازه کافی خوب باشیم. ما تصویری خلق می کنیم از کسی که باید باشیم تا همه ما را بپذیرند. مخصوصا تلاش می کنیم تا خوشایند کسانی باشیم که دوستمان دارند. در این تلاش برای خوب بودن به نظر آن ها تصویری از کمال می سازیم. اما این تصویر قالب ما نیست. ما هرگز از این دیدگاه کامل نخواهیم بود. هرگز!

 

 

هیچ کس و هیچ کس در طول زندگیتان به اندازه خودتان با شما بدرفتاری نمی کند.

 

آن طور که ما خودمان را قضاوت می کنیم، بدترین قاضی ها هم نمی کنند. در طول زندگیتان هیچ کس به اندازه خود شما از شما سوء استفاده نکرده است.

 

 

خودآزاری نتیجه طرد کردن خویشتن است و طردکردن خویشتن نتیجه داشتن تصویری از کمال است.

 

در پایان و پس از این همه تفضیل، شما چه قدر اهلی شدید؟؟

 

شاید دانستن این مطالب کمکی باشه تا یکمی به طبیعت خودمون برگردیم

من تو خیلی موارد اهلی شدم

و در خیلی موارد اهلی نبودم ولی تاوان اهلی نبودن سنگینه

 

میشه در ابتدای هر هنجاری از این دست یک چرا گذاشت و به فلسفه اون نوع رفتار فکر کرد و اگر مورد قبول نبود اجرا نکرد اما مهمترین تاوان اهلی نبودن طرد شدن از جامعه اهلی شدگان یا همان گوسپندان حاج اقا اسی هستش

خوب میدونین دور از گله چرا کردن و اب خوردن و خوابیدن سخته

بخصوص وقتی به یکی یا چندتا از گوسپندان گله دلبستگی داشته باشی

 

ولی خوب باید همصدا بگی بع . وقتی میگی نع اونوقت همه چپ چپ نگات میکنند و کسی هم به حرفات گوش نمیده چون گوسپندان معنی حرفای دیگه رو نمیفهمن اونها فقط میگن بع اهل فلسفه و چرایی موضوعات نیستند

  • Like 4
لینک به دیدگاه
بنده جرات ندارم حرفم را بزنم،چون میترسم بلایی سرم بیاورند.

 

جرات ندارم،اگر اعتراضی خواست صورت بگیره شرکت کنم،چون باز هم میترسم بلایی سرم بیارن.

 

این ها ویژگی یک گوسفند تو سری خور است،که چاره ای جز تبعیت از چوپانش ندارد،با وجودیکه میداند آخر سر ذبح میشود. :sigh:

بدیش اینه که ما خودمون چپونومون رو انتخاب میکنیم البته بصورت صوری:ws47::ws47::ws47:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
شاید دانستن این مطالب کمکی باشه تا یکمی به طبیعت خودمون برگردیم

من تو خیلی موارد اهلی شدم

و در خیلی موارد اهلی نبودم ولی تاوان اهلی نبودن سنگینه

 

میشه در ابتدای هر هنجاری از این دست یک چرا گذاشت و به فلسفه اون نوع رفتار فکر کرد و اگر مورد قبول نبود اجرا نکرد اما مهمترین تاوان اهلی نبودن طرد شدن از جامعه اهلی شدگان یا همان گوسپندان حاج اقا اسی هستش

خوب میدونین دور از گله چرا کردن و اب خوردن و خوابیدن سخته

بخصوص وقتی به یکی یا چندتا از گوسپندان گله دلبستگی داشته باشی

 

ولی خوب باید همصدا بگی بع . وقتی میگی نع اونوقت همه چپ چپ نگات میکنند و کسی هم به حرفات گوش نمیده چون گوسپندان معنی حرفای دیگه رو نمیفهمن اونها فقط میگن بع اهل فلسفه و چرایی موضوعات نیستند

 

چرا هیش کی نمی گه منظورش از اهلی شدن چیه؟:pichak29:

 

این متن برای من خیلی جالب بود. نه حرف کلیش بلکه نحوه استدلالش. اما انگار الان این مسائل تو بورس نیستن. روابط دختر پسرا ونحوه آرایش کردن خانوما و برابری حقوق زن و مرد و تجاوز و این ها انگار خیلی مهم ترن و جای حرف بیشتری دارن!!!!

 

آره تاوانش خیلی سنگینه. یه جور حس دوگانگی بین درون و بیرون. یه جور حس این که کاش حداقل به قول شما اون گوسپندها ژاپنی بع بع می کردن که دلت نمی سوخت که باهاشون هم زبونی و این مقدار تفاوت!

و یه تاوان دیگش هم این که گاهی و گاهی شک می کنی که آخرسر کدوم یک از اینا زندگی رو بُردن و کم تر سخت گرفتن به خودشون!

اما یه احساس خوشایند هم داره. یه حس آزادی از درون. یه آزادی شخصی که به قول کتاب هیچ آزادی برونی نمی تونه جایگزینش بشه.

 

 

 

موقع خوندن کتاب یه چیز دیگه هم ذهنمو به خودش مشغول کرد.

 

از این طریق اهلی شدن هست که ما می آموزیم چگونه زندگی کنیم. در روند اهلی شدن نظام جامع باورهای ما شکل می گیرد. اول از همه نام اشیاء را به کودکان می آموزند : مامان، بابا، شیر، شیشه. و هر روز پس از روز دیگری در خانه و بعد در مدرسه یا از طریق تلویزیون به ما گفته می شود که چگونه زندگی کنیم و چه رفتاری پذیرفتنی است. برداشت کلی داریم از این که زن چیست و مرد چیست. و ما همچنین قضاوت کردن را فرا می گیریم، دیگران مورد قضاوت قرار می دهیم، نزدیکانمان را مورد قضاوت قرار می دهیم.

 

کودکان به همان شیوه ای اهلی می شوند که گربه، سگ یا سایر حیوانات اهلی می شوند. ما برای این که به یک سگ آموزش بدیم، او را تنبیه می کنیم یا به او پاداش می دهیم. ما فرزندانمان را که این همه دوست داریم به همان شیوه ای تربیت می کنیم که حیوانات اهلی را : با نظام تنبیه و پاداش. وقتی که مطابق میل والدین رفتار می کنیم در کودکی، به ما گفته می شود که "تو دختر/پسر خوبی هستی" وقتی این کار را نمی کنیم دختر/پسر بدی هستیم..

دریافت پاداش احساس خوبی به انسان می دهد. پس کوشیدیم آن چه را دیگران از ما انتظار دارند انجام دهیم تا بتوانیم پاداش بگیریم. با توجه به ترس از تنبیه و نیاز به پاداش ما کم کم ادعا کردیم کسی هستیم که نبودیم، فقط به خاطر خوشایند دیگران. در آغاز خشنود کردن پدر و مادر مد نظرمان بود بعد معلمان مدرسه و سپس افراد دیگر. تا این که به نقش بازی کردن عادت کردیم. ما از ترس طرد شدن مدعی شدیم کسی هستیم که نبودیم. ترس از طرد شدن تبدیل به ترس از مطلوب نبودن شد.

 

 

این که فارغ از ملیت چه تفاوتی هست بین اهلی شدن و تربیت یه کودک؟

یعنی آیا این پدر و مادر هستن که ناخواسته بچه هاشون رو اهلی می کنن و اسم این کار رو تربیت می ذارن یا این که نه ؟:JC_thinking:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
چرا هیش کی نمی گه منظورش از اهلی شدن چیه؟:pichak29:

 

این متن برای من خیلی جالب بود. نه حرف کلیش بلکه نحوه استدلالش. اما انگار الان این مسائل تو بورس نیستن. روابط دختر پسرا ونحوه آرایش کردن خانوما و برابری حقوق زن و مرد و تجاوز و این ها انگار خیلی مهم ترن و جای حرف بیشتری دارن!!!!

 

 

از بحث انسانیش بیاییم بیرون.

 

فرق بیا حیوان وحشی و حیوان اهلی چیه؟

 

دایره دید کدامیک باز تره،آزادی عمل کدام یک بیشتره،از طرفی خطر پذیری و در معرض تهدید بودن کدام بیشتره؟

 

انسانی وقتی اهلی شد،به مرور زمان دایره دیدش هم اهلی میشه،نگاهش هم به زندگی اهلی میشه.

 

پس دیگه جرات نداره دل را بزنه به دریا،جرات نداره همه جا جفتک بندازه و از همه تپه ها بالا بره.

اهلی یعنی توسری خوری که گوشه ای نشسته و فقط به علوفه اش میاندیشد تا این چند صباح هم بگذرد. :sigh:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
از بحث انسانیش بیاییم بیرون.

 

فرق بیا حیوان وحشی و حیوان اهلی چیه؟

 

دایره دید کدامیک باز تره،آزادی عمل کدام یک بیشتره،از طرفی خطر پذیری و در معرض تهدید بودن کدام بیشتره؟

 

انسانی وقتی اهلی شد،به مرور زمان دایره دیدش هم اهلی میشه،نگاهش هم به زندگی اهلی میشه.

 

پس دیگه جرات نداره دل را بزنه به دریا،جرات نداره همه جا جفتک بندازه و از همه تپه ها بالا بره.

 

اهلی یعنی توسری خوری که گوشه ای نشسته و فقط به علوفه اش میاندیشد تا این چند صباح هم بگذرد. :sigh:

 

من گیرم اتفاقا همون بحث انسانیشه:hanghead:

ما هرکدوممون زندگیمون یه دایره فردی داره یه دایره اجتماعی. تو بعد اجتماعیش که به قول شما جرات نداریم هر کاری بکنیم. و گوسپند بودن لازمه حیاتمونه.

اما تو بعد فردیش اگر چه باز هم نه همش، ولی قسمت اعظمش رو خودمون باید دست خودمون بگیریم. اتفاقا من فکر می کنم خطر همون جمله آبیه هستش. نباید بزاریم این نگاه گوسپندی تو وجودمون رخنه کنه. اگه از بیرون گرگ داریم دیگه بسمونه. نباید به گرگ درونمون هم موقعیت بدیم. باید انتقام گرفتن و نعره زدن هاشو خفه کنیم:sigh:

 

یه بخش دیگه ای از کتاب اینو می گه :

ما حقیقت را نمی بینیم. چون کور هستیم. آن چه ما را کور می کند همه باورهای کاذبی است که در ذهن داریم. ما نیاز داریم که همیشه حق با ما باشد و دیگران اشتباه کنند. ما به آن چه باور داریم اعتماد می کنیم و باورهایمان موجب رنجمان می شود. به این می ماند که گویی در مهی زندگی می کنیم که نمی گذارد جلوی پایمان را ببینیم.

ذهن شما مهی است. ذهن شما رویایی است که هم زمان در آن هزاران نفر سخن می گویندو هیچ کدام حرف دیگری را نمی فهمند.

با این مه بزرگ شما نمی توانید آن چه را واقعا هستید ببینید.

به همین دلیل است که انسان ها در برابرزندگی مقاومت می کنند.زنده بودن بزرگ ترین ترسی هست که انسان ها دارند. مرگ بزرگ ترین ترسی نیست که ما داریم، بزرگ ترین ترس ما پذیرفتن خطر زنده بودن است.زندگی کردن و بیان کردن آنچه حقیقتا هستیم.

ما آموخته ایم که زندگیمان را در جهت ارضای خواسته های دیگران بگذرانیم. آموخته ایم که طبق دیدگاه دیگران زندگی کنیم. از ترس این که پذیرفته نشویم و از نظر دیگران به اندازه کافی خوب نباشیم.

  • Like 6
لینک به دیدگاه

ما هرکدوممون زندگیمون یه دایره فردی داره یه دایره اجتماعی. تو بعد اجتماعیش که به قول شما جرات نداریم هر کاری بکنیم. و گوسپند بودن لازمه حیاتمونه.

اما تو بعد فردیش اگر چه باز هم نه همش، ولی قسمت اعظمش رو خودمون باید دست خودمون بگیریم. اتفاقا من فکر می کنم خطر همون جمله آبیه هستش. نباید بزاریم این نگاه گوسپندی تو وجودمون رخنه کنه. اگه از بیرون گرگ داریم دیگه بسمونه. نباید به گرگ درونمون هم موقعیت بدیم. باید انتقام گرفتن و نعره زدن هاشو خفه کنیم:sigh:

 

به نظر شما یک آدمی که اهلی شد خودش میفهمه الان اهلی هست یا نه؟

 

نشانه های اهلی بودن چیه؟ آیا یک اهلی میتواند این نشانه ها را درک کند؟

 

اگر میتواند درک کند ، که اهلی نیست.

 

اگر نمیتواند درک کند،پس اهلی هست.

 

:JC_thinking:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

مريم وقتي جمله اهلي شدن را خوندم ياد كتاب شازده كچلو و بعدش فيلم مارمولك افتادم

 

قسمتي از داستان شازده كوچلو

 

"""هیچوقت اهلی شدی؟!

یا اصلا تا حالا اهلی کردی؟!!!!!!

شاید میگی :اهلی کردن یعنی چی؟!

روباه کتاب شازده کوچولو جواب این سوال را اینجوری میده:

یک چیزیه که پاک فراموش شده. معنیش ایجاد علاقه

کردنه...آدم فقط از چیزهایی که اهلی کنه می‌تواند سر در

آره. انسان‌ها دیگه, برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارن. همه

چیز را همین جور حاضر آماده از دکان‌ها می‌خرن. اما چون

دکانی نیست که دوست معامله کنه, آدم‌ها موندن

بی‌دوست...

تو اگر دوست می‌خواهی ,خب منو اهلی کن!

 

شهریار کوچولو پرسید:

راهش چیه؟

روباه جواب داد:

باید خیلی خیلی حوصله کنی. اولش یک خرده دورتر از من

می‌گیری این جوری میان علف‌ها میشینی. من زیر چشمی

نگاهت می‌کنم و تو لام‌تاکام هیچی نمی‌گی، چون تقصیر

همه‌ی سؤِتفاهم‌ها زیر سر زبانه. عوضش می‌توانی هر

روز یک خرده نزدیک‌تر بشینی...!

به این ترتیب شهریار کوچولو روباه را اهلی کرد, همونجوری که

گلش قبلا اون را اهلی کرده بود...

بعد از اون رفت پیش گلهای باغ و بهشون گفت:

شما سرِ سوزنی به گل من نمی‌مونید و هنوز هیچی نیستید.

نه کسی شما را اهلی کرده نه شما کسی را. درست همان

جوری هستید که روباه من بود: روباهی بود مثل صدهزار روباه

دیگه. او را دوست خودم کردم و حالا تو همه‌ی عالم تکه.

شما خوشگلید اما خالی هستید. برا‌تون نمی‌شه مُرد...

و بعد روباه رازی را به شازده کوچولو گفت:

جز با چشم دل, هیچی را چنان که باید نمی‌شه دید. نهاد و

گوهر را چشمِ سَر نمی‌بینه

ارزش گل تو به قدرِ عمریه که به پاش صرف کردی

انسان‌ها این حقیقت را فراموش کردن, اما تو نباید فراموشش

کنی. تو تا زنده‌ای نسبت به چیزی که اهلی

کرده‌ای مسئولی. تو مسئول گُلِتی..."""

  • Like 3
لینک به دیدگاه
به نظر شما یک آدمی که اهلی شد خودش میفهمه الان اهلی هست یا نه؟

 

نشانه های اهلی بودن چیه؟ آیا یک اهلی میتواند این نشانه ها را درک کند؟

 

اگر میتواند درک کند ، که اهلی نیست.

اگر نمیتواند درک کند،پس اهلی هست.

 

:jc_thinking:

 

خب فهم اهلی بودن برای هرکس می تونه یه طور باشه. گاهی فقط با یه تلنگره. گاهی با یه اتفاق. گاهی با پرسیدن یه سوال. گاهی هم روندش تدریجیه و آدم یکدفعه بهش نمی رسه. به مرور جمع می شه و یه جایی سر بیرون میاره. برای هر کس می تونه فرق کنه.

 

در مورد درک کردنش بله اگر نتونه درک کنه پس اهلی هست. اما بتونه درک کنه لزومی نداره حتما اهلی نباشه. در واقع فاصله بین فهم این موضوع تا در اومدن ازش و اهلی نبودن یک لحظه نیست. یه فرآیند زمان بره. و هنر اصلی اتفاقا همون جاست. همون فاصله. خیلی ها می دونند که اهلی هستند اما باز هم ترجیح می دن این طور بمونن. چون لذتی که تو اهلی بودن هست تو نبودش نیست.

اهلی نبودن و طی همون فاصله بین فهمش تا واقعا دراومدن ازش سختی داره. نگرانی و تردید داره . رنج داره. باید میثاق های جدیدی رو تعیین کرد و بهشون پایبند بود. اینه که کار هرکس نیست و ممکنه وسط را جا بزنه.

  • Like 4
لینک به دیدگاه
مريم وقتي جمله اهلي شدن را خوندم ياد كتاب شازده كچلو و بعدش فيلم مارمولك افتادم

 

قسمتي از داستان شازده كوچلو

 

"""هیچوقت اهلی شدی؟!

یا اصلا تا حالا اهلی کردی؟!!!!!!

شاید میگی :اهلی کردن یعنی چی؟!

روباه کتاب شازده کوچولو جواب این سوال را اینجوری میده:

یک چیزیه که پاک فراموش شده. معنیش ایجاد علاقه

کردنه...آدم فقط از چیزهایی که اهلی کنه می‌تواند سر در

آره. انسان‌ها دیگه, برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارن. همه

چیز را همین جور حاضر آماده از دکان‌ها می‌خرن. اما چون

دکانی نیست که دوست معامله کنه, آدم‌ها موندن

بی‌دوست...

تو اگر دوست می‌خواهی ,خب منو اهلی کن!

 

شهریار کوچولو پرسید:

راهش چیه؟

روباه جواب داد:

باید خیلی خیلی حوصله کنی. اولش یک خرده دورتر از من

می‌گیری این جوری میان علف‌ها میشینی. من زیر چشمی

نگاهت می‌کنم و تو لام‌تاکام هیچی نمی‌گی، چون تقصیر

همه‌ی سؤِتفاهم‌ها زیر سر زبانه. عوضش می‌توانی هر

روز یک خرده نزدیک‌تر بشینی...!

به این ترتیب شهریار کوچولو روباه را اهلی کرد, همونجوری که

گلش قبلا اون را اهلی کرده بود...

بعد از اون رفت پیش گلهای باغ و بهشون گفت:

شما سرِ سوزنی به گل من نمی‌مونید و هنوز هیچی نیستید.

نه کسی شما را اهلی کرده نه شما کسی را. درست همان

جوری هستید که روباه من بود: روباهی بود مثل صدهزار روباه

دیگه. او را دوست خودم کردم و حالا تو همه‌ی عالم تکه.

شما خوشگلید اما خالی هستید. برا‌تون نمی‌شه مُرد...

و بعد روباه رازی را به شازده کوچولو گفت:

جز با چشم دل, هیچی را چنان که باید نمی‌شه دید. نهاد و

گوهر را چشمِ سَر نمی‌بینه

ارزش گل تو به قدرِ عمریه که به پاش صرف کردی

انسان‌ها این حقیقت را فراموش کردن, اما تو نباید فراموشش

کنی. تو تا زنده‌ای نسبت به چیزی که اهلی

کرده‌ای مسئولی. تو مسئول گُلِتی..."""

 

:icon_gol:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

شنیدم گوسفندی را بزرگی

رهانید از دهان و چنگ گرگی

شبانگه کارد بر حلقش بمالید

روان گوسفند از وی بنالید :

گر از چنگال گرگم در ربودی

بدیدم عاقبت گرگم تو بودی

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

به نظر من منظورش از اهلی کردن ، تمام خوب و بدهایی هست که تو طول زندگی ما بهمون گفته میشه...چه زندگی فردی و چه زندگی جمعی.

ینی تمام معیارهای خودساخته ای که ادما ، به وسیله ی اونها ، ادمای دیگه و رویداد ها و همه چیز جهان رو مورد قضاوت قرار میدن...و تو دو دسته ی خوب یا بد قرار میدن.

اهلی شدن در نهایت به این منجر میشه که نفس و ذات ادمیزاد قدرت تشخیصش رو از دست میده...ینی ما به سختی بتونیم بفهمیم ، در درونمون چه چیزی رو دوست داریم.

مثلا من همین الان که در حال تایپ کردن این نوشته ها هستم ، به این فکر میکنم که واکنش دیگران در مورد حرفای من چیه!!آیا خیلی بی ربط بوده یا نه برعکس !

چه حس جالبیه...

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...