viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۰ ظرف همه روزهای این هفته در اکثر سایتهای اینترنتی صحبت از زندهیاد شاپور بختیار بود و هنوز هم گفت و گو درباره او ادامه دارد. تعداد نسبتا زیاد و قابل ملاحظهای از روشنفکران، فعالان سیاسی، نویسندگان و روزنامهنگاران ظرف همین یک هفته مطالب و مقالاتی درباره آخرین نخستوزیر نظام مشروطه پادشاهی نوشتند و برخی از آنها که شاهد و ناظر وقایع سیاسی آخرین ماههای حکومت محمدرضا شاه پهلوی در ایران بودهاند خاطراتی از آن وقایع و بخصوص از برخوردها و دیدارهاشان با شاپور بختیار و دانستههاشان از دوران کوتاه نخستوزیری او نقل کردهاند که یکی از دیگری تکاندهندهتر و درسآموزتر است. و آنچه تقریبا در لابلای کلمات و سطور تمامی این نوشتهها جاری است یک نوع احساس پشیمانی، غبن و شرمزدگی است که واقعا جای تامل و تفکر دارد. دلیل نگارش و انتشار این همه مطلب درباره زندهیاد شاپور بختیار در طول فقط یک هفته بیستمین سالگشت ترور دکتر بختیار، آن هم به آن طرز فجیع و در نهایت قساوت، در پاریس است. نویسندگان این مقالات و گزارشهای تاریخی، هر یک به زبانی و به لحنی و از دیدگاهی خاص خودشان، میگویند که در کوران حوادث سال ۱۳۵۷ شاپور بختیار بزرگترین شانس و تنها بخت ایران برای دگرگون ساختن کل نظام استبدادی ریشهدار در ایران و تغییر اوضاع به نفع مردمسالاری، تامین عدالت اجتماعی، رعایت حقوق بشر و کوتاه کردن دست مذاهب و ایدئولوژیهای تامگرا از حکومت و مدیریت سیاسی جامعه بوده و شگفتا که ظرف فقط ۳۷ روز زمامداری در مقام نخستوزیر به هر آنچه وعده داده بود عمل کرد و به قول خودش همچون «مرغ توفان» در میانه گردباد حوادث پر و بال زد و هشدار پشت هشدار داد و خطر «حکومت نعلین» را یادآور شد، ولی در گرماگرم آن هیاهوی بزرگ و آشوبی که به راه افتاده بود هیچ کس ـ یعنی به واقع هیچ کس ـ نه به او گوش کرد و نه خواست که به او گوش کند؛ سهل است هر آنچه گفت را به حساب توطئه «خارجی» و «دربار استبدادی» گذاشتند و کمترین مجالی به سیاستمدار خوشاندیش و شجاعی که آمده بود تا آرزوهای دیرین و تاریخی ملت را برآورد ندادند و رفتاری با او کردند که پیش از آن در تاریخ ایران و در رابطه با نخستوزیران کشور سابقه نداشت. روشنفکران یکسره بر او تاختند و حتی قلم به فحاشی علیه او آلودند، سیاستمداران بر او پشت کردند و در عوض به سپاه جهل و ارتجاع پیوستند، روزنامهنگاران سیاستزده به تاسی از رهبران احزاب، سازمانها و گروههای سیاسی مختلفی که به آنها وابستگی داشتند در برابر او ایستادند و با خبرهای جعلی و مقالات غرضآلود سکه یک پولش کردند تا مبادا صدایش به گوش مردم برسد و سخنش بر دلها بنشیند و مجالی یابد برای کنترل و سپس تغییر اوضاع به نفع آزادی، عدالت و مردمسالاری، زیرا که این واژهها در آن روزهای توفانی و در میانه آن سیلی که میکوبید و میروبید و همه چیز را با خود میبرد کلمات و واژههایی بودند «لیبرالیستی» که در فرهنگ انقلاب اسلامی به دشنام تعبیر شده بود. آنطور که از میان اوراق تاریخ معاصر کشورمان و از مطالب و نوشتهها و نقل خاطرات این و آن بر میآید زندهیاد شاپور بختیار، در آخرین سال حکومت شاه و در روزهایی که فضای باز سیاسی، فعالیتهای سیاسی را امکانپذیر ساخته بود ابتدا «جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر» را همراه با شماری از همفکران خود و مخالفان شاه تشکیل داده و درکنار سایر رهبران جبهه ملی، از جمله داریوش فروهر و عبدالکریم سنجابی، «اتحاد نیروهای جبهه ملی» را سازمان داده بود. میگویند، و اسناد و شواهد تاکید و تایید بر آن دارند، که سازمان مذکور خواستار انحلال «ساواک»، آزادی زندانیان سیاسی، محاکمه فعالان سیاسی در دادگاههای غیر نظامی، بازگشت بدون مشکل همه تبعیدیها به کشور، حذف کامل سانسور، و آزادی فعالیتهای صنفی و حزبی شده بود. اینها و پیشنهاد بیرون رفتن شاه از کشور، انتقال اموال «بنیاد پهلوی» به دولت و برپایی «شورای سلطنتی» خواستهایی بوده است که زندهیاد بختیار به هنگام پذیرش پست نخستوزیری با آخرین پادشاه ایران در میان گذاشته و موافقت کامل او را دریافت کرده بود. از اینها همه چنین بر میآید که هدف بختیار از پذیرش پست نخستوزیری در آن برهه حساس از تاریخ میهنمان نجات کشور و در عین حال برآوردن آرزوها و آمال ملتی بوده است که چند دهه قبل از حضور او در عرصه سیاست انقلاب مشروطیت را برای برقراری «عدالت» و تامین حقوق مردم و کوتاه کردن دست مستبدان از جان و مال «رعیت» پی ریخته بود. اما ظاهرا چرخ روزگار و اوضاع زمانه در آخرین دهههای حکومت سلطنتی در ایران، و بخصوص هنگامی که چرخ انقلاب به راه افتاد، به گونهای گشته بود که دیگر اندیشه به کار نمیرفت و همه آنچه روشنفکران و سیاستمداران و مردمان سادهدل میخواستند و میطلبیدند ویرانی کامل نظم کهن و برپایی نظمی بود که هر کس از آن تصویری متفاوت در ذهن و خیال خود داشت. و بدین گونه بود که هیچکس هیچ فرصتی به بختیار و به آزادی، به دموکراسی، به عدالت و به اجرای حقوق بشر نداد. امروز، اما، پس از سی و سه سال و تجربه ملموس حکومت اسلامی، زمانه دیگر گشته و گفتمان جامعه از «مذهب» و «ایدئولوژی» و «انقلاب» به دموکراسی و عدالت اجتماعی و حقوق بشر و گذار عاری از خشونت تغییر یافته است؛ همان حرف و سخنی که زندهیاد شاپور بختیار میزد و پیشنهاد میکرد. امروز همه دریافتهاند که سی و سه سال پیش، در هنگامه آن غوغای کوری که به راه افتاده بود، زندهیاد بختیار تنها شانس و تنها امید نجات ما از استبداد بود برای همیشه. گرچه جانی که بختیار در راه ایستادگی، مقاومت، شهامت و پایبندی به اندیشههای روشن خود از دست داد با هیچ چیز قابل مقایسه و تاخت زدن نیست ولی خوشا که او مرده ولی مرامش اکنون زنده و تازه است. زندهیاد بختیار پس از پیروزی انقلاب از ایران خارج شد و در پاریس اقامت گزید تا مقاومت ملی علیه حکومت واپسگرای اسلامی را سازمان دهد. او از دوران جوانی با حکومت دینی مخالف بود و در رساله دکترای خودش هم ادغام روحانیت و دولت را عامل روی کارآمدن دولتهای تامگرا و توتالیتر دانسته و در آن نوشته بود فهم این که قدرتی سیاسی با توسل به نیروی الهی بر مردمان حکومت کند و به نام مشیت الهی یا زیر عنوان حکم تقدیر، بیامان اجبارهای گوناگون را برمردم تحمیل کند امری ساده است. بختیار تا آخرین سالهای زندگی خود در این نظر، یعنی دور داشتن کامل دین و مذهب از سیاست باقی ماند. او دیکتاتوری نعلین را بدتر از دیکتاتوری چکمه میدانست و در مقام نخستوزیری هم به آیتالله خمینی پیشنهاد کرد که اگر میخواهد به پیشبرد دین اسلام خدمت کند دست از سیاست برداشته و مثل پاپ که در واتیکان به مسایل دینی مسیحیان میپردازد در قم کار دین را دنبال کند. که، البته، این سخنان در غوغای آن روز ایران خریداری نیافت و با رفتن شاه از ایران حمله خمینی و پیروان انبوهش متوجه بختیار و دولت او شد و تا جایی بر او تاختند که به ناچار عرصه را رها کرد و ناگزیر از ترک میهن شد؛ و چه افسوس؛ افسوسی که اکنون با گذشت بیست سال از مرگ غمانگیز او بر زبانها و قلمها جاری است. خودنویس 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده