رفتن به مطلب

شما اگه جای من بودید چیکار می کردید ؟


ارسال های توصیه شده

منم يه بار از دانشگاه داشتم برميگشتم چون دانشگام خارج شهر بود خيلي راه بود تا داخل شهر راننده هم كل راه نشست از دوتا بچه كه مادر و پدر ندارنو وضع بدي دارن حرف زد و گفت كه دارم براشون پول جمع ميكنم تا لباس عيد براشون بخريم عكس دختره روهم بهم نشون داد و گفت اين دوتا بچه سيدن و هرچي ميخواي از جدشون بخواه

خلاصه من دلم سوخت و يه كمك كوچولو در حد خودم كردم و بعدش با خودم گفتم حالا اگه مرده خالي بند باشه چي؟وبعدش براي اينكه خودمو راضي كنم كه كار درست رو انجام دادم گفتم اگه واقعا اون پولا رو به بچه ها ميده كه هيچي راضيم اما اگه همه ي حرفاش دروغ باشه ازش نميگذرم كه بخواد ازين راه زشت پول در بياره

  • Like 9
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 51
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

در كشوری كه یك فوتبالیست در پایین‌ترین سطح، از یك نویسنده در عالی‌ترین درجه، هزار برابر بیشتر دستمزد می‌گیرد؟ سال گذشته مجیدپورشافعی، كتابی به نام اقتصاد كوچه نوشت كه وضعیت پول ملی، هزینه‌های زندگی و دستمزدها را از ابتدای درگذشت كریم‌خان زند و روی كار آمدن قاجار تا پایان حكومت پهلوی بررسی كرده بود. نتیجه 3 سال تحقیق و تالیف و 2 سال اصلاح و انتظار برای چاپ و نشر كتابی با حجم 306 صفحه، تنها دریافت دستمزد 350 هزار تومان بود.

 

این در حالی بود كه همان سال یك بازیكن مصدوم استقلال برای یك فصل، 350 میلیون تومان دستمزد گرفته بود و فوتبالیست دیگری برای یك فصل بازی در پرسپولیس 450 میلون تومان قرارداد بسته بود.

 

اما باز هم تفاوت‌ها به همین جا ختم نمی‌شود. برای مثال در همین یكی دو ماه گذشته خبرهایی شنیده شده كه در یك كشور، گویا فرسنگ‌ها تفاوت داشته‌اند. وقتی اهالی یك شهر كوچك از شدت فقر دختر 9ماهه‌شان را می‌فروشند، دختر 16 ساله‌ای را به عقد پیرمردی در می‌آورند و حتی تا مرز خودسوزی پیش می‌روند، خبر می‌رسد كه یك ستاره سینما برای بازی در دو فیلم سینمایی و بخش پایانی یك سریال خبر داد، قراردادی با مبلغ 1میلیارد تومان بسته است.

 

اگرچه برخی به دنبال خرید یك واحد مسكونی كمتر از 40 متر مربع آن‌هم با وام، در جنوب پایتخت هستند و حتی ناچارند بلافاصله بعد از خرید، آن را رهن ‌دهند تا بخشی از كمبود پولشان جبران شود، در سر دیگر شهر، واحدهایی با متراژهای بزرگ در قالب پنت‌هاوس كه شیرآلات و كاشی‌هایش از جنس طلا است، معامله می‌شوند.

 

زمانی كه با 20 میلیون تومان می‌توان، هزینه راه انداختن یك زندگی جدید در جنوب تهران را تأمین كرد، بهای آزادی چند زندانی داد و یا یك خانواده بی سرپناه را نجات داد كه زیر پل یا كنار خیابان چادر زده‌اند، عده‌ای 80 تا 150 میلیون و حتی بیشتر هزینه می‌كنند تا یك خودروی لوكس بخرند و در خیابان‌ها خرامان رانندگی كنند. این خودروهای لوكس تك سرنشین در شهر چرخ می‌زنند، بیشتر خودروهای قدیمی پرسرنشین از داشتن حداقل‌های ایمنی نظیر ترمز ای بی اس، كیسه هوا و یا بدنه‌های محكم و ایمن بی‌بهره هستند.

 

این‌ها تنها بخش كوچكی از موارد بسیاری است كه شكاف طبقاتی را در كشور نمایان می‌سازد. كارشناسان می‌گویند وجود این‌گونه شكاف‌ها سبب می‌شود كه جوانان و یا حتی افراد میان‌سال از تلاش و كار ناامید شوند و برای رسیدن به زندگی رویایی، راه دیگری برگزینند. بر اساس گزارشات، امروزه بیشتر جوانان پیشرفت قدم به قدم را باور ندارند و می‌خواهند یك شبه ره صدساله طی كنند؛ این جوانان معمولاً افرادی را الگو می‌كنند كه بر همین منوال جلو رفته و موفق نیز بوده‌اند؛ همان كسانی كه پول نفت را بر سر سفره‌های خود دارند.

فکور جون اینا رو همه مون میدونیم

ولی به نظرت ماها که شهروندان به اصطلاح روشنفکر و اگاه به درد جامعه هستیم چیکار می تونیم بکنیم

گروه و تشکل که نمی تونیم راه بیاندازیم

صدای اعتراض مونو هیچ جا نمی تونیم برسونیم

جرات اعتراض رو هم نداریم

هرجا هرکی هرچی گفت میگیم چشم

همه متحجرا به درک

پس فرق من و شما و اون یارویی که به یه پول یا مقام حاضره کل زندگی تو و منو نابود کنه درچیه

  • Like 5
لینک به دیدگاه
یعنی به نظرت چون متحجره باید بمیره

میدونم چی میگی بخصوص وقتی میام از زاویه تو به قضیه نیگا می کنم ولی وقتی به عنوان یه انسان

نمیدونم چی بگم راستش دارم به این مسئله فکر می کنم که به عنوان یه انسان ازم چی مونده

یکی از کرامات بزرگ انسانها اینه که با دیدن زشتخوئی ها رنجور میشوند ولی از پا نمی افتند. باید به سهم خودمون تلاش کنیم که حداقل با نوع زندگیمون هیچ انسانی را بدبخت نکنیم. اتفاقاتی که من و شما میبینیم علتش در جای دیگری است و مربوط به دیگران. ما فقط داریم نتیجه آن رفتار ها را میبینیم. پس نباید احساس گناه کنیم. ما باید سعی کنیم که اگر روزی بنا شد انسانی را تربیت کنیم طوری بارش بیاریم که بتونه گلیمشو از آب بکشه بیرون. زندگی هنوز ادامه داره و خواهد داشت. شاید بتونیم کاری برای خودمون پیدا کنیم که بتونیم با تربیت درست و صحیح انسانها به تعالی انسان کمک کنیم. آینده را ما خواهیم ساخت. چه خوبه که این مسائل تجربه ای برامون بشه که بتونیم کاری رو سر و سامان بدیم که نتیجه اش رهایی انسان از بدبختی و بیچاره گی باشه. البته در حد توان خودمون.

  • Like 7
لینک به دیدگاه

سارا جونم می دونم چی می گی

می دونم چی دیدی

می دونم چی کشیدی

می دونم...

می فهمم....

 

فقط یه چیزی رو یادت باشه...

تو مسئول چیزی نیستی...

ما منجی نیستیم!!

فقط می تونیم همدردی کنیم

منم جات بودم بهتم می زد... چون یه زنم می ترسیدم پا پیش بذارم

به اینجاش فکر کن که بلاخره یکی دست اونو گرفت

همیشه یکی هست

یه نفر که اون بالاست و هواتو داره....

یه نفر که اون بالا نشسته و با یه لبخندی یا شایدم یه پوزخندی به همه آدمای مغرور می زنه و می گه:

هنوز من هستم!

 

دیروز دوست منم اومد برام تعریف کرد که تو بیمارستانشون یه خانومی اومده بهش گفته:

خانوم میشه این آزمایشای دختر خواهر منو بخونین

دوستم مرضی رو تو جواب آزمایشای یه دختر ۱۷ ساله شهرستانی دیده که احتمال ابتلا به این بیماری مادرزادی زنانه

یک در ۱۰۰۰۰۰ هست!!

اونم مونده بود که چی بگه و چی کار کنه!!

 

می خواستم بهت بگم

که خودت رو مسئول ندونی

ما فقط می تونیم با همدردی مون رنج هم نوع هامون رو کمتر کنیم

و گرنه بیشتر از اینا فقط به خودمون آسیب می زنه!

  • Like 9
لینک به دیدگاه
یعنی به نظرت چون متحجره باید بمیره

 

میدونم چی میگی بخصوص وقتی میام از زاویه تو به قضیه نیگا می کنم ولی وقتی به عنوان یه انسان

نمیدونم چی بگم راستش دارم به این مسئله فکر می کنم که به عنوان یه انسان ازم چی مونده

 

کی گفت بره بمیره،بره از همونکسیکه عمری دنبالش افتاده حاجاتشو بخواد و به این ور اونو دخیل ببنده و شمارش امن یجیب برسه به 100 هزارتا....

 

میتونه بره نوکری مولایش را هم بکنه و لباس شخصی،یا ساندیس خور باشه...

 

ارزش انسان به انسانیتشه،من اگه ببینم کسی بویی از انسانیت نبرده،کاری بهش ندارم چه برسه بخوام کمکش هم بکنم.

  • Like 5
لینک به دیدگاه
فکور جون اینا رو همه مون میدونیم

ولی به نظرت ماها که شهروندان به اصطلاح روشنفکر و اگاه به درد جامعه هستیم چیکار می تونیم بکنیم

گروه و تشکل که نمی تونیم راه بیاندازیم

صدای اعتراض مونو هیچ جا نمی تونیم برسونیم

جرات اعتراض رو هم نداریم

هرجا هرکی هرچی گفت میگیم چشم

همه متحجرا به درک

پس فرق من و شما و اون یارویی که به یه پول یا مقام حاضره کل زندگی تو و منو نابود کنه درچیه

دست روی دلم نذار ساراجان.

روزی که صدسال تنهایی گابریل گارسیا مارکز را خواندم، خیال نمی کردم تکرار اغراق آمیز زندگی بوئندیا ها بتواند جزیی از پیکره نسل سوخته ما هم باشد.

خیال می کردم آنچه این کتاب را سنجاق کرده به تاریخ درخشنده ادبیات جهان، تنها بزرگنمایی فوق تصور واقعیات است که زیر هنر نویسندگی مارکز، جا خوش کرده است. خیال می کردم این هم فقط یک رمان معمولی است، مثل هزار رمان دیگری که خوانده ام.خیال می کردم...

خیلی خیال ها داشتم که همه خیال بودند و من خیال می کردم که خیالاتم واقعی تر از آنند که روزی واقعیت بتواند چنبره بزند رویشان و خیالاتی بودنم را به خنده بگیرد.

اما نشد!... واقعیت آمد، خودش را غالب کرد و خندید. به من؛ به همه ما که در روزمرگی های پرتکرارمان، تکرار مزمن زندگی را نمی فهمیدیم.

 

***

 

پنجم دی ماه بود که زمین لرزید. که بم ویران شد. که... این سه نقطه جای همه آن چیزهایی است که دیدم و نمی توانم بگویم. قیامتی بود! قیامت را می شود ریخت توی واژه ها؟! پنجم دی ماه بود که بم "سه نقطه" شد! و من عزیز ترین دوست زندگیم را از دست دادم.

هنوز نفسمان از هق هق گریه روی جنازه های بم بالا نیامده بود که... بازهم سه نقطه!

اسفندماه بود که نیشابور هم سه نقطه شد. نعش های تکه پاره و پیکرهای سوخته، از حجم پر مفهوم سه نقطه هم بالا می زنند! شاید بهتر باشد روایتشان را به گردن جای خالی بگذارم؛ به جای سه نقطه!...

نیشابور بود و زمستان نحس 82. نیشابور بود و ذغال، خاکستر، روغن. روغن جنازه های سوخته چه بویی دارد؟! نیشابور بود و بوی مرگ!... نیشابور بود و یک عالم جای خالی. آنقدر که می توانستیم سر سطر بنویسیم نیشابور و تا ته صفحه را جای خالی بگذاریم!

آدمیزاد همیشه منتظر بهانه است. عید نوروز بهترین بهانه بود برای فراموشی! زمستان که به ته رسید، همه چیز از سر گرفته شد. کار، نان، درس، عشق، خیال... خیالاتی شدیم و واقعیت دوباره خواست که روی خیالات خوشمان چنبره بزند: سه نقطه... سه نقطه پررنگ!

این بار چند برابر بم، مرده ماند روی دست زمین. آسیا سه نقطه ای بود که بیا و ببین! شمارش ساکنان جدید گورستان های پایین پای کشورمان، هیچ گاه با واقعیت برابر نشد. اما بازهم رکوردی بود برای خودش!

 

***

 

سه نقطه... جای خالی... سه نقطه... جای خالی... سه نقطه...

مورخ اگر بودم، لابد ایمان می آوردم که تاریخ تکرار شدنی است. پیرزن اگر بودم، لابد توی گوش نوه هایم می خواندم که طلسم شده ایم! مبلغ دینی اگر بودم، لابد موعظه می کردم که بلای آسمانی، نتیجه فساد بشر است و...

هیچ کدام از این ها نیستم. انسان یک لا قبایی هستم که نه از حکمت و عدالت خدا سر درمی آورد، نه از قانون طبیعت و نه از ارواح خبیثه! فقط می تواند ببیند، حیرت کند و در حیرتش بماند و هیچ دلیلی برای فلاکت بشر پیدا نکند. فلاکتی که حالا به تکراری مزمن در زندگیمان تبدیل شده است و هر از چند گاهی، با هجوم واقعیت، کیف خیالبافی روزمره را ازمان دریغ می کند.انسانی که فقط می تواند ببیند و منتظر بماند تا همین روزها رقم مردگان آتش سوزی های کشورش، از آتش سوزی یک مدرسه گرفته، تا مسجد ارک، با مردگان اسفند ماه سالها قبل پا به پایی کند.

من انسانی بی دست و پایی هستم که تنها بضاعتش قلمی است که هرجا رسید، با آن اراجیفی سر هم کند و بنویسد... بنویسد و راه به جایی نبرد... بنویسد تا عده ای بخوانند و آنها هم راه به جایی نبرند... مگر زندگی ما چیزی به جز دور تسلسل خاندان بوئندیا است که آنها هم راه به جایی نبردند؟!

 

***

 

حالا می توانم از ته دل بگویم: نوبل حلال صد سال تنهایی باد که سال ها پیش حقیقتی را گفت که من امروز به آن رسیده ام...!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

اگر آدم میدونست که واقعا نیازمنده باید کمک کنه ...

 

اما

 

من چند باری تو این شرایط سرم کلاه رفته ...

 

یه همیچین اتفاقی تو تاکسی پیش اومد ...یارو میگفت ندارم ... بعد راننده عصبانی شد و ... خلاصه من کرایه شو دادم ... بعد که پیاده شدیم و از هم جدا شدیم نیم ساعت بعد من دیدمش که داشت یه ساندویچ حسابی میخورد

 

اما نمیگم ساندویچ دلیل میشه ها ..

 

اما من اگر پول ساندویچ داشته باشم ... کرایه مو میدم و میرم یه کلوچه میخرم

 

 

یا همتون تو مترو دیدید که دختره یا پسره با چه آه و ناله ای گدایی میکنه . در حالی که اگر تو هر واگن 500 تومن بگیرن تا شب یه پول هنگفتی میشه!

  • Like 4
لینک به دیدگاه

بلد نیستم همدردی کنم . اما سارا را همچون خواهرم دوست میدارم. این نوشته را به سارا و همه دلسوختگان تقدیم میکنم. اگر دردی را دوا نکرد شرمنده ام.

بدجور بهم ریختم. استراحت بعد از این فعالیت شدید، مرا دوباره به خودم برگرداند و فکرهایی که هرچه نگاهشان می کنم، هرچه برایشان می نویسم، تمام نمی شوند. تمام نمی شوند، چون حل نمی شوند و حل نمی شوند، چون مربوط به آدم هایی هستند غیر از من. و سر همه این فکرها، می رسد به خدا و عدالتی که حالا با شک به آن نگاه می کنم. هیچ چیز بهتر از شک نیست. منتها اگر به یقین تبدیل شود.

اما... نمی شود دیگر! نمی شود! همه مشکل اینجاست که نمی دانم چه طور بفهمم خدا عادل است! من عدالت را نمی بینم. داریم در ناعادلانه ترین دنیای ممکن زندگی می کنیم. خدای این دنیا کجاست که بنده هایش را به بی عدالتی دچار می کند؟! کجاست که ببیند بنده هایش دارند در فلاکت خودشان لجن قورت می دهند و لجن بالا می آورند؟حرف هم بزنیم، عالمانی که قرار است فکرمان را روشن کنند می گویند: کافری! در بهترین حالت می گویند: این ها امتحانات الهی ست! کدام امتحان؟! کدام آزمون؟! کدام نتیجه؟!

چرا شک نکنم؛ چرا؟!

خدا مگر عالم نیست؟ مگر نمی داند کی چه کاره است و چه کاره نیست؟

...

حرف های کتاب معارف دبیرستان را برای من نگویید. نگویید که خدا می خواهد بنده ها خودشان را و ایمانشان را بشناسند... این ابلهانه است! بنده خودش را بشناسد که چه؟! حالا گیرم که من فهمیدم سست ایمانم. این چه دردی دوا می کند از من؟! کدام بنده ای از بدبختی کشیدن و سختی دیدن، آدم شده که بقیه بشوند؟ اصلا که می گوید که این امتحان است؟ امتحان یعنی باز پس دادن آموخته ها. کدام امتحان الهی از آموخته های ما گرفته شده؟ این امتحان ها همه خارج از کتابند؛ چه، اگر از کتاب آموخته های ما باشند، دیگر سختی ندارند!

بچه ای که همه عمرش را در بیمارستان گذرانده، چه آموخته ای از دنیا دارد که باید باز پس دهد؟ پیرمردی که در همه عمرش، چیری ندیده جز دیوارهای تاریک جذامخانه، چرا نمی تواند اعتراض کند به عدل خدا که نگذاشته او هیچ چیز از روزهای زندگیش بفهمد؟ آموخته های این بیچاره چه بوده جز زبان مادری؟ جز تکرار مداوم روزها؟ جز درد... بیچارگی... تنهایی... چه فهمیده از لذت که حالا بخواهد بازپس دهد؟ حالا این وسط کار ما چیست؟ اینکه یک نفرمان مثل

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
، برود 30 صفحه دستنویس حرام این کند که بگوید اینها بدبختند و بعد، ملت روزنامه را بخوانند و ابلهانه بگویند: خدایا شکرت که ما سالمیم! ... فقر، بدبختی، زجر... همیشه در آیینه دیگران دیده می شود!

دارم منفجر می شوم! حالا فقط وقتی قانع می شوم که خدا خودش برایم علت اینهمه بدبختی آدم ها را بگوید... برای من تکرار طوطی وار آنکه خدا عادل است و عالم و دارای هزار صفت دیگر کافی نیست. من خودم باید عدالت خدا را بفهمم. اما کو؟ کجاست؟ یا نیست، یا من نمی بینم. حالا که نمی بینم، یک نفر با دلیل و برهان چشم مرا باز کند! من آماده ام!

امروز توی میدان ولی عصر، مردی را دیدم دور و بر 40 سال. آواز می خواند و می رفت. صدای خوبی داشت. دختر بچه ای که با مادرش تقریبا در کنار من راه می رفت، مات صورت مرد شده بود... متعجب، وحشت زده... هراسان...

یک طرف صورت مرد، مچاله و خشک شده بود؛ وحفره چشم آن طرف خالی شده و بهم آمده... اگر خودم آنجا نبودم باور نمی کردم آدم بتواند این قیافه را پیدا کند... لابد دخترک در همان لحظه، داشته مرد را با برونکای یک چشم و بقیه ی آدم بدهای کارتونی مقایسه می کرده که آنطور وحشت کرده، به مادرش چسبیده بود...

این قصه تکراری ست که بگویم چرا؟ خیلی ها قبل من گفته اند و به نتیجه نرسیده اند. آنقدر که دیگر بازخوانی این افکار برای همه، حتی خود تو که این اراجیف را می خوانی، کلیشه شده است. اما همین چرای مسخره و کلیشه ای، شب و روز مرا بهم پیچیده، دغدغه ام شده، مرا به عدالت خدا مشکوک کرده. وقتی اعتقاد رنگ ببازد، ایمان هم می رود. نگران اعتقاداتم هستم و ایمانم...

یکی به من بگوید خدا عادل است؟

چرا من گاهی خیال می کنم خدا آنچنان مهربان است که عدالتش را از مهربانی زیاد، نادیده می گیرد، به نفع آدم ها! تا مبادا به خاطر رعایت عدالت، بنده ای را مجازات کرده باشد! و چرا گاهی می رسم به همه مزخرفاتی که این روزها دغدغه من شده اند...

می ترسم... مضطربم و شدیدا پر! دارم از ظرف خودم فوران می کنم... دارم منفجر می شوم. دارم از بودن خودم در این دنیایی که هیچ جای کارش حساب و کتاب ندارد، متنفر می شوم... دارم خودم را، فکرم را، زندگیم را بالا می آورم... خدایا! کمی مرا خنگ تر از آنچه هستم کن! دلم می خواهد بتوانم مثل آدم های دیگر از همه چیز دنیا لذت ببرم... من فقط می خواهم نبینم، نفهمم و فکر نکنم به هیچ چیز! هیچ چیز!

  • Like 3
لینک به دیدگاه

صد در صد سارا جان چیزی از انسانیت تو کم نشده.در جواب این که گفتی نمیدونی چقدر از انسانیتت مونده.

همون صحنه ای رو که تو دیدی خیلی های دیگه دیدن و ممکنه بی خیال و بدون اینکه اصلا بهش فکر کنن راهشونو بگیرن و برن و واسشون مهم نباشه که یه انسان،یه همنوعشون اونجوری داره تخریب میشه.

 

اتفاق جالبی برات افتاده.چند جور شخصیت رو میشه توش دید.یکیش خودت که حالات خودن رو توضیح دادی.راننده و اون مرد عینکی.درسته راننده حقش رو میخواسته.اما من فکر میکنم راننده و اون مرد عینکی مقابل هم قرار می گیرند.از این که تو پول رو ندادی شرمنده یا ناراحت نباش.این صحنه اونقدر روی تو تاثیر داشته که تو خونه و اینجا راجع بهش صحبت کردی.چه بسا اگه اون مرد عینکی پول رو نمیداد ممکن بود تو به اون مرد کمک میکردی.

 

تقصیر تو نیست که کسی پول نداره.یا از کار بیکار شده.همین که به خاطر همنوعت ناراحت شدی مطمئن باش خیلی مهم هست.اون کمک کردن مالی چیز زیادی از همدردی بیشتر نداره.اگه نتونی همدردی کنی نمیتونی همون کمک مالی رو هم انجام بدی

کاری به دلیل این چنین حوادث و کارهای دولت ندارم.هممون میدونیم که چه چیز ها و اشخاصی باعث میشن که این اتفاق ها بیفته و البته این شخصیت ها شکل بگیره.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

تو مملکت ما از این موراد زیاده ولی از یه طرف دیگه ادم شارلاطان هم زیاده ادم دروغ گو هم زیاده اگه اینجور ادما نبودن و ادمای مستحق معلوم بودن ادم با دل بهتری میتونست کمک کنه من خودم خیلی وقتا دو به شک میشم که کمک کنم یا نه

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من معمولا کمک میکنم.....حتی اگه احتمال معتاد بودن یا هر چیز دیگه رو هم بدم.....به نظرم بازم بدبخته و نیازمنده کمک....:hanghead:

مگر اینکه ظاهرش خیلی زیاد تابلو باشه یا بدونم که شغلش اینه....

مثلا توی دوره دانشجوییم یه مرده بود که همیشه بروجرد میومد تو اتوبوس میگفت که مسافره و.....

  • Like 6
لینک به دیدگاه

مطمئنا کمکش می کردم

می رفتم پیش زنش و پول رو می دادم به اون تا به دست شوهرش بده ؛ این طوری کمتر به غرور اون آقا لطمه می خورد

من به خاطر زن و بچه اش که بیش از این به خاطر فقر و نداری شوهر رو پدرشون خرد نشن می دادم :sigh:

شاید شاید اگر خود مرده تنها بود من هم کمک نمی کردم هر چند مواردی هم پیش اومده که با این که می دونستم طرف شاید آدم درستی نبوده کمک کردم

من عقیده ام اینه که اگر در توانم باشه باید کمک کنم

  • Like 5
لینک به دیدگاه

من دلم زود میسوزه اینجور وقت ها

 

مورد های زیادی اینجوری بهشون برخورد کردم آخریش همین عید امسال بود که یه کفش واسه یه بچه ای خریدم که پول نداشتن بخرن

 

کاری به درست و غلطش ندارم من کمکمو می کنم حالا اگر دروغ گفته باشه پای خودش من کاری که از دستم برمیاد رو انجام میدم.

 

این بچه ها که کنار خیابان هستن هر وقت میان پیشم امکان نداره که بهشون کمک نکنم چون دلم نمیاد.

 

سارا جان به نظر من که نباید دو به شک میشدی و کمک می کردی حالا باز من جای شما نبودم و تو اون شرایط نبودم...

  • Like 5
لینک به دیدگاه
مطمئنا کمکش می کردم

می رفتم پیش زنش و پول رو می دادم به اون تا به دست شوهرش بده ؛ این طوری کمتر به غرور اون آقا لطمه می خورد

من به خاطر زن و بچه اش که بیش از این به خاطر فقر و نداری شوهر رو پدرشون خرد نشن می دادم :sigh:

شاید شاید اگر خود مرده تنها بود من هم کمک نمی کردم هر چند مواردی هم پیش اومده که با این که می دونستم طرف شاید آدم درستی نبوده کمک کردم

من عقیده ام اینه که اگر در توانم باشه باید کمک کنم

زنش که بدبخت پیشش نموند زنشو همون جا تو وردی شهر جا گذاشتن بچه بغل

  • Like 2
لینک به دیدگاه
من دلم زود میسوزه اینجور وقت ها

 

مورد های زیادی اینجوری بهشون برخورد کردم آخریش همین عید امسال بود که یه کفش واسه یه بچه ای خریدم که پول نداشتن بخرن

 

کاری به درست و غلطش ندارم من کمکمو می کنم حالا اگر دروغ گفته باشه پای خودش من کاری که از دستم برمیاد رو انجام میدم.

 

این بچه ها که کنار خیابان هستن هر وقت میان پیشم امکان نداره که بهشون کمک نکنم چون دلم نمیاد.

 

سارا جان به نظر من که نباید دو به شک میشدی و کمک می کردی حالا باز من جای شما نبودم و تو اون شرایط نبودم...

بچه های خیابونی که دستفروشی می کنن همیشه ازشون چیز میز می خرم حتی شده بعضیاشونو به صحبت گرفتم ببینم ازکجا اب میخورن که خب فقط یکیشون جوابامو درست حسابی میداد بقیه فقط پشت سرهم می گفتن خانوم بخر

و وقتی می خریدم به محض گرفتن پول می رفتن

انگار اموزش دیده باشن

ولی اینجا اره باید کمک می کردم

متاسفانه درست نتونستم شرایط رو تجزیه تحلیل کنم

  • Like 6
لینک به دیدگاه
کی گفت بره بمیره،بره از همونکسیکه عمری دنبالش افتاده حاجاتشو بخواد و به این ور اونو دخیل ببنده و شمارش امن یجیب برسه به 100 هزارتا....

 

میتونه بره نوکری مولایش را هم بکنه و لباس شخصی،یا ساندیس خور باشه...

 

ارزش انسان به انسانیتشه،من اگه ببینم کسی بویی از انسانیت نبرده،کاری بهش ندارم چه برسه بخوام کمکش هم بکنم.

اسی داداش خوبم چرا تند میری اخه

منم میدونم خیلی از اینایی که سر قدرت و پشت میز قدرتن یا دستمال بدست یا مزدور و الت دست قدرت

از طبقه پایین و محروم جامعه بودن که بعضیاشون به علت پدرسوختگی زیاد رسیدن به اون مقامات بالا و بعضیاشون هم همون جیره خوار و زیر دست موندن و ساندیس خور شدن

 

اما یادت باشه همه مون انسانیم همه مون

اگه قرار باشه عقده رو تو وجودمون رشد بدیمو برحسب عقایدشون بهشون حق زندگی بدیم شدیم یکی مثل اونایی که ازشون متنفریم

توروخدا مثل هیلتر فکر نکن

  • Like 7
لینک به دیدگاه

اما یادت باشه همه مون انسانیم همه مون

اگه قرار باشه عقده رو تو وجودمون رشد بدیمو برحسب عقایدشون بهشون حق زندگی بدیم شدیم یکی مثل اونایی که ازشون متنفریم

 

توروخدا مثل هیلتر فکر نکن

 

بابا من هم نگفتم اونها انسان نیستند و بنده انسان هستم.. :banel_smiley_4:

 

هیچ وقت هم هیچ اهرم فشاری بنده روشون نمیذارم که بخوان به حرف و نظر من گوش کنند.

 

اما میتونم کلا اون آدم ها را از دایره انسانهایی که میخوام باهاشون تعامل اجتماعی داشته باشم حذف کنم.

  • Like 3
لینک به دیدگاه
بابا من هم نگفتم اونها انسان نیستند و بنده انسان هستم.. :banel_smiley_4:

 

هیچ وقت هم هیچ اهرم فشاری بنده روشون نمیذارم که بخوان به حرف و نظر من گوش کنند.

 

اما میتونم کلا اون آدم ها را از دایره انسانهایی که میخوام باهاشون تعامل اجتماعی داشته باشم حذف کنم.

مگه من باهاشون تعامل اجتماعی دارم و داشتم :w58:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
مگه من باهاشون تعامل اجتماعی دارم و داشتم :w58:

 

تعامل اجتماعی را چی تعریف میکنی؟

 

حتی کمک کردن هم یکجور تعامله.....

 

اون حکایت گلستان سعدی را شنیدی که.

 

دو نفر تو دریا داشتند دست و پا میزدند،یکی با قایق از راه رسید،فقط میتونست یکی را نجات بده،دست یکی را گرفت و نجات داد.

 

بعدا ازش پرسیدن چرا این نفر را نجات دادی و اون یکی را نجات دادی،گفت فلانی قبلا یک شلاق به من زده بود و آن یکی مرا از زمین که افتادم بلند کرد.

 

پس پیشینه آدم ها خیلی در کمک کردن یا نکردن تاثیر داره.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

منم خیلی ادمها را دیدم گاهی کمکی کردم و گاهی نه . اما یک بار با جوانی ظاهرا ورزشکار با بازوهایی ورزیده که امابه نظر میرسید تازه اعتیاد پیدا کرده باشه بر خورد کردم که بهش کمک نکردم . اونم اصرار نکرد . ولی یه لحظه فکر کردم شاید نه اعتیاد که بیماری خاصی به این روزش انداخته . او در یک ایستگاه مترو سوار شد و تا امدم به خودم جواب سوال خودم رو بدهم در ایستگاه دیگه پیاده شد و رفت . چند روزی مث سارا خانم بشدت ناراحت بودم . ناراحت از اینکه حالا که کمکش نکردم چرا حداقل ازش سوالی نکردم و هیچ نپرسیدم و با او حرف نزدم وشاید به علت گرسنگی و بیکاری ژولیده شده باشه ومن فقط سرم را به علامت رد پیشنهاد کمک تکانی دادم و رفتم. الان دوباره به یادش افتادم .................

  • Like 3
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...