سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۰ مهم نیست که اون دنیا چی میشه شما تو این دنیا تو الان که هستی سعی کن خوب باشی خب مهم نیست دیگه اگر دنیایی باشه وقتی شما خوب بودی تو این دنیا دیگه مشکلی نداری اگر هم که نباشه که حداقلش اینه که وجدانت راحت بوده..... شما اگر هم تلاش می کنی تو این دنیا واسه راحتی و آسایش خودته نه به خاطر اون دنیا نظر من به نظر ایشون خیلی نزدیکه:Ghelyon: 7 لینک به دیدگاه
danielo 15239 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۰ fekr konid yek moorche ya yek fil mordand.badesh chi mishe.hamoon ham baraye ma mishe 4 لینک به دیدگاه
viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۰ اتفاقات بعد از مرگ به نظر من: جسدو که گذاشتن تو خاک بعد یه مدت میگنده، بعدش کرما و جک و جونورای تو قبر شروع به خوردنش میکنن، بعدش شروع به پوسیدن میکنه و در نهایت تجزیه میشه. بعد از 30 سال هم اثری ازش نمیمونه. کات و تمام. من دیگه نیستم. وحشتناکه ها. 4 لینک به دیدگاه
p mehdi q 6226 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۰ به چیزای خوب فکر کن. مرگ که چیز خوبی نیست؟ به زندگی بیاندیش که ارزانی توست. به دوست داشتن. به وفای به عهد. مرگ بد و زشته. بهش فکر نکن. فقط به زندگی بیاندیش آخه نمیشه بهش فکر نکرد! من نمی دونم شما الان چند سالتونه و عمرتون چقدر براتون طولانی گذشته اما من خودم رو وقتی نگاه میکنم میبینم بیش از یک سوم عمرم گذشت،شایدم بیشتر بدون اینکه مدت زیادی به چشمم اومده باشه یعنی مدتی که ما زنده هستیم خیلی خیلی ناچیزه ... این یعنی چی؟ 4 لینک به دیدگاه
p mehdi q 6226 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۰ وقتی مغز کار نکنه،هیچ حس و حالی هم نیست.سر منشا همه عواطف و تفکر و خواب و.... مغز است،که انسان های کم دانش در گذشته،آنرا به چیزی مثل روح نسبت میدادن. وقتی مغز از کار بیوفته،سیاهی مطلق است و سکوت. مغز مسلما نماد اختیار انسانه، اما وقتی ما خوابیدیم مغز هیچ اختیاری برای هدایت اتفاقاتی که برای ما تو خواب میافته نداره... داره؟ من خودم تا حالا چند بار خواب هایی دیدم ... خواب های خیلی ساده که مثلا یه نفر رو میبینم... فرداش دقیقا همون نفر رو دیدم:jawdrop: آیا این فقط توهمه؟ کسی تا حالا براش این اتفاق نیافتاده؟:JC_thinking: 2 لینک به دیدگاه
p mehdi q 6226 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۰ خوب 4 ساله دارن از اینجور فیلمها به خورد مردم میدن تو ماه رمضون خوب یکیشو میدیدی ببین اینجور فیلم ها چیزایی نیست که فقط تو ایران روش مانور بدن .. من فیلم های زیادی دیدم که به موضوع روح پرداختن آخریش هم که قشنگ یادمه فیلم City Of Angels 1998 بود که نیکل گیج نقش یه روح یا فرشته رو بازی میکرد .. فیلم خیلی هم به جنبه های مذهبی پرداخته بود .. و میخواست تخیل رو کمرنگ نشون بده من پیشنهاد میکنم این فیلم رو حتما ببینید برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام اینا رو گفتم که به این نکته اشاره کنم ... که انسان دوست داره که بعد از مرگ دنیای دیگری هم باشه وگرنه زندگی کردن هیچ ارزش و لذتی نخواهد داشت 3 لینک به دیدگاه
Fakur 9754 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۰ آخه نمیشه بهش فکر نکرد! من نمی دونم شما الان چند سالتونه و عمرتون چقدر براتون طولانی گذشته اما من خودم رو وقتی نگاه میکنم میبینم بیش از یک سوم عمرم گذشت،شایدم بیشتر بدون اینکه مدت زیادی به چشمم اومده باشه یعنی مدتی که ما زنده هستیم خیلی خیلی ناچیزه ... این یعنی چی؟ اول باید ببینیم آخر دنیا کجاست تا برسیم به اونور دنیا اینجا آخر دنیاست. نه! اینجا آخر ِ "آخر دنیا"ست. بهشت زهرا را هم باید رد کنی... به کیلومتر می رسد؟ حتما!... شاید... چه می دانم! اصلا فرقی هم دارد؟... اینجا آخر دنیاست. مرده ها را می برند بهشت زهرا... زنده هایی که از مرده گذشته اند را هم، اینجا! آنجا خدا جواز اسکان می دهد و اینجا بنده های عاقل خدا! آسایشگاه کهریزک نیست... آن را هم باید رد کنی تا برسی اینجا... اینجا آخر دنیاست... *** مرده ها را رد کرده ایم... به زنده هایی رسیده ایم که چادرهای کُدری شان، چشم های تنگ شان، کله های زاویه دارشان می گوید مهاجرند: افغانی. مرده ها را رد کرده ایم و رسیده ایم به جایی که زنده هایش میان خاک و دود اتوبان نشسته اند و ناهار می خورند؛ کوکتل:350 تومان! مرده ها را رد کرده ایم و رسیده ایم به جایی که هر ماشینی بجز وانت، پیکان و کامیون، اهالی اش را خیره می کند! مرده ها را رد کرده ایم و رسیده ایم به زنده هایی که کار می کنند و حواسشان نیست که زنده اند! مرده ها را رد کرده ایم و رسیده ایم به زنده هایی که فقر به موازات نفس کشیدنشان رشد می کند! مرده ها رد کرده ایم و... *** زمان: راکد... مکان: آخر دنیا... نه! تصحیح می کنم: آخر ِ "آخر دنیا"! آسایشگاه را رد می کنی... پس کوچه ای را بالا می روی... سمت چپ... دری بزرگ که تابلوی سردرش نشان می دهد: بیمارستان هاشمی نژاد. هنوز تو نیامده، مقابلت ظاهر می شوند. سن: همه سنی... جنس: هر دو جنس... وضعیت: ؟؟؟ می شود تا آخر این نوشته را علامت سوال گذاشت... نگاه همه اما یک مدل است... ملتمسانه، رنجور، منتظر... انگار با همه وجود، تو را به خود می خوانند... انگار هر کدام نقشه فراری را در ذهن می کشند که قرار است وقت رفتنت، با تو عملی اش کنند! انگار هر کدام می خواهند یک عمر به تو وابسته شوند... انگار... و تو چقدر کمی... حتی برای یکی از این ها... حتی اگر یک عمر... حتی اگر ... *** فضای مرده... بوی غم... سکوت... تکرار... تکرار... تکرار... این همه زندگی این بیماران است. بیمار؟! نمی دانم... از رده خارج؟! نمی دانم... مرده؟!...نه! این یکی را می دانم... مرده نیستند... بهشت زهرا را رد کرده ایم و این یعنی که این ها از مرده هم... اینجا آخر دنیاست... نه! اینجا آخر ِ "آخر دنیا"ست! جایی که اسمش را گذاشته اند بیمارستان هاشمی نژاد. *** پسر، جوان است. به زور سنش به 25 سال می رسد. کنار پیرمردی نشسته... روی ویلچر... سرش کج شده روی شانه...خیره می شود در من... سر به زیر و ملتمسانه... خیره می شوم روی زمین... شرمنده و بدهکار... یعنی من حق او را خورده ام؟! یعنی ممکن است من... زنی لباس هایش را شسته، پودر به دست وارد حیاط می شود... اینجا همه فقط به همدیگر نگاه می کنند. انگار کسی بلد نیست حرف بزند. غریبه ها را که می بینند، زبانشان باز می شود انگار! پیر مردی جلوی راهم را می گیرد: پول بده. تو رو خدا! پول بده... پول بده... می خوام سیگار بخرم... آنقدر پشت سر هم درخواست می کند که زبانم بند می آید برای کلمه ای گفتن... دست به جیب می شوم... سیگار می خوام... داری؟ این را زنی می گوید که لااقل 5 برابر وزن طبیعی اش وزن دارد... - ندارم. * پول بده برم بخرم. - برات خوب نیست. * پس نوشابه برام بخر؛ خانواده. می خرم... تاید هم می خوام... می خرم... سیگار... نه! نمی خرم... نوشابه را می دهم دستش. ذوق می کند... می خندد... از ته دل... نشسته است کنار دو پیرمرد و تنها خوری می کند... یک قطره تعارف؟! در مرامشان نیست انگار... خود خواهی فرزند انزواست! *** اینجا آخر دنیاست. بیمارستان هاشمی نژاد. و همین لفظ بیمارستان است که همه کمک ها را سرازیر می کند آن طرف... توی آسایشگاهی که در قیاس با اینجا بهشت است؛ به معنای واقعی کلمه بهشت است... کهریزک را می گویم. برای مردم، واژه "بیمارستان" انگار قلدرتر از "آسایشگاه" به نظر می رسد! ساختمان بیماران را می خواهم؛ برای ملاقات. مردی از پرسنل راهنمایی ام می کند: " طبقه دوم زن ها هستند... ساختمان آن طرف را هم که فکر نمی کنم مایل باشید ببینید... از کار افتاده ها آنجا هستند." می خواهم بیشتر بدانم. می گوید:" فلج ها... نقص عضله ای ها... بیماران این بخش از همین جا یک راست می روند بهشت زهرا..." بیماران این بخش؟ مگر بیماران سایر بخش ها قرار است کجا...؟؟؟ *** اینجا آخر دنیاست... بیمارستان هاشمی نژاد... بخش زنان... فضایی تاریک... نمور... گرفته... هوا به شدت منقبض است. صدایت توی راهروی خالی هم پژواک ندارد حتی! اتاق ها را یک به یک شروع می کنم. توقع دارم آدم های منتظری را ببینم که می آیند طرفم، لبخند می زنند، مشتاق درد دلند... اما خبری نیست... همه خوابند... توی لباس های صورتی ... و یادم می آید که نوزادان را هم لباس صورتی می پوشانند!... *** اینجا آخر دنیاست. نه! اینجا آخر ِ "آخر دنیا"ست! بوی مرگ می آید... اتاق مادربزرگ روزهای آخر عمرش همین بو را می داد... بویی که نمی توانی بگویی خوب است یا بد... نه آنقدر مشمئز کننده است که فرار کنی و نه آنقدر خوشایند که نفست را عمیق... برای من که روزهای آخر مادربزرگ را دیده بودم، فقط تداعی مرگ است و وحشت مزمنی که از یادآوری جنازه مادربزرگ حس می کنم... اتاق اول... اتاق دوم... اتاق سوم... همه شکل هم... همه خوابیده در فضای کسالت بار آن دخمه ی نمور و تنگ و تاریک... انتهای هر تختی ابتدای تخت دیگر است... اینجا هیچ چیز استاندارد نیست... از خلق آدم ها گرفته تا در و دیوار اتاق ها... اینجا آخر دنیاست! نه! اینجا آخر ِ "آخر دنیا"ست! *** پایم به در اتاق سوم می رسد... نمی دانم تکرار مرا به عقب می راند یا تداعی این بوی عجیب منحصر به فرد. حتی می ترسم یک قدم جلوتر بروم. بغضم می گیرد و نمی دانم از وحشت است یا ترحم... بر می گردم. حیاط... نگاه پسر... حق؟... و من باز نمی توانم سرم را بالا نگه دارم...شرمنده ام... بیهوده و بجاش را نمی دانم... شرمنده ام... تنها همین! *** اینجا آخر دنیاست... جایی که زنده ها نفس می کشند و یادشان رفته آسمان زندگی چه رنگی است... جایی که تو هر قدر مهربان... هر قدر فداکار... هر قدر توانا... باز برای فهمیدن حتی یکی از آن ها، ناچیزی. چه رسد به فهمیدن این همه... این همه... این همه ای که شاید تا فردا هم شمارششان تمام نشود... ته تهران... آن ور بهشت زهرا... بیمارستان هاشمی نژاد... اینجا آخر دنیاست... نه، تصحیح می کنم! اینجا آخر ِ "آخر دنیا"ست! 2 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۰ ما می میریم اما دنیا و زندگی ادامه خواهد داشت!! حالا به هر نوعی آن را عقل من نمی تواند بداند! 7 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۰ وقتی مغز کار نکنه،هیچ حس و حالی هم نیست.سر منشا همه عواطف و تفکر و خواب و.... مغز است،که انسان های کم دانش در گذشته،آنرا به چیزی مثل روح نسبت میدادن. وقتی مغز از کار بیوفته،سیاهی مطلق است و سکوت. قصد جسارت ندارم به هیچ عنوان ولی شما به روح اعتقاد نداری و روانشناسی می خونی؟ 8 لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۰ من به نظرم بعد مرگ روح جدا میشه و میریم اون دنیا بعدش هم قیامت و... همین چیزایی که تو کتابای دینی و... میگن تو جواب دوستان یجورایی میگفتن به روح اعتقاد ندارن! اما من به روح اعتقاد دارم... تو زندگیمون شاهد خیلی مسائل بودیم که وجود روح رو اثبات میکنه، من پدرم یه عملی داشت، موقع عمل خودش رو بالای ی جسمش میدید و احساس میکرد با یه نخ یه چیزی تو این مایه ها به جسمش وصله ( به نظرتون چی میتونست باشه؟ روح نیست پس چیه؟) یا خیلی موردای دیگه هستن ؛ که نشون میده این جسم اصل ما نیست همین خواب!!! مگه خواب میبینین با جسمتون تو خواب حرکت میکنین!؟؟؟ لینک به دیدگاه
Fakur 9754 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۰ قصد جسارت ندارم به هیچ عنوان ولی شما به روح اعتقاد نداری و روانشناسی می خونی؟ مگه ارتباط روح و روانشناسی چیه؟ روانشناسی از روان انسان بحث میکنه نه از روح انسان. روان غیر از روح هست. 5 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۰ خوب 4 ساله دارن از اینجور فیلمها به خورد مردم میدن تو ماه رمضون خوب یکیشو میدیدی این فیلم شبکه 3من دو قسمتشو دیدم دیشب روحه میگفت من چن واحد روانشناسی پاس کردم خیلی روح باحالیه 5 لینک به دیدگاه
Fakur 9754 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۰ همه ی هستی ما همين است و هستی همه ی ما هم همين! شتابان به تسخير هستی پوچمان می پردازيم و هراسان، کودکی مان را می کُشيم.شتابان نردبان بزرگسالی را طی می کنيم و هراسان، از پليدی خود بالا می رويم.شتابان به قعر بودنمان سُر می خوريم و هراسان، تهی شدن مان را به سوگ می نشينيم.سهم ما از بودن همين است! همين توهم ِ بودن؛همين هراس ِ نداشتن؛ همين شتاب ِ نماندن.نردبان بزرگی مان از صفر آغاز می شود و به بی نهايتِ منفی ختم!بکارت روحمان از سفيد آغاز می شود و به سياه لجن اندود ختم!پيچيده در لفاف حماقت هامان، ولع « بزرگ شدن » داريم و خود را نقره داغ ذات پليدمان می کنيم. اين همه ی سهم ما از زندگی ست. همه ی هستی ما همين است و هستی همه ی ما هم همين...! 2 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۰ اوووووو از الان نشستید فکر می کنید بعد از مرگ چی می شه؟ زندگی رو بچسبید فعلا":persiana__hahaha: 6 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۰ اوووووو از الان نشستید فکر می کنید بعد از مرگ چی می شه؟زندگی رو بچسبید فعلا":persiana__hahaha: آره والله این همه مردن چی شدند ما هم روش تازه مرده ها که میان تو خواب همه شادو شنگولن 5 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۰ مگه ارتباط روح و روانشناسی چیه؟ روانشناسی از روان انسان بحث میکنه نه از روح انسان. روان غیر از روح هست. بحث تاپیک رو منحرف می کنیم بله روان و روح قطعا دو مبحث جدا اما متاثر از یکدیگرند همواره گفتن روح و روان!! این دو تای یکدیگرند وگرنه که روانشناسی پدید نمی آمدند می گفتند همه چیز جسم است و وهمان دیدگاه زیست گرایانه! 9 لینک به دیدگاه
p mehdi q 6226 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۰ تازه مرده ها که میان تو خواب همه شادو شنگولن به این جمله که مرده ها میان تو خواب اعتقاد داری؟:JC_thinking: 4 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۰ به این جمله که مرده ها میان تو خواب اعتقاد داری؟:jc_thinking: اره خیلی بابام اکثرا میاد تو خوابم 4 لینک به دیدگاه
p mehdi q 6226 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۰ اره خیلیبابام اکثرا میاد تو خوابم میشه یکم موضوع رو باز کنی؟ .. خیلی ها اینجا اومدن گفتن به روح اعتقاد ندارن... همه ی اطلاعات در مورد روح هم منحصر میشه به تجربه های شخصی چون وسایل آزمایشی و علمی که میتونه تو این زمینه کار رو علمی کنه به روح دسترسی نداره! 3 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 مرداد، ۱۳۹۰ میشه یکم موضوع رو باز کنی؟ .. خیلی ها اینجا اومدن گفتن به روح اعتقاد ندارن... همه ی اطلاعات در مورد روح هم منحصر میشه به تجربه های شخصی چون وسایل آزمایشی و علمی که میتونه تو این زمینه کار رو علمی کنه به روح دسترسی نداره! مگه میشه به روح معتقد نبود بعد از مردن جسم از بین میره و روح باقی میمونه تا حالا این تجربه رو داشتید موقع خواب حس کنید جسمتون رو زمین و سنگینه و یه چیز سبک تر بالای سرتونه من این تجربه رو داشتم نه یک بار بلکه چندین بار و نمیدونم چرا ارواح هم با من رابطه خوبی دارن؟ چون چند تا شون اومدن و طرز مردنشونو برام تعریف کردن همه شونم گفتم یکی از بستگان نزدیکشون دستشونو گرفتن و بردن 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده