JoOoDi 370 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۹۰ پاسبان مردی به راهی دید و گفتا کیستی ؟ گفت : فردی بی خیال و فارغ و آزاده ام گفت : از بهر چه می رقصی و بشکن می زنی ؟ گفت : چون دارای شور و شوق فوق العاده ام گفت : اهل خاک پاک اصفهانی یا اراک ؟ گفت : اهل شهر آباد و خوش آباده ام گفت : خیلی شاد هستی ، باده لابد خورده ای گفت : هم از باده خور بیزارم ، هم از باده ام گفت : از جام وصال نازنینی سرخوشی ؟ گفت : از شهوت پرستی هم دگر افتاده ام گفت : پس شاید قماری کرده ای ، پولی برده ای گفت : من در راه برد و باخت پا ننهاده ام گفت : پولی از دکان یا خانه ای کش رفته ای ؟ گفت : دزدی هم نمی چسبد به وضع ساده ام گفت : آخر هیچ سرگرمی نداری روز و شب ؟ گفت : سرگرم نمازو سجده و سجاده ام گفت : لابد ثروتی داری و دلشادی به پول ؟ گفت : من مستضعف و مسکین مادر زاده ام گفت : آیا راستی آهی نداری در بساط ؟ گفت : خود پیداست این از وصله ی لباده ام گفت : گویا کارمند ساد ه ای یا کارگر ؟ گفت : بیکارم ولی از بهر کار آماده ام گفت : بیکاری و بی پولی ؟ پس این شادی ز چیست ؟ گفت : یک زن داشتم ، اینک طلاقش داده ام 5 لینک به دیدگاه
fahiT1993 711 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۹۴ :ws28: زن مقدسه طلاقشم نمیدیم وقتی ازدواج نمودیم 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده