آرانوس 6500 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۰ نه مرادم، نه مریدم، نه پیامم، نه کلامم، نه سلامم، نه علیکم، نه سپیدم، نه سیاهم نه چنانم که تو گویی نه چنینم که تو خوانی و نه آنگونه که گفتند و شنیدی نه سمائم، نه زمینم، نه به زنجیرِ کسی بستهام و بردۀ دینم نه سرابم، نه برای دل تنهاییِ تو جام شرابم نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستادۀ پیرم نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم نه جهنم، نه بهشتم که چُنین است سرشتم این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم بلکه از صبح ازل با قلمِ نور نوشتم ... حقیقت نه به رنگ است و نه بو، نه به های است و نه هوی نه به این است و نه او، نه به جام است و سبو گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم تا کسی نشنود این رازِ گهربارِ جهان را : آنچه گفتند و سُرودند، تو آنی خودِ تو جان جهانیگر نهانی و عیانی تو همانی که همه عمر به دنبالِ خودت نعره زنانی تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی تو خود اسرارِ نهانی همه جا تو نه یک جای نه یک پای همه ای با همه ای همهمه ای تو سکوتی تو خودِ باغ بهشتی تو به خود آمده از فلسفۀ چون و چرایی به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی نه که جُزئی نه که چون آب در اندام سَبوئی تو خود اویی، به خود آی تا درِ خانه متروکۀ هر کس ننشینی و به جز روشنی شعشعۀ پرتو خود هیچ نبینی و گلِ وصل بچینی ... مولانا جلالالدین رومی برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 5 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۹۲ یه حکایت خونده بودم درباره همون شیخ که یه نفر اومد تو بازار شروع کرد به توهین کردن بهش شیخ هیچی نگفت اما مریدش میخواست با اون فرد دعوا کنه شیخ گفت اگر این کارو نکنی،یه چیزی بهت یاد میدم وقتی رفتند خونه،شیخ کلی نامه درآورد جلوی مریدش گذاشت گفت ببین هرکسی بر حسب دید خودش یه صفت به من داده اینها همه هست واین همه نیست من اینهمه نیستم 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده