salvador 1932 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۰ رسم روزگار! وقتی شاه در دوران حافظ عوض شد، حافظ با روح شاعری گمان می برد افرادی که سابق به او ابراز علاقه می کردند، همچنان به وی وفادارند. عبید زاکانی که تجربه بیشتری داشت به حافظ گفت: شمس الدین! سه روز پیش، به تصادفی، خواجه کمال هروی، بازرگان معروف را دیدم. از خانه یکی از بزرگان شهر می آمد. چنان در هم و آشفته حال بود که نگرانش شدم و علت را پرسیدم. این مرد –که شما می دانید و همه می دانند که از ثروتمندان فارس بوده و حالا به علت آفت محصول و غرق شدن کشتی اش ورشکست شده- در جواب سؤال من متأثر شد و گفت: همه می دانند که من مدت هاست گرفتار یک عارضه مزاجی هستم که گاه صدایی از من صادر می شود. در گذشته، که مال و نعمت سر جایش بود، وقتی این اتفاق می افتاد، اطرافیان می گفتند عافیت باشد، عطسه سلامتی است. و دعای عطسه می خواندند. امروز که درمانده و مستأصل، به تقاضای وامی به خانه ی این بزرگ رفته بودم، از قضا عطسه ای کردم. چند نفر از حاضران زبان به تعرض و حتی فحاشی گشودند که شرم نمی کنی بی ادب، در جمع ما.... 6 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۰ تا پول داری رفیقتم قربون بند کیفتم لینک به دیدگاه
salvador 1932 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۹۰ تا پول داری رفیقتم قربون بند کیفتم ببينم پول مول داري يا نه ؟ باهات رفيق بشم لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۹۰ ببينم پول مول داري يا نه ؟ باهات رفيق بشم :banel_smiley_4: لینک به دیدگاه
salvador 1932 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 شهریور، ۱۳۹۰ :banel_smiley_4: چرا ناراحت شدي پولات براي خودت وجودت براي من مهمه لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 شهریور، ۱۳۹۰ چرا ناراحت شدي پولات براي خودت وجودت براي من مهمه :girl_blush2: لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده