رفتن به مطلب

ایمان


ارسال های توصیه شده

مرد جوانی که مربی شنا و دارنده ی چندین مدال المپیک بود به خدا اعتقادی نداشت. او چیزهایی را که درباره ی خداوند و مذهب می شنید مسخره میکرد.

شبی مرد جوان به استخر سر پوشیده ی آموزشگاهش رفت.چراغ خاموش بود ولی ماه روشن بود و همین برای شنا کافی بود.

مرد جوان به بالاترین نقطه ی تخته شنا رفت ودستانش را باز کرد تا درون استخر شیرجه برود.

ناگهان سایه ی بدنش را همچون صلیبی روی دیوار مشاهده کرد.

احساس عجیبی تمام وجودش را فرا گرفت.از پله ها پایین آمد وبه سمت کلید برق رفت و چراغ ها را روشن کرد.

آب استخر برای تعمیر خالی شده بود!

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...