real 1797 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مرداد، ۱۳۹۰ روزی مرد جوان رفت پیش دکتر وینسنت پیل و بهش گفت: آقای دکتر من خسته شدم. من نمی تونم از پس مشکلاتم بر بیام. لطفاً به من کمک کنید. دکتر پیل جواب داد: باشه فقط یکم صبر کن من یک سخنرانی دارم بعد از سخنرانی به تو جایی رو نشون میدم که هیچ کس اونجا مشکلی نداره. مرد جوان خوشحال میشه و میگه: باشه من منتظرم. هر طور شده به هر قیمتی من به اونجا میرم. بعد از سخنرانی پیل اون مرد رو به اون مکان برد. میتونید حدس بزنید اونجا کجا بود؟ . . . قبرستان پیل یه نگاهی به مرد جوان انداخت و گفت: اینجا 150 نفر اقامت دارن بدون اینکه مشکلی داشته باشن. مطمئنی که میخوای به اینجا بیای؟ 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده