azarafrooz 14221 ارسال شده در 27 تیر، 2012 خدایاااااااااااا دلم گرفته از خیلی هاااااااااااااااااااااااااااااا 4
شــاروک 30242 ارسال شده در 30 تیر، 2012 شجاعت مـے خواهد وفادار احساسـے باشـے کــ ِ میدانـے شکست مـے دهد روزے نفس ـهاے دلت را. 2
تینا 15116 ارسال شده در 1 مرداد، 2012 ای خدا حرفمو به کی بگم. حالت خراب باشه کسی هم نباشه باش بحرفی 3
azarafrooz 14221 ارسال شده در 2 مرداد، 2012 بیا درست مثل کودکی هایمان .. بازی را از نو آغاز کنیم .. تو چشم بگذاری و من قایم شوم .. اگر پیدایم کردی هر چه گفتی قبول .. حالا .. تو چشم میگذاری و من قایم می شوم .. درست در پشت سرت .. و تو می گردی و من پیدا نمی شوم .. دیدی ماه من .. من در یک قدمی تو ام .. و تو هرگز مرا پیدا نکردی .. نه مرا ؛ نه آن سایه ی اضافی روی دیوار را .. 2
شــاروک 30242 ارسال شده در 2 مرداد، 2012 زن ها گاهي اوقات چيزي نميگويند چون به نظرشان لازم نيست كه چيزي گفته شود با نگاهشان حرف ميزنند... به اندازه يك دنيا حرف ميزنند هرگز نبايد از چشمان هیچ زنی ساده گذشت...!! 3
azarafrooz 14221 ارسال شده در 9 مرداد، 2012 آدم به خدا خیانت کرد! خدا درد آفرید! غم آفرید! ... تنهایی آفرید! بغض آفرید! اما راضی نشد! کمی فکر کرد! و آنگاه عشق آفرید! نفس راحتی کشید! انتقامش را گرفته بود از آدم!!... 2
شــاروک 30242 ارسال شده در 9 مرداد، 2012 بیا “خر” هایت را بگیر دیگر توان عبور دادن آن ها را از پل ندارم وقتی می دانم که در آخر مثل همیشه خواهی گفت “ما به درد هم نمی خوریم” . . . 5
شــاروک 30242 ارسال شده در 9 مرداد، 2012 ضربه ی آخر را “خدایم” زد ! آن زمان که برای رفتنت استخاره کردی و “خوب” آمد . . . 5
azarafrooz 14221 ارسال شده در 10 مرداد، 2012 خنده بر لب میزنم تا کس نداند درد من ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت ! 5
شــاروک 30242 ارسال شده در 10 مرداد، 2012 حالا که تا اينجا آمدم، حالا که چيزي تا رسيدن به تو نمونده خدا تازه يادش افتاده که ما قسمت هم.....نيستيم.!!! 4
azarafrooz 14221 ارسال شده در 16 مرداد، 2012 در مـــــن کـــوچـه هـایـی اســت کـه بـا تـــــو ســـفـر هـایـی اســت کـه بـا تـــــو روزهــایـی اســت کـه بـا تـــــو شــب هـایـی اســت کـه بـا تـــــو عـــاشـقـانـه هـایـی اســت کـه بـا تـــــو . . . نــگـشـتـه ام نـــرفـتـه ســـر نــکـرده آرام نــیـافـتـه ام نــگـفـتـه ام . . . مــی بـیـنـی چـــقـدر بـا تـــــو کـار دارم ؟ زودتر بیا 4
شــاروک 30242 ارسال شده در 16 مرداد، 2012 صفر را بستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم، از شما چه پنهان ما از درون زنگ زده ایم...... 5
azarafrooz 14221 ارسال شده در 18 مرداد، 2012 زندگی با همه تلخی و شیرینی خود میگذرد ... میرسد به لحظه اوج گرفتن ... کسی چه میداند آن روز در چه حالیست ؟ میخندد ؟ میگرید ؟ تنهاست ؟ زندگی باید کرد ... تا گاه رفتن باید بود و بودن را به ریه ها تزریق کرد ! 3
شــاروک 30242 ارسال شده در 19 مرداد، 2012 دیگر تنهاییم را با کسی قسمت نخواهم کرد . . . یک بار قسمت کردم چندین برابر شد 4
*mehrsa* 14558 ارسال شده در 30 مرداد، 2012 یشمارند آنهایی که نامشان آدم است ... ادعایشان آدمیت ... کلامشان انسانیت ... رفتارشان صمیمیت ... ... ... ... حال ... من دنبال یکی میگردم که ... نه آدم باشد ... نه انسان ... نه دوست و رفیق صمیمی ...! تنها صاف باشد و صادق ...! پشت سایه اش خنجری نباشد برای دریدن ...! هیچ نگوید ...! فقط همان باشد که سایه اش میگوید ...! صاف و یکرنگ ...! 1
ارسال های توصیه شده