*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۹۰ هر هزارسال یک بارفرشته ها قالی جهان را در هفت آسمان می تکانند. تا گرد و خاک هزار ساله اش بریزد و هر بار با خود می گویند: این نیست قالی که انسان قرار بود ببافد. این فرش فاجعه است! با زمینه سرخ خون و حاشیه های کبود معصیت. با طرح های گناه و نقش بر جسته های ستم. فرشته ها گریه می کنند و قالی آدم را می تکانند. و دوباره با اندوه بر زمین پهنش می کنند. رنگ در رنگ ... گره در گره ... نقش در نقش ... قالی بزرگی است زندگی،که تو می بافی و من می بافم و او می بافد. همه با فنده ایم. می بافیم و نقش می زنیم. می بافیم و رج به رج بالا می بریم. می بافیم و می گستریم. دار این جهان را خدا به پا کرد و خدا بود که فرمود: ببافید و آدم نخستین گره را بر پود زندگی زد. هر که آمد گره ای تازه زد و رنگی ریخت و طرحی بافت. چنین شد که قالی آدمی رنگ رنگ شد. آمیزه ای از زیبا و نا زیبا... سایه روشنی از گناه و صواب... گره تو هم بر این قالی خواهد ماند. طرح و نقشت نیز... و هزارها سال بعد آدمیان بر فرشی خواهند زیست که گوشه ای از آن را تو بافته ای. کاش گوشه را که سهم توست زیباتر ببافی...! 2 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۲ زندگی بافتن یک قالیست نه همان نقش ونگاریست که تو میخواهی نقشه را اوست که تعیین کرده تو در این بین فقط میبافی نقشه را خوب ببین نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده