رفتن به مطلب

فرق دیدن با دیدن


ارسال های توصیه شده

هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده.

شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.

متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ می کند.

آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود.

اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد.

زنش آن را جابه جا کرده بود.

مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت و دریافت که اومثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند

نتیجه اخلاقی : آن طور می بینیم که فکر می کنیم، نه آن طور که نگاه می کنیم:banel_smiley_4:

هدف از تاپیک همذات پنداری استارتر با هیزم شکن بود:hanghead:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

مرسی جالب بود.:icon_gol:

یاد قسمتی از کتابی افتادم که توی دانشگاه یکی از استاد ها معرفی کرده بود برای نمره میان ترم.

 

که توی یه قسمتش راوی چنین نوشته بود که:

 

مرد با بصیرت و چشم پاک کتاب ما سوار خط واحد می شود و در یکی از ایستگاه ها زنی سوار ماشین می شود که بعد سوار شدن آن خانوم مرد یک لحظه احساس می کند که ماشین را اشتباهی سوار شده؟

چون تمامی مسافران را به شکل زن ی که تازه سوار شده بود می بیند.:ws3::ws52:

  • Like 7
لینک به دیدگاه
هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده.

شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.

متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ می کند.

آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود.

اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد.

زنش آن را جابه جا کرده بود.

مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت و دریافت که اومثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند

 

 

نتیجه اخلاقی : آن طور می بینیم که فکر می کنیم، نه آن طور که نگاه می کنیم:banel_smiley_4:

 

 

هدف از تاپیک همذات پنداری استارتر با هیزم شکن بود:hanghead:

 

همواره همین بوده! ما آنچیزی هستیم که ادراک میشویم!

این هم بخونید جالبه:

 

یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود.

 

چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود ، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکویت نیز خرید.

 

او بر روی یک صندلی دسته دار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.

 

در کنار او یک بسته بیسکویت بود و در کنارش مردی نشسته بود و داشت روزنامه می خواند.

 

وقتی که او نخستین بیسکویت را به دهان گذاشت ، متوجه شد که مرد هم یک بیسکویت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت.

 

پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم ، شاید اشتباه کرده باشد.»

 

ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکویت برمی داشت ، آن مرد هم همین کار را می کرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی خواست واکنش نشان دهد.

 

وقتی که تنها یک بیسکویت باقی مانده بود ، پیش خود فکر کرد:

 

«حالا ببینم این مرد بی ادب چه کار خواهد کرد؟»

 

مرد آخرین بیسکویت را نصف کرد و نصفش را خورد.

 

این دیگه خیلی پررویی می خواست!

 

او حسابی عصبانی شده بود.

 

در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست ، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.

 

وقتی داخل هواپیما روی صندلی اش نشست ، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساکش قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکویتش آنجاست ، باز نشده و دست نخورده!

 

خیلی شرمنده شد!!

 

از خودش

 

بدش آمد . . .

 

یادش رفته بود که

 

بیسکویتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.

 

آن مرد بیسکویتهایش را با او تقسیم کرده بود ، بدون آنکه عصبانی و برآشفته شده باشد

  • Like 8
لینک به دیدگاه
چی گم کرده بودی حالا هیزم شکن؟ :ws3:

 

چیزی گم نکرده بودم:ws3:

فقط صادقانه اعتراف کردم که خیلی وقتا مثل اون هیزم شکن می شم!!

وقتی خوشحالم همه چیزو قشنگ می بینم. تو خونه خیابون فرقی نمی کنه، با همه سریع ارتباط می گیرم حتی با غریبه!! یه بچه کوچولوی ناز که تو خیابون می بینم دو ساعت باش سرگرم می شم پدر مادرش شاکی می شن آخرسر10.gif

 

اما اگه یه اتفاقی بیفته و بی حوصله باشم، تمام کائنات به نظرم بی معنی می شه، دیگه این بار بیشتر دنبال یه بهانه بیشترم برای ناراحتی بشتر. اون وخت همون آدمای شاد تو خیابون رو هم که می بینم فکر می کنم چه طوری می تونن این قدر شاد باشن الکی.164.gif

 

یه جوری انگار همه چیز برمی گرده به درون خودم. نه بیرون.fingersmiley.gif

 

شما این طوری نیستی ؟

  • Like 5
لینک به دیدگاه
چیزی گم نکرده بودم:ws3:

فقط صادقانه اعتراف کردم که خیلی وقتا مثل اون هیزم شکن می شم!!

وقتی خوشحالم همه چیزو قشنگ می بینم. تو خونه خیابون فرقی نمی کنه، با همه سریع ارتباط می گیرم حتی با غریبه!! یه بچه کوچولوی ناز که تو خیابون می بینم دو ساعت باش سرگرم می شم پدر مادرش شاکی می شن آخرسر10.gif

 

اما اگه یه اتفاقی بیفته و بی حوصله باشم، تمام کائنات به نظرم بی معنی می شه، دیگه این بار بیشتر دنبال یه بهانه بیشترم برای ناراحتی بشتر. اون وخت همون آدمای شاد تو خیابون رو هم که می بینم فکر می کنم چه طوری می تونن این قدر شاد باشن الکی.164.gif

 

یه جوری انگار همه چیز برمی گرده به درون خودم. نه بیرون.fingersmiley.gif

 

شما این طوری نیستی ؟

 

چرا دخیخا :ws37:

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...