lady architect 5358 ارسال شده در 4 مهر، 2011 میخوام از شادی بنویسم واسه اولین باره که میخوام بنویسم اصلا شادی ینی چی؟خوشحالی؟خوشبختی؟یا نه تنهایی و یه دل گرفته؟ یا به قول خانوم شیرزاد هردو؟هیچکدام؟ من میگم گزینه دو میگین چرا؟ میگم چرا ولی یواش یواش. میخوام از اولش تعریف کنم کاری که هیچ وقت انجامش ندادم منتظرم باشین 9
lady architect 5358 مالک ارسال شده در 5 مهر، 2011 دلم از خودم فاصله داره خیلی دوره . تنها کس زندگیم حالش خرابه و رو تخت بیمارستانه اگه بره دیگه هیچکسو ندارم همه جا به چشام غروبه . خستم از تنهایی از دلتنگی از ادعاهای ادمای محترم اخه خدای من چرا من ؟ شاید خیلیا بگن چرا دختر تو این سن این همه ناراحت واسه همین میخوام از اول اولش بنویسم از اون موقع که شادی به دنیا اومد تا غمگین باشه 9
lady architect 5358 مالک ارسال شده در 5 مهر، 2011 امشب دلم بهونه ی مادرم داره.... مامان فک نمیکنی زود رفتی؟؟؟ همه ی بچه ها وقتی واسه اولین بار میرن مدرسه ماماناشون کنارشونن اما تو حتی اونوقت هم نبودی مگه من بچه بدی بودم؟حتما بچه بدی بودم که تنبیهم کردی اما مامان دیگه بس نیس؟دیگه طاقت ندارم دوس دارم داد بزنم واسه همه تنهاییا همه بدبختیا ... 10
lady architect 5358 مالک ارسال شده در 9 مهر، 2011 امشب میخوام برا بابام بنویسم بابا جونم دلم برات تنگ شده اما میدونم حتی به یادم نیستی اگه بودی فقط یه زنگ میزدی بهم . فک کنم یادت رفته دختری داشتی که به خاطر شادی خودت اسمشو گذاشتی شادی بابا خیلی تنهام ... همیشه به حرفات گوش دادم اما رفتی . رفتی که به خوشبختی برسی میدونم حقته من نمیتونستم این حق ازت بگیرم اما من چی؟؟؟ منم ننباید فراموش شم بعضی شبا اصلا نمیخوابم تا نکنه زنگ بزنی و من بیدار نباشم اما همش انتظار همش انتظار 8
lady architect 5358 مالک ارسال شده در 10 مهر، 2011 امشب خوشحالم چون عزیزم بعد چند شب از رو تخت بیمارستان اومد تو خونه خونه ای که مال من و اونو مامان بزرگ خوش اومدی . قول میدم دیگه به همه حرفات گوش بدم دیگه ناراحتت نکنم به دوستات تهین نکنم . تو تنها کس منی این جند روز که نبودی فهمیدم که چی بودی و چی رو دارم از دست میدم . خوشحالم که کنارمی... خدایا ازت ممنونم 6
lady architect 5358 مالک ارسال شده در 9 اسفند، 2011 خیلی وقت بود نبودم خیلیا رو دیگه نمشناسم خیلیای دیگه رو هم که میشناختم فراموش کردم 5
ارسال های توصیه شده