رفتن به مطلب

تـــب و تـــاب


ارسال های توصیه شده

پست اول رو ویرایش می کنم چون هدفم از ایجاد این تاپیک عوض شد

به نظرم بعضی حرفا باید ناگفته بمونه چون به زبون اوردنشون از ارزششون کم می کنه

 

سـرمـایـه ی هـر دلـی حـرفـهـایـیـسـت کـه بـرای نـگـفـتـن دارد

 

پس دوباره شروع می کنم ......

 

10/04/1390 _ 1:24 am (زمان استارت تاپیک)

 

[FLASH=width=10 heigh=10]

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
[/FLASH]

  • Like 23
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

هر آدمی بهایی دارد ؛اگر به کسی بیش از حدش بها بدهی ،مثل یک جنس بنجل می ماند روی دستت

اون زمان که این جمله رو دیدم پیش خودم فکر کردم عجب جمله پر مغذی !

اما حالا که با تک تک سلول هام احساسش می کنم معنای واقعیش رو متوجه می شم

 

آخه چرا آدما این قدر بدن ؟

دیگه چه طور می شه صادق بود وقتی مطمئنی همه دارن بهت دروغ می گن ؟!

چه طور میشه یک رنگ بود وقتی آدما هزار رنگ شدن ؟!

چه طور می شه محبت کرد وقتی جواب خوبی بدیه ؟!

چه طور می شه با معرفت بود وقتی درد خنجری که رفیقت از پشت بهت می زنه رو با تمام وجود حس می کنی ؟!

چه طور می شه با وفا بود در حالی که از عزیزانت خیانت می بینی ؟!

 

خدايا اين چه سريست؟! سگ بفهمد دوسش داري با وفا مي شود انسان هار!

 

چراآدما این قدر بی ظرفیتن که وقتی بهشون خوبی می کنی فکر می کنن که داری وظیفه ات رو انجام می دی ؟!

چرا این قدر بعضی آدما پستن که برای ارضای خودشون حاضرن شخصیت یکی دیگه رو تا جایی که می تونن لگد مال کنن ؟!

این چه رسمیه که تا زمانی که به کسی می گی ازت بدم میاد دنبالته اما به محض این که حس کنه تو هم می تونی دوستش داشته باشی ازت رو بر می گردونه ؟!

چرا باید جواب دست نوازشی که به سر دیگری می کشی یه سیلی محکم باشه ؟

 

لعنت به شما مترسک هایی که اسم خودتون رو گذاشتین آدم

12/05/90 _ 1:30 am

  • Like 15
لینک به دیدگاه

همین الان این عکسه رو برام فرستادن

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

چقدر شبیه روزگار منه ...... :sigh:

 

 

 

هیچ کس ویرانیم را حس نکرد وسعت تنهاییم را حس نکرد

 

در میان خنده های تلخ من گریه ی پنهانیم را حس نکرد

 

 

 

 

در هجوم لحظه های بی کسی درد بی کس ماندنم را حس نکرد

 

آنکه با آواز من مانوس بود لحظه ی پایانیم را حس نکرد...

 

 

 

 

 

 

 

 

12/05/90 _ 2:50 am

  • Like 14
لینک به دیدگاه

چه میخواهی تو از جانم ؟!

مرا بی آن که خود خواهم اسیر زندگی کردی

خداوندا ....

اگر روزی زعرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای تکه نانی

به زیر پای نامردان بیندازی

و شب آهسته و خسته

تهی دست و زبان بسته

به سوی خانه بازآیی

زمین و آسمان را کفر می گویی!!

نمی گویی ؟؟؟!؟

خداوندا ....

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه ی دیوار بگشایی

لبت بر کاسه ی مسی قیراندود بگذاری

و قدری آن طرف تر

عمارت های مرمرین بینی

و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می گویی

نمی گویی؟!

خداوندا ....

اگر روزی بشر گردی

ز حال بندگانت با خبر گردی

پشیمان می شوی از قصه ی خلقت،از این بودن، از این بدعت!!

خداوندا تو مسئولی

خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است

 

________________________________________

 

آه خدایا دلم بیشتر از همه از دست تو گرفته

هر چی می کشم از دسته تو

آره تو با اون قضا و قدر و حکمت و مصلحتت مسخره ات؛ از این که هر جا کم میاری به این چرندیات ربطش میدی

تویی که انگار آدما رو آفریدی فقط برای این که درد بکشن

کاش لااقل دل نداشتم کاش از سنگ بودم کاش اصلا نبودم !!!

تو می تونی درد بنده هات رو ببنی و لذت ببری اما من نمی تونم

من نمی تونم بشیم پشت میز یه رستوران مجلل و غذا بخورم اما اون طرف خیابون مادر و 2 تا بچه رو ببینم که پلو خالی می خورن

اون غذا زهره ، سمه

خیلی بی انصافی خدایا

یکی اون قدر داره که نمی دونه با داشته هاش چی کار کنه یکی اون قدر نداره که خرج جهیزیه دخترش رو باید از خیریه و کمک های مردمی بگذرونه

خدایا چرا فکر می کنی آدما اسباب بازیتن ؟! چرا فکر می کنی اینا مترسکن ؟!چرا فکر می کنی مهره های شطرنجتن ؟!

خدایا چرا دنیا همیشه به کام اونیه که ظالم تره ؟!

راست می گه که هر چی ظالم تر باشی سالم تری

مگه نمی گی از تو حرکت از من برکت ! اما این قدر دوییده که دیگه پاهاش جونی نداره اما کو پس برکتت

خدایا خسته شدم از دستت ... خسته شدم از ادامه این بازی که اسمش رو گذاشتی زندگی .... اما حتی آرزوی مرگ هم نمی تونم بکنم !

می دونی چرا ؟ چون در اون صورت بازم میام پیش تو

می خوام یه جایی باشم که تو نباشی

که هیچ کس دم از عدالت بی خودت نزنه

کسی چیزی از معرفت دروغین و محبت با منتت نزنه

می گن هر کس رو که بیشتر دوست داری بهش بیشتر درد می دی ؟!

آخه این هم حرفه ! مادر و پدر وقتی بچه هاشون رو دوست دارن می ذارن التماس کنن لابه کنن و زاری کنن به درگاهش بعد بهش خواسته اش رو می دن آره ؟!

خدایا یا تو دیوونه ای یا من

یادته یه زمانی چقدر دوستت داشتم اما حالا دیگه دوستت ندارم

حالا حتی به وجودت هم شک دارم

حالا آرزو می کنم که کاش هیچ وقت نمی فهمیدم کاش عقل و شعور نداشتم کاش من هم بی خیال بودم

کاش .............

 

16/05/90 _ 2:45 pm

  • Like 13
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

دقیقا یک سال پیش توی همین روز بود که عضو اینجا شدم پیشنهاد ثبت نام هم از Niaz بود که از دوستای خوبم توی مهندسان بود

:ws37:

اما بعد از این که ثبت نام کردم دیگه اینجا نیومدم تا 2 ماه بعد که با مدیر ارشد اونجا به مشکل برخوردم و از طرف دیگه دوستان دیگه ام هم اکثرا اینجا جمع شده بودن

یک ماه پیش خسته شدم از این همه تکرار و تکرار و تکرار از این دنیای مجازی از دردسر ها و دلهره هاش

تصمیم داشتم همون طور که یه روز بی سر و صدا اومدم همون طور هم برم اما حالا بعد از نزدیک به یک ماه با پیام های دوستانم به این نتیجه رسیدم که اون زمان که وارد اینجا شدم کسی رو نمی شناختم اما الان دوستانی دارم که حداقل باید ازشون خداحافظی کنم :ws44:

یک سال پیش یه کاربر ساده بودم و اما حالا مدیر بخش خانواده و روابط عمومی تالار خانواده هستم ؛ این نشون دهنده مدت زمان و فعالیتی بوده که این جا بودم و توی این اجتماع زندگی کردم

با آدمای زیادی آشنا شدم و که هر کدوم برای خودشون دنیایی بودن و زندگی توی دنیاهای مختلف چقدر لذت بخش بود برام ! :hanghead:

این جا لازمه که از بعضی ها عمیقا طلب بخشش کنم :w821:

و به یه عده دیگه بگم که خیلی دوستشون دارم و همیشه به یادشون هستم :heartshape2:

ممنونم از همه اونایی که توی روزای سخت تنهام نگذاشتن و همراهم بودن :w36:

از چندتایی از بچه ها که زیادی اذیتم کردن دلگیر بودم اما حالا دوست دارم که ببخشمشون :flowerysmile:

خاطرات خوب اینجا رو همیشه نگه می دارم و خاطرات بد رو هم به پای کسب تجربه می گذارم

درسته که دست آوردهام از دنیای مجازی در مقایسه با از دست داده هام هیچ هم محسوب نمی شه اما خوشحالم که اینجا و در کنار نواندیشانی ها بودم

نه تنها از اینجا که از دنیای نت رو ترک می کنم به امید این که دوباره مسیر اصلی زندگیم رو پیدا کنم

شاید یه روز دوباره برگردم شاید 1 سال 2 سال یا ...... نمی دونم شاید هم هیچ وقت :sigh:

امیدوارم این جا کسی از من دلخوری نداشته باشه اگر هم کسی رو ناراحت کردم از صمیم قلب ازش عذر خواهی می کنم (هر چند که می دونم تو هنوز هم ازم دلگیری اما باور کن همه چیز فقط سوتفاهم بود :ws44:)

از خداحافظی متنفرم پس با این جمله صحبتم رو تمام می کنم :

 

 

در نهایت برای نواندیشان و تمام نواندیشانی ها آرزوی سلامتی و پیروزی و شادکامی دارم

30/06/90 _ 1:20 am

  • Like 32
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...