رفتن به مطلب

اندر حکایت خیانت کردن


ارسال های توصیه شده

اورده اند

:ws3:

 

 

مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت :

- می خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :

- نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت :

- نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت :

- من متاسفم به جهت این حرفی که می زنم ، اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش

می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین

بود . با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :

- مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم .

مادرش لبخند زد و گفت :

- نگران نباش پسرم . تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی ، چون تو پسر او نیستی . . . !!

 

:banel_smiley_4: :banel_smiley_4: :banel_smiley_4:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.
×
×
  • اضافه کردن...