رفتن به مطلب

یاداشت های روزانه عزرائیل


ارسال های توصیه شده

شنبه:

امروز رو مثلا گذاشته بودم واسه استراحت و رسیدگی به کارهای شخصی ام ولی مگه این مردم میذارن؟!

 

یکشنبه:

امروز واقعا اعصابم خورد بود چون به هیچکدام از کارهای اداریم نرسیدم.

8753 تصادفی ، 6893 اعدامی ، 9872 تزریقی ، 44596 ایدزی ، و یک نفر بالای145 سال سن رو واسه خاطر یک آدم وقت نشناس از دست دادم ... برای خودکشیاونقدر قرص خواب خورده بود که هر کاری میکردم دیگه روحش بیدار نمیشد!

 

دوشنبه:

رفتم بیمارستان ویزیت یکی از مریضا. دور تختش اونقدر شلوغ بود کهنمیتونستم برم جلو. همه روپوش سفید پوشیده بودن و داشتند تند تند یادداشتبرمیداشتن. هر جور بود راهو باز کردم و رفتم بالای سر مریض، اما دیدمدانشجوهای پرستاری قبل از من کشتنش. اگه دیر تر رسیده بودم ممکن بود حتیروحشم ناقص کنن!

از همکاری بدم نمیاد، ولی بشرط اینکه قبلا با من هماهنگ بشه وگرنه خوشم نمیاد کسی تو تخصصم دخالت کنه.

 

سه شنبه:

مادره با دوتا بچه اش میخواستن از خیابون رد شن. اول دست یکی از بچه ها رو گرفتم، اما دیدم اون یکی داره نیگام میکنه.

دست اون یکی رو هم گرفتم، اما دیدم باز مادره داره یه جوری نگام میکنه.اومدم دست خودشم بگیرم، اما دیدم یه عوضی با ماشین همچی با سرعت داره میادطرفمون که اگه خودمو کنار نکشم ممکنه به خودمم بزنه. با یک اشاره ماشینشمنحرف شد و کوبید به درخت. به خودم که اومدم دیدم مادره و بچه هاش ازخیابون رد شدن و برای تشکر دارن برام دست تکون میدن.

منم براشون دست تکون دادم و برای اینکه دست خالی نرم همونی که کوبیده بودبه درخت رو با خودم بردم. طرف اونقدر خورده بود که روحشم یه جورایی نشئهبود و فکر کنم هنوزم که هنوزه نفهمیده مرده!

 

چهار شنبه:

خیلی عجله داشتم، اما وایستادم تا دعواشونو ببینم. چون جای دیگه کار داشتمخواستم برم، ولی دیدم یکیشون داره فحش بدبد میده. اونقدر ازش بدم اومد کهتوی راه بهش گفتم: اگه زبونتو نیگه داشته بودی الان نه خودت چاقو خوردهبودی و نه دست من زخمی میشد! الان چند ساعته که همه کارهامو ول کردمو دارمروحش رو پنچرگیری میکنم!

 

پنج شنبه:

اونقدر از برج ایفل برام تعریف کرده بودند که هوس کردم این آخر هفته ایبرم اونجا و یه دیدی بندازم. وقتی رسیدم بالای برج، دیدم یه آقایی بادوربینش رفته رو لبه وایستاده تا از منظره پایین عکس بگیره.راستش ترسیدمبیفته. با خودم گفتم اگه کمکش نکنم ممکنه همچی بخوره زمین که دیگه قابلشناسائی نباشه. با احتیاط رفتم جلو بگیرمش نیفته اما تو یه لحظه جفتمونچنان هل شدیم که روحش موند تو دست من و جونش پرت شد پائین! باور کنید اصلاتو برنامم نبود ولی بالاخره پیش اومد.

 

جمعه:

بابا ولم کنید جمعه که تعطیله! میگن تو جمعه ها مرده ها هم آزادن، اونوقت خدا رو خوش میاد طفلکی من آزاد نباشم ؟!

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...
AM 00 : 1

Hour
Minutes
AM PM
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12