soheiiil 24251 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۹۰ درک محدودیت موقعیت سفر که میروم معمولن بار و بندیل زیاد دارم و با چمدان و اینها باید سوار وسایل حمل و نقل عمومی شوم. در کشورهای مختلف واکنشها لزومن عین هم نبوده ولی کمابیش شبیه بوده: درک موقعیت. یک بار - فکر کنم در انگلیس - بود که با دو تا چمدان و کوله و اینا میرفتم و یک جوری در تکانهای مترو مردم را اذیت میکردم و خیلی ناراحت بودم و عذرخواهی میکردم. خانم پیری که متوجه قضیه شده بود برگشت و گفت ببین همه ما وقتی میرویم فرودگاه همین وضع را داریم پس راحت باش. حرفش عین آب سردی بود که حالم را جا آورد. یکی دو هفته پیش یک سمیناری بودم. از این مدل سمینارهای با شرکتکننده محدود و تشریفات زیاد و سخنرانهایی در حد نوبلیستها و این جزییات به حرف بعدیام مربوط است. یک آقایی بچه نوزادش را هم آورده بود داخل سمینار. بچه که گریه میکرد روی کالسکه میبردش بیرون و آرام میکرد و بر میگرداند. برایم جالب بود. نه کسی بهش میخندید و نه هر بار که صدای بچه و باز و بسته شدن در و الخ حواسها را پرت میکرد کسی ادای عصبانیشدن را درمیآورد. روشن بود که این آدم چاره دیگری نداشته. هم باید بچه را نگه دارد و هم به سمینارش برسد. همه ما یک روزی ممکن است بچه داشته باشیم و در همین وضعیت باشیم، پس درکش میکنیم. غربیها رفتار کمابیش روشنی در قبال این موقعیتها که در آن یک نفر تا حدی جمع را تحتالشعاع قرار میدهد دارند: اگر آسیبی که به جمع میزنی ناشی از سهلانگاری تو باشد بدترین برخورد را میکنند. مثلن اگر موبایلت وسط سمینار زنگ بخورد یا وسط مترو با صدای بلند حرف بزنی مجبوری شرمندگی زیادی را تحمل کنی. اگر بچهات گریه کند همه همراه هستند. موبایل را میشود خاموش کرد و زنگ خوردنش نشانه بیمبالاتی است. گریه بچه را نمیشود کنترل کرد و باید از پدر/مادر حمایت کرد. میفهمم که اینکه چه چیزی خارج از کنترل تو است و باید همراهی شود و چه چیزی نیست از یک جامعه به جامعه دیگر فرق میکند. مثلن در کشورهای غربی عمومن ضربه عاطفی یا افسردگی روحی را دلیلی برای همدلی یا تخفیف مسوولیت نمییابند. مشکل تو است و مثلن تنهایی یا غربت یا مرگ نزدیکان و امثال آن دلیلی برای معافیت از امور (یا معافیت در زمان طولانی) نیست. جامعه ایرانی - یا شرقی؟ - اتفاقن این جور موقعیتها را خوب ارج میگذارد و حمایت میکند. طبعن این مرز جامد و ساکن نیست. اینکه چه چیزی دست خودم آدم باشد یا نباشد هم به انتظارش از این حمایت بر میگردد. اگر بدانی که جامعه افسردگیات را به رسمیت نخواهد شناخت زودتر با آن کنار میآیی. اگر بتوانی با آن همدلی جذب کنی طبعن بیشتر تمایل داری تا در آن بیفتی. در این ماجرا چیزی که گاهی در مورد جامعه خودمان اذیتم میکند بیتحملی و فقدان درک و همدلی در قبال همان محدودیتهایی از جنس چمدان و بچه است و البته چیزهای دیگری مثل تحولات بدن و اوضاع اقتصادی و الخ. چیزهایی که برای همه رخ داده و میدهد ولی انگار همه منتظرند تا وقتی نوبت یک نفر دیگر شد قدرت سرکوب جمع را به رخش بکشند و تحقیرش کنند. نتیجهاش این میشود که مثلن زنها معمولن در بیان باردارشدن/بودنشان (یا قاعدگی) و تبعات آن راحت نباشند، اینکه سیبیل تازه روییده و صدای تغییرکرده پسرها مایه تمسخر اطرافیان باشد، اینکه اگر کسی یک روزی پول نداشت شرمنده شود و نتواند بیان کند و باید بهانه بیاورد، اینکه اگر ماشین کسی ناگهان وسط خیابان خراب شد باید کنایه بقیه را تحمل کند، اینکه کسی حتی اگر بیماری پوستی غیرمیکروبی دارد از رفتن به استخر محروم شود و مثالهایی از این جنس. جامعه ما در خیلی موقعیتها باید نسبت به اقلیت (اقلیت موقت یا دائمی) خویشتندار و حامی باشد و متاسفانه نیست. دوست دارم ببینم که این منطق "من هم جای او خواهم بود و همین طوری خواهم بود" بیشتر جاری شود. از عمد از بین مثالهای مختلف، مثال چمدان خودم و مرد بچه به بغل در سمینار را آوردم که مواردی را مثال بزنم که خیلی بدیهی نیستند. در فرهنگ رایج ما عجیب نیست که بشنوی که "چمدان داری تاکسی بگیر" یا "اگر بچه داری کنفرانس (سینما، تئاتر، کلاس درس، مسجد، ...) نیا". میخواهم بگویم این تنها منطق ممکن برای برخورد با مساله نیست. راه دیگر فرصت دادن است. اگر همدلی عمومی بالا برود، برعکس جامعه حمایت میکند تا کسی که چمدان دارد و پول تاکسی ندارد یا بچه دارد و نمیخواهد سخنرانی - و سایر اتفاقات - را از دست بدهد هم بتواند مشارکت فعال کند. از وبلاگ یک لیوان چای داغ 13 لینک به دیدگاه
Hossein.T 22596 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۹۰ بسیار زیبا و جالب. بسی خوشمان اومد. :flowerysmile: 4 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۹۰ خیلی جالب و قابل تامل بود....کمتر به این مسائل دقت میکنیم ولی تو فرهنگ ما مثل خیلی چیزا کمبود درک متقابل هم به شدت دیده میشه! 2 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۹۰ خیلی خیلی جالب بود... ما هم گاهی بی مورد عصبانی شدیم...:icon_pf (34): 2 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۹۰ دقیقا همینه ولی بی موبالاتی تو ایرانی ها خیلی فرا تر از این حرفاست 2 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۹۰ ممنون واقعا قدرت درک خیلی پایینه......... 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده