*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 خرداد، ۱۳۹۰ باید از اول حواسمونو جمع میکردیم ... به همه مون از اول گفته بودن که باید مراقب خودمون باشیم اما نه اینکه بچه بودیم و سرمون به بازی های بچگانه بند بود از دنیای بزرگترها هیچی نمیفهمیدیم... با زبون بی زبونی می خواستن بگن: بابا اینجایی که اومدین همیشه مثل بازی گرگم به هوا با پریدن روی یک پله از دست گرگ ها نمیتونین فرار کنین با یک سوک سوک نمیتونین برنده باشین با چیدن هفت تا سنگ کج و معوج روی هم نمیتونین بگین" هفت سنگ " و احساس غرور کنین اینجا کسی نمیزاره هفتا سنگتون روی هم بشینه و تو احساس پیروزی بکنی .... میخواستن بهمون بگن اگه روی تخته سیاه با گچ سفید واستون می نویسیم واسه اینه که بدونین اول قلبتونو سیاه میکنن تا بعد حرفای دلتونو بخونن... روز اول آموزش حروف الفبا معلم روی تخته سیاه بزرگ یک خط عمود کشید و یک کلاه گشاد سرش گذاشت و گفت: "این هم اولین حرفی که باید یاد بگیرین" و کمی مکث کرد به همه مون نگاه کرد اما بازم نفهمیدیم .... میخواست بگه وقتی اولین حرفمون کلاه سرش بره واااااااااای به اخرش و ما هر روز این کلاه رو با دقت روی سر اولین چیزی که یاد گرفتیم گذاشتیم و نفهمیدیم که ... 9 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 خرداد، ۱۳۹۰ چه تاپیک های پر از غم و نا امیدی و حسرت و گله و ... این روزا می بینم میخواست بگه وقتی اولین حرفمون کلاه سرش بره واااااااااای به اخرش و ما هر روز این کلاه رو با دقت روی سر اولین چیزی که یاد گرفتیم گذاشتیم و نفهمیدیم که ... خوش به حال شاگر د تنبل کلاسمون که هیچ وقت واسه آ کلاه نذاشت! 6 لینک به دیدگاه
EOS 14528 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 خرداد، ۱۳۹۰ میخواستن بهمون بگن اگه روی تخته سیاه با گچ سفید واستون می نویسیم واسه اینه که بدونین اول قلبتونو سیاه میکنن تا بعد حرفای دلتونو بخونن... عجب رسم بدی داره این زندگی 3 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 خرداد، ۱۳۹۰ زیر این آبی بی ابر، صدایی گر هست هق هقِ باغ است و هیاهوی کلاغ. . شفیعی کدکنی . سطج شادی و امید توی این تاپیک !!! 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده