*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۹۰ شخصیت ، تیپ ، چهرمان یا همان نمونه نوعی بحثی است كه امروزه در داستان به آن زیاد پرداخته می شود. این بحث اولین بار در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم مطرح شد. در همه جای دنیا افراد مثل هم هستند و در خیلی از خصوصیات مشترك اند. همه ما در طول زندگی در حال نقش بازی كردن هستیم و در هر مكانی یك جور برخورد می كنیم.ماركسیست ها می گویند طبقه اجتماعی و شغل انسان نشان دهنده شخصیت او هستند. به خصوصیاتی كه به طبقه و شغل افراد بستگی دارد تیپیك یا چهرمانی گفته می شود.مثل تیپ كارگری – كارمندی – معلمی – دكتری و غیره «اگر خصوصیات عام مشترك بین افراد یك طبقه اجتماعی و شغل آنان «یعنی همان خصوصیات تیپیك یا چهرمانی »را به خصایص كاملا فردی و شخصی اضافه كنیم در این صورت یك شخصیت داستانی را ساخته ایم. » البته این یك تئوری ماركسیستی است و آن ها عقاید و باورهای انسانی را ندیده گرفته و آن را جزیی از شخصیت حساب نكرده اند در حالیكه باور و اعتقاد جنبه مهمی از شخصیت محسوب می شود و اصلا تفاوت انسان ها از همین باور ها منشاء می گیرد. یكی از تفاوتهای اساسی بین نویسندگان مؤمن و متعهد با یك نویسنده غیر الهی در همین پرداختن به فطریات و اعتقادات مذهبی است. نویسندگان غیر الهی به غرایز جسمانی انسان بیشتر می پردازند تا به اخلاقیات و روحیات و همین است كه نوشته هایشان چنگی به دل نمی زند و چیز تازه ای به خواننده منتقل نمی كند . شخصیت انسان در سه مورد خود را نشان می دهد: 1- در ارتباط با خود 2- در ارتباط با همنوعان 3- در ارتباط با محیط مادی همچنین اشخاص داستان به چند نوع تقسیم می شوند : 1- اشخاص ساده: كه یك یا دو خصیصه اخلاقی بیشتر ندارند و واكنش آن ها قابل پیش بینی است. 2- اشخاص جامع : «یا پیچیده كه نمی توان آن ها را درست شناخت و برخورد آن ها با حوادث معلوم نیست. اگر با این نوع شخصیتها سالها زندگی كنی باز هم نمی توانی همه خصوصیات آن ها را بشناسی و عكس العملشان را پیش بینی كنی. » 3- اشخاص قرار دادی یا كلیشه ای : این نوع شخصیتها در داستانهای قدیمی بیشتر وجود داشته اند و همواره به یك شكل ظاهر می شده اند به طور مثال یك دزد دریایی كه با یك چشم و یك پای چوبی در داستان ترسیم شده است . شخصیت اصلی یا همان قهرمان باید یك شخصیت پیچیده باشد و شخصیت های فرعی از نوع شخصیت ساده و كلیشه ای. یكی از مزایای این نوع انتخاب این است كه این دو نوع شخصیت احتیاج به توصیف و نشان دادن شخصیت توسط نویسنده ندارند و او بیشتر درباره قهرمان كه شخصیت پیچیده و جامعی دارد توضیح می دهد. شخصیت های داستان از یك جنبه دیگر به دو دسته تقسیم می شوند: 1- ایستا 2- پویا ایستا كسانی هستند كه از اول تا آخر داستان تحولی پیدا نمی كنند و به همان شكل اولیه باقی می مانند ولی شخصیت های پویا در طول داستان تحولی پیدا می كنند كه یكی از تحولات زیر است : تحول در منش « یك صفت یا خلق در آن ها تغییر پیدا می كند كه ممكن است به سوی خوبی یا بدی باشد .» تحول در سرنوشت «از جوانی به پیری،از سلامت به بیماری ، ازدواج ،طلاق و...» تحول در عقاید و باورها «در اول به چبزی اعتقاد دارد و در طول داستان این اعتقاد را از دست می دهد یا محكم تر بر آن پای می فشارد .» جدای از این موارد نویسنده باید قادر باشد تا از زبان این شخصیت هابه گونه ای كه هستند حرف بزند و تطابق حرف ها را با گوینده ایجاد كند مثلا از زبان یك بیسواد حرف های ادیبانه نزند. گفتگو به طبقه اجتماعی افراد بستگی دارد و هر طبقه ای به یك روش خاص صحبت می كنند یك نویسنده باید به حدی با جامعه اش آشنا باشد كه این تفاوت ها را بشناسد و بتواند از زبان هر شخصیتی به طور مناسب حرف بزند. نكته دیگر در مورد شخصیت پردازی در داستان اینكه خصوصیات ظاهری «سن و سال، جنسیت، نوع لباس، نژاد، قد و قواره، چهره » و خصوصیات درونی را توصیف كنیم. 6 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اردیبهشت، ۱۳۹۱ ما در کل دو رکن هم ارز در داستان نویسی و یا حتی نمایشنامه و فیلم نامه نویسی داریم یکی خط داستان دیگری شخصیت پردازی و هرچیزی دیگر در حول این دو می چرخد شخصیت پردازی باید در دو بعد اصلی و کلی بررسی شود یکی رویه و دیگری زیر رویه رویه آنچیزیست که هم در داستان و هم در نمایش و یا فیلم اهمیت دارد البته به دو نحو مختلف رویه اشاره به گریم و ظاهر - تیپ و ابعاد دارد مثلا در داستانی میخوانیم او سبیل خود را تاب می داد ، سفید رنگ بود و لی انگار گردی از رنگ حنایی روی آن پاشیده بودند (داستان پیر مرد منتظر) نتایجی که از این تفسیر ادبی میتوان گرفت: 1- شخصیت مرد است 2- شخصیت سبیل دارد سبیل بلندی دارد 3- مردی پیر و کهنسال است 4- او به شدت سیگار میکشد چون سبیل های سفیدش حنایی شده پس در این رویه باید به اختصار و به حالت ادبی داستان جلو برود در رویه ها نباید زیاد وقت تلف کرد گاهی در فیلمنامه نویسی ، ما کاراکتروگرافی داریم که نویسنده خودش در پاراگرافی ابتدا شخصیت هایش را شرح میدهد(زمانی که فیلم پر بازیگر است) در حالت زیر رویه و یا همان خصوصیات شخصیتی داستان در کارگاهی به تجربه ای کوتاه رسیدیم ، مثلا شخصیت یکی از تکالیف ما در دیالوگی میگفت: خدا نور به قبرش ببارونه ننم میگفت ، مرد ی که زن کره دار بگیره تا آخرش باس لَ له گیری کنه در این زیر رویه متوجه میشویم 1- شخصیت ما مرد است 2- مادر او فوت کرده 3- یا زنی بیوه یا مطلقه که بچه دار است ازدواج کرده 4- به دلیل لحن گویش احتمالا او فردی بازاری و یا عام است پس در هر دو قسمت رویه و زیر رویه شخصیت باید ، نغز گویی و همچنین خلاصه نویسی و سطحی گویی باشد نه اینکه شخصیت اول داستان بیاید و خود را رسما معرفی کند ، معیار اصلی خط داستان زمانی درست جللو میرود که شخصیت ها کاملا شناخته شده باشند با سپاس 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده