spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 خرداد، ۱۳۹۰ ته شانس دیدین میگن یارو ته شانسه! خب من یه قدم ازاین ته ته میرم جلوترومیگم شانس اصلا با من تعریف میشه ونسبت به من سنجیده میشه!! من بخوام برم لب دریا اب تنی باید یه افتابه اب هم با خودم ببرم دی: هرکاری میریم دنبالش یا شروع میکنیم (البته اینو بگم من به شانس وقضا وقدر وسرنوشت واینا اعتقاد ندارم صرفا درحد پذیرش اجتماع!)باید منتظر ظهور اتفاقات عجیب وغریبی توش باشیم اون روز بعد کلی زمان وحساب کتاب واین حرفا زنگ زدیم به بانکی که حقوقمون اونجا واریز بشه تا یه دونه ازاین وامهای ابکی به ماهم بدن(ما که ازاون خواص با بصیرت نیستیم که میلیارد میلیارد وام بگیرن طوری که کرام الکاتبین هم توش بمونن که یارو چطور 550 میلیارد وام میگیره با ضمانت 50 میلیاردی اونم با گردن کلفتی پس نده!) رییس بانک بعد کلی سین جیم کردن برگشته میگه ما با ادارتون هماهنگ کردیم بهتره برین با اونجا هماهنگ کنین بهتون اینجوری وام نمیدیم ای بابا ای اقا ای برادر ای احاد ای ملت دردمونو به کی باید بگیم! خلاصه پرس وجو میکنیم وشست مبارک ونازنینمون باخبر میشه که کمیته رفاه شرکت مسئول بررسی درخواستها وثبت اسمهاست وازقضا اخرین روز برای ارائه درخواست وام هست ای بابات خوب ای ننه جونت خوب بیخیال شو اخه خلاصه با هزار ویک مصیبت یه درخواست ازدور شبیه این نامه های آی من به فدای دوچشمون سیاهت بشم براشون فاکس میکنیم که جون عمه نداشتم ونداشتتون مارو هم بازی بدید ای بسوزه پدر احتیاج که مادر اختراع هست ولی پدرش رفته ازاکسفورد مدرک دکترای قلابی دشت کنه! خلاصه اسممون میره تو لیست سیاه ومنتظر وقوع حادثه میمونیم بعد کلاغهای خبرچین خبرمون میکنن که ای بالام جان اینجا هم مثل اونجا (کجا؟)برادر بزرگی هست که حاکمیت دوگانه رو لسانا قبول داره اما عمرا بهش تن بده وفقط وفقط ولایت قدرمطلق مدیر رو طبق احکام تاریخی وده +1 فرمان قبول داره! حالا بشین بیرون بگو لنگش کن...:icon_pf (34): خلاصه زنگ میزنیم به مقام عظمای مدیریت وبعد کلی ننه من غریبم بازی دراوردن یه موافقت ضمنی(ازاون گوشه چشمهای ملس)با درخواستمون میگیریم من میرفتم یه غاری جایی بست میشستم یه چیزی ازاسمون برام نازل میشد عوض اینکارا! خلاصه اینکه اسممون ازاون گوی جادویی بیرون میاد وما موفق به دریافت یک فقره وام زرشکین طلایی میشویم ولی هنوز دوقورت ونیم ماجرا باقیه چیه فک کردین یه کارچنددقیقه ای تو دوخط داستانش تموم میشه؟ بشین بخون بابا میخوای بری چیکار؟ میری اخبار سیاسی میخونی که این داره زیراب اونو میزنه وبا رمال وجن گیر همدستش میکنه واون یکی پته اینو میریزه رو اب که تو چاپخونت جزو ثروتهای طوفان اوردست یا لایک های صفحه تمسخر اینو میبینی یا با پروپاگانداهای مصلحتی دلتو خوش میکنی؟ اخرشم اینه که قیمت اب وبرق وگاز وبنزین وکرایه منزل ومیوه ونون هوا ونورخورشید وانرژی هسته ای شده خدا تومن بیا بشین دورمنبر میخوام یه دهن ببرمت فضا:w00: خلاصه جونم براتون بگه مثل اجل کله سحر خراب شدم سررییس بانک که بده بیاد اون وام خوشگله رو! اونم با یه چشم غره رفتن وختم سوره بقره بعد از گفتن بسم اللهش میگه هنوز لیستتون به دست من نرسیده ای بالام جان الهی دورت بگردم ای لیست کجایی؟ اینور زنگ اونور زنگ خبر میدن که لیست دست یکی از دوستان خدماتیمونه که اسم ایشون هم تو لیسته! شمارشو میگیرم وزنگ میزنم ولی حضرت اجل جوابگو نمیباشند...استاد محترم درخواب تشریف دارند ای خدا کارمون ببین کجا گیرکرد! اخه شما که نمیدونین 48 ساعت اواره جاده ها شدن وبیخوابی کشیدن برای گرفتن یک وام زپرتی که نگرفته سرشو زدن ومثل سهم الارث یتیم هزارتا صاحاب داره چه دردی داره! خلاصه بعد یه ساعت حضرت همایونی با یک دست کت وشلوار شیک وپیک وموهای ژل زده وکفشهای واکس خورده برگه به دست وارد بانک میشه:jawdrop: چنددقیقه دیراومده بود ازبیخوابی بیهوش میشدم خلاصه مارو میدن دست متصدی ویه برگه که از برگه ازدواج مادربزگمون تا سوالات تفتیش عقاید گالیله توش هست وباید که این شیرمرغ رو ازناصرخسرو تهیه کنیم ... ملالی نیست میریم همه مدارک لازمه رو جور میکنیم ومیاییم خدمت متصدی محترم ایشون هم یه زونکن برگه میزارن جلوی بنده وضامنمون که بفرمایید پرکنید ازمشق ابتدایی هم سخت تربود اه بعد اینکه این جام زهررو رییس بانک بعد ازفاصله چندین روزه مینوشه با سری بلند ومفتخر بهمون اعلام میکنه که برین بعد استعلام وانجام کارهای اداری که مثل روده دراز گوسفندان محترم میمونه خبرتون میکنیم تا بیایید وامتون رو بگیرید ماهم اعلام میکنیم ما مدرن شدیم وبجای بع بع میگوییم بیب بیب پس لطفا واریز کنید به حسابمون که کلی قلقلکمون بیاد! القصه اینم مثل داستانهای حسین کرد شبستری میمونه که تو ایران کاری انجام بدی! اما برگردیم سراغ قسمت اولیه ماجرا وبحث شانس ما که مثل ازمابهترون دارای چند فقره اشنا اینجا واونجحا نیستیم تا اینجور موقع ها با یه تلفن کارمونو راه بندازن پس مجبوریم با این شانسمون که ملکه زیباییه(یه چشمش چپه یه پاش لنگ میزنه زبونشم که الکنه وگوشاشم سنگین میشنوه)بسازیم وبسوزیم اما یادتون باشه چیزی که تودنیای واقعی نتیجه میده نه معیارهای خوش شانسی وبد شانسی که میزان تلاشتون واعتقادتون به باورهای خودتونه پس هیچوقت ناامیدنباشید ولبخندرو هم فراموش نکنید موفق باشیم 7 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 خرداد، ۱۳۹۰ چقد دلت پره همه جا می زنی اینو نازی اینم لبخند 3 لینک به دیدگاه
Abolfazl_r 20780 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 خرداد، ۱۳۹۰ داداش میفهمم چی میگی. من یه بار میخواستم از بانک ملی وام بگیرم. گفتن باید سپرده بزاری. پولمو گذاشتم بعد از 6 ماه انقدر این رئیس شعبه منو برد و آورد قاطی کردم گفتم نمیخوام اصلا حسابمو ببندید همین الان. بستن و پولمونو برداتیم اومدیم بیرون قید وامم زدیم. تا چند وقت دیگه یکی از آشناها گفت من یه آشنا دارم تو یه شعبه دیگه برو اونجا آشنا بازی در میاریم اذیتت نکنه. منم رفتم افتتاح حساب و اینا. گفت 3 ماه پولت بمونه بعد از 3 ماه بیا اقدام کن. رفتم دیدم رئیس شعبه عضو شده. اون یارو قبلیه منتقل شده این شعبه. :icon_pf (34): پس به زندگی امیدوار باش. لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده