EOS 14528 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۰ ـ مامان! یه سوال بپرسم؟ زن كتابچه سفید را بست. آن را روي ميز گذاشت : بپرس عزيزم . - مامان خدا زرده ؟!! زن سر جلو برد: چطور؟! - آخه امروز نسرين سر كلاس مي گفت خدا زرده ! - خوب تو بهش چي گفتي؟ - خوب، من بهش گفتم خدا زرد نيست. سفيده !!! مكثي كرد: مامان، خدا سفيده؟ مگه نه؟ زن، چشم بست و سعي كرد آنچه دخترش پرسيده بود در ذهن مجسم كند. اما، هجوم رنگ هاي مختلف به او اجازه نداد... چشم باز كرد و گفت: نمي دونم دخترم. تو چطور فهميدي سفيده؟ دخترک چشم روی هم گذاشت. دستانش را در هم قلاب کرد و لبخند زنان گفت: آخه هر وقت تو سياهي به خدا فكر مي كنم، يه نقطه سفيد پيدا ميشه... زن به چشمان بی فروغ و نابینای دخترک نگاه کرد و دوباره چشم بر هم نهاد و بی اختیار قطره ای اشک از گوشه چشمانش ... سهيل ميرزائي ________________________________ مهم تر از آموختن اعداد به بچه ها اين است كه به آنها ارزشها را آموزش دهيد... 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده