amirzahedi 956 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۰ اگر چه شهرها دارای تاریخی طولانی هستند اما رشد شهرهای بسیار بزرگ و گذار به یک جامعه شهری جهانی به ظهور شهرگرایی صنعتی در اوایل قرن بیستم برمی گردد.بایروچ،انقلاب صنعتی را نقطه عطف و عزیمت گاه تاریخ شهر و شهرنشینی می داند که عامل محرکه رشد حیرت آور شهرنشینی می داند که عامل محرکه رشد حیرت آور شهرنشینی بوده است.وی ضمن اشاره به دوره های تحولات جمعیتی و میزان رشد جمعیت شهری،دوره کنونی را یک دوره انفجار شهری قابل توجه در جهان در حال توسعه توصیف می کند گیلبرت و گاگلر نیز در کتاب خود با عنوان "شهرها،فقر و توسعه:شهرنشینی در جهان سوم" به صراحت،موضوع صنعتی شدن و توسعه صنعتی را یکی از دلایل شکل گیری کلانشهرها و ابرشهرها در کشورهای در حال توسعه می دانند.به اعتقاد آنها صنعتی شدن پیامدهای مکانی و بازتاب های فضایی آشکاری داشته است.در سراسر جهان سوم،توسعه صنعتی در بزرگترین شهرها از سرعت بیشتری برخوردار بوده و تأکید بر رشد کلانشهر و ابرشهر در اولوییت قرار داشته است. هانری لوفور نیز معتقد است که صنعتی شدن تنها در شهرنشینی است که به کمال می رسد و این شهرنشینی است که در حال حاضر بر تولید و سازمان یابی صنعتی غلبه دارد.صنعت که زمانی مولد شهرنشینی بود،اکنون محصول آن است. در واقع حجم،تنوع و آهنگ تغییرات ناشی از وقوع انقلاب صنعتی موجب دگرگونی هایی در ساختار و سازمان فضایی شهر شد که نقش،ماهیت و جایگاه شهرها به عنوان نوع برتر اسکان نیازمند تعریف مجدد شد.انقلاب صنعتی به همراه تولید انبوه و متمرکز از یک سو و گسترش و تسهیل شیوه های ارتباطی شهر با هاله پیرامونی خود،به تدریج سازمان و ساختار فضایی نوینی شکل داد که آشکارترین و برجسته ترین وجه آن گسترش فضایی شهر و رشد کمی آن بود. در واقع آنچه کلانشهر را به منطقه کلانشهری تبدیل کرد انقلاب دوم تکنولوژیک بود.در انقلاب دوم تکنولوژیک کارخانه هایی که کوچک بودند تبدیل به مجتمع های عظیم صنعتی شدند.این پدیده ای است که تحت عنوان سرمایه داری سازمان یافته از آن یاد می شود.در انقلاب اول صنعتی،کارگاه ها و محوطه های صنعتی کوچک در درون مرزها و محدوده های شهری اسقرار یافتند اما در انقلاب دوم به مدد فناوری های نوین در حمل و نقل و ارتباطات،امکان استقرار محوطه های عظیم کارگاهی صنعتی در پیرامون شهرها فرآهم آمد و حوزه میان کنش جمعیت و فعالیت در منطقه ای وسیع گسترده شد. بنابراین در تبیین فرایند شکل گیری مناطق کلانشهری چه از جنبه های توسعه اقتصادی و چه از بعد فضایی می توان از دو مفهوم شهرنشینی و صنعتی شدن به عنوان دو فرایند همراه و همزاد نام برد.چنانکه هودر شهرها و مناطق شهری را به عنوان کاتالیزورها یا تسهیل کننده های یک فرایند طراحی شده می پندارد که برای درگیر شدن در تمامی فضای ملی شناخته می شوند و یا فریدمن بر این باور است که رشد اقتصادی گرایش به شکل گیری در شهر دارد و از طریق این مبدأ است که تحول و شکوفائی اقتصاد فضا سازماندهی می گردد.تصمیمات مربوط به مکان گزینی اغلب کارخانه ها،حتی در زمینه کشاورزی با ارجاع به شهرها و مناطق شهری اتخاذ می گردد.از منظر فضایی نیز به طور کلی توزیع و تمرکز استقرار صنایع کارخانه ای در جهان بر روی نقشه ها،انطباق در خور توجهی را با کمربندهای شهری نشان می دهد. فرایند بازساخت و شکل گیری مناطق کلانشهری از دهه 1980 به بعد و در بستر تغییرات آرام،تدریجی و تکاملی از یک سو و دگردیسی ها و تغییرات ماهوی کلانشهرها از سوی دیگر،موضوعی که توجه محققین و پژوهشگران علوم شهری و منطقه ای را به خود مشغول کرده است پدیده تجدید ساختار یا بازساخت شهری است،به گونه ای که فرایند کلانشهری شدن در اکثر کشورها با پدیده ساختاریابی و سازمانیابی مجدد کلانشهری در زمینه های اقتصادی،اجتماعی و کالبدی فضایی همراه بوده است.پدیده بازساخت اقتصادی که به گسترش نظام سرمایه داری و نظام جدید اقتصادی انجامیده است،تغییرات چشمگیری را در فرایند شهرنشینی و الگوهای توسعه شهری هم در جهان توسعه یافته و هم در کشورهای در حال توسعه به وجود آورده است.نتیجه اصلی این بازساخت اقتصادی در کشورهای توسعه یافته افول صنعت،خدماتی شدن و متعاقب آن زوال شهری و شهرگریزی است و در کشورهای در حال توسعه،صنعتی شدن فزاینده و به دنبال آن جذب جمعیت به شهرها و انفجار شهری و گسترش شیوه زندگی غربی بوده است و بر این اساس می توان چنین استدلال کرد که ساختار کنونی شهرها و ظهور اشکال فضایی جدید در مقیاس کلانشهری تا حد زیادی بازتاب و محصول فرایند بازساخت به طور عام بوده است. فرایند محو صنعت از پهنه شهرهای اروپایی و جابه جایی و مکان گزینی صنایع در کشورهای توسعه نیافته و یا در حال توسعه از یکسو و خدماتی شدن و ظهور اقتصاد نوع سوم در شهرهای کشورهای جهان توسعه یافته،موجب تغییرات جدی و اساسی در شهر فراصنعتی به ویژه در ساختار و سازمان فضایی آن شده است.این جابجایی و پالایش عملکردی در درون شهر در مقیاسی جهانی مطرح شد و از همین زمان است که تعبیر جغرافیایی و مرزبندی کشورهای شمال و جنوب مطرح می شود.بر مبنای تغییر در نقش و ماهیت شهر،شهرهای جهان اول یا کشورهای شمال ارزشمندتر و مهم تر از آنند که محل صنایع و فعالیت های تولیدی آلاینده باشند و این فرایند با جابجایی و مکان گزینی صنعت به سوی جنوب و حفظ و گسترش فعالیت های تخصصی سطح برتر،متنوع،پاک،سبز و دانش پایه در شمال محقق می گردد. بر این مبنا،در سازمان و ساختار فضایی شهر شهر فراصنعت نوعی تفکیک عملکردی رخ می دهد که موجب دگردیسی کالبد درون شهری و گسترش محدوده فیزیکی شهر به منظور پاسخگویی به استقرار عملکردهای جدیدی است که با تجدید ساختار اقتصادی،در درون مراکز شهری جایی برای آنها متصور نیست.طبیعی است که در این دگردیسی فعالیت های اقتصادی ساده تر نظیر کارخانه های صنعتی،صنایع تبدیلی،انبارها و تاسیسات حمل و نقل که ارزش افزوده کمی دارند،زمین بر بوده و به نیروی کار با تخصص بالا نیاز ندارند،به حاشیه(شهرهای کوچک و متوسط،حومه ها و هاله پیرامون شهرهای بزرگ)رانده شده و همراه با این رانش و پالایش عملکردی،موج جمعیت وابسته به این فعالیت ها(کارگران،خانوارهای کم درآمد و مهاجرین شهری)نیز جابجا می گردند.این تقسیم بندی فضایی کار و فعالیت در نظام شهری که امروزه خود را در مقیاس جهانی و با محو صنعت از کشورهای جهان توسعه یافته و مکان گزینی آن در کشورها در حال توسعه نشان می دهد،هیچ گاه تا این اندازه آشکار و انکار ناپذیر نبوده است.به تعبیری دیگر این نیروی گریزاننده فعالیت ها و جمعیت از مرکز به پیرامون چه در کشورهای شمال و چه در حوزه کشورهای جنوب،تبیین کننده بخشی از واقعیت دگردیسی شهر معاصر است. فرایند جهانی شدن و ظهور مناطق کلانشهری از دهه 1980،اقتصاد جهانی تغییرات سریع و بنیادینی را در ماهیت خود،شیوه های عمل و نحوه ارتباط شهرها و کشورها،شاهد بوده است.این تغییر و تحولات،خود ناشی از روندهای کلان متعددی بوده است که منجر به تعدیل ساختار جهانی انجامیده است.در واقع از همین دوران است که بررسی ها و مطالعات شهری با ابعاد اجتماعی،اقتصادی و سیاسی با توجه به تصمیم گیری های محلی،ملی و جهانی بررسی می شود؛زیرا تغییرات محلی و جهانی به سرعت در شکل و ساختار و سازمان فضایی شهرها تأثیر می گذارد. جهانی شدن و ظهور شهرهای جهانی در دهه پایانی قرن بیستم،مجددا مقوله شهرهای بزرگ و نقش آنها را در توسعه به کانون توجه همگان تبدیل کرده است.کلاوس کانزمن با اشاره ای ظریف به این واقعیت اشاره می کند که پس از دو دهه امید به این که تمرکززدائی و سیاست های توسعه روستایی توانایی کاهش نابرابری های فضایی، اجتماعی و اقتصادی در مناطق و کشورها را داشته و فضایی متعادل تر و متوازن تر را به ارمغان خواهد آورد؛شهرها به طوراعم و کلانشهرهابه طوراخص به حوزه نظروعمل بازگشته اند.شهرهای بزرگ مجددابه عنوان مراکز فرماندهی وموتورهای کلیدی رشد و توسعه اقتصادی مد نظر قرار گرفته اند.سابق بر این محققان شهری بر این باور بودند که شهرها،کلان شهرها و ابرشهرها شکل و شخصیت خود را عمدتا از فزایندهای اجتماعی و اقتصادی در درون محدوده قلمرو ملی اخذ می کنند.اما اکنون،جهانی شدن و ظهور اقتصاد بی مرز در نتیجه توسعه سلسله مراتب نظام شهری بین الملل و تاملات فرامرزی در پیوند مستقیم با تغییر شکل و ساختار شهری است.به گونه ای که پیوندهای درونی شهرهاوکلانشهرهای اصلی درنظام شهری جهانی،در کانون یکپارچگی جهانی و جهانی شدن واقع شده است. فرایند جهانی شدن که اغلب با جریان،سیلان و ارتباط ویژگی می یابد به همراه پیشرفت های حیرت انگیز در فناوری های اطلاعات و ارتباطات موجب دگرگونگی مفهوم فضا و مکان و پیامد آن تحول در اندیشه به سازمان و ساختار فضایی شهرها و مناطق کلانشهری شده است.در واقع با آغاز عصر پسامدرن و به تبع از روندهای کلان جهانی شدن نوعی سکونتگاه های جدید در حال شکل گرفتن و گسترش است که ابعادی گسترده تر و پیچیده تر از کلانشهر و مجموعه شهری دارد.ادوارد سوها؛از برجسته ترین جغرافی دانان و پژوهشگران شهرشناسی،با توجه به تحولات دوران پسامدرن مفهوم فراکلانشهر را در توصیف مناطق کلانشهری به کار گرفته است.از یک نظر می توان گفت که تولات نظام سرمایه داری در عصر پسامدرن به تغییر در مناسبات فضایی و شیوه کار و سکونت منجر شده است.سکونتگاه های جدید از نظر فضایی متکی بر مرکز واحد و روابط مرکز پیرامون و سلسله مراتب نیست،بلکه بیشتر به صورت مجموعه ای پراکنده،چند مرکزی و شبکه ای عمل می کنند.این پدیده جدید تفاوت اساسی با مفهوم کلانشهر یا متروپولیس دارد و برای توصیف آن از مفهوم مناطق کلانشهری شهر- منطقه یا مناطق شهری چند مرکزی استفاده می شود.بر این اساس باید گفت که فرایند جهانی شدن زمینه ساز مرحله جدیدی در سازماندهی فضا و سرزمین و سازماندهی فضاهای اجتماعی است. پدیده پراکندرویی،تفرق سیاسی- نهادی و شکل گیری مناطق کلانشهری موضوع پراکنده رویی و ارتقای کانون های جمعیتی پیرامون کلانشهرها به شهرهایی با موجودیت های مستقل که علیرغم یکپارچگی عملکردی با تشتت و تفرق سیاسی- نهادی(مدیریت و برنامه ریزی)همراه بوده است،یکی از علت های عمده در شکل گیری و دگرگونی مناطق کلانشهری به حساب می آیند. پراکنده رویی به معنی گسترش فضائی بی رویه و نامنظم می باشد که در نتیجه جابجایی و تغییر مکان فعالیت ها و جمعیت از شهر مرکزی به طرف خارج شهر و پراکنش در نواحی حومه ای است.پیامد این الگوی گسترش،پیدایش موجودیت های سیاسی مستقل در قالب شهرها و شهرک ها در منطقه پیرامونی کلانشهرها است که امروزه به یکی از اصلی ترین چالش های برنامه ریزی و مدیریت این مناطق محسوب می شود و در ادبیات شهری تحت عنوان مفهوم تفرق سیاسی از آن نام برده شده است. مطالعات و پژوهش های متعددی این موضوع را مد نظر قرار داده و به آن پرداخته اند.کالتروپ و فولتون در اثر برجسته خود با عنوان شهر منطقه ای به موضوع پراکنده رویی و گسترش شهری در مناطق کلانشهری پرداخته و لزوم تفکر منطقه ای و نگاه یکپارچه و همبسته به شهر ومنطقه پیرامونی آن در برنامه ریزی کلانشهری را مورد تأکید مجدد قرار داده اند.به باور آنها انکار این واقعیت بنیادین در کلانشهرهای امروزی به همراه پراکنده رویی و تفرق سیاسی و ظهور شهرهایی با موجودیت های مستقل به ظهور پدیده ای منجر شده است که می توان آن را خود کشی فضایی دانست.خودکشی فضایی به مفهوم انتزاع مراکز و کانون های جمعیتی از شهر/کلانشهر مرکزی و شکل گیری شهرهایی با موجودیت های مستقل است که امروزه به عنوان یکی از چالش های اصلی مناطق کلانشهری محسوب می شوند.تفرق سیاسی همچنین به معنی فقدان انطباق قلمرو عملکردی(منطقه کلانشهری)با قلمرو سازمانی(ساختار حکومت محلی یا مدیریت شهری)تلقی شده است که این وضعیت(وجود تعداد زیادی قلمروهای حکومت محلی-مدیریت شهری مستقل از هم در پهنه منطقه کلانشهری)مانع از اتخاذ تصمیمات و برنامه ریزی یکپارچه در کل گستره کلان شهری می شود. جف ویگار و همکاران نیز چنین استدلال کرده اند که چالش هایی چون پراکنده رویی فضایی و پویایی های فناوری موجب فروپاشی بنیادهای اقتصادی اجتماعی شهر شده و ارزش ها و هنجارهای کلاسیک معرف مفهوم شهر را واژگون کرده است.به اعتقاد آنها ساختارهای ایده آل و کلاسیک شهرنشینی و جغرافیای شهری همچون مرکز و پیرامون،هاله شهری،درون- برون و شهر- روستا به طور فزاینده ای در تضاد و تقابل با اشکال پراکنده و چند مرکزی چشم اندازهای نواحی شهری معاصر شده است.اسکیتس نیز پدیده هایی چون پراکنده رویی،پیرامونی شدن و محو تمایزات شهر روستا و سرعت شتابان فناوری به ویژه فناوری اطلاعات و اتومبیل را تهدیدی در از بین رفتن تمایزپذیری مکان های شهری می داند. صنعتی شدن و بهبود شیوه های حمل و نقل در قرن نوزدهم به جمعیت شهری امکان داد تا در محدوده شهری وسیع تری رشد کند و کارخانه ها گسترش یابند و شهرها به موازات رشد خود در صدد برآمدند تا مرزها را برای توسعه حومه ای بیشتر گسترش دهند.این الگوی از اسکان جمعیت و فعالیت در پیرامون کلانشهرها در قرن بیستم،موجب بروز مسایل و مشکلات متعددی از جمله مشکل خدمات رسانی به نواحی رشد یافته شد چرا که نواحی مذکور به دلیل فاصله از شهر مرکزی حداقل امکانات و خدمات را دریافت می کردند.با تشدید این وضعیت،دو گزینه پیش روی چنین مراکزی بود: 1-الحاق و ادغام در شهر مرکزی و یکپارچگی اداری- خدماتی 2-تلاش برای تشکیل نهادهای مستقل(شهرداری)از طریق سطوح بالاتر دولتی روشی که به طور سنتی و عکس العملی از اواخر قرن نوزده انجام می شد الحاق و ادغام نواحی رشد یافته در ساختار شهر مرکزی بود.در این حالت شهر مرکزی نواحی رشد یافته پیرامون را به خود منضم می کند.مثال روشنی از این روش،تجدیدساختار و سازمان اداری نیویورک در سال 1898 است که شهر از تقریبا 44 مایل مربع به حدود300مایل مربع گسترش یافت و 2میلیون نفر نیز بر تعداد ساکنین آن اضافه شد.همزمان و به موازات رشد و گسترش فضایی مناطق کلانشهری از طریق فرایندهای الحاق و ادغام،در اغلب موارد، ناتوانی یا عدم تمایل شهر مرکزی به الحاق نواحی رشد یافته پیراونی،موجب تشکیل ساختار تفکیکی در این گونه مناطق شد. شهرداری گرایی اگر چه ظرفیت حکومت های محلی را در برخورد با شرایط جدید شهرنشینی افزایش داد اما برای غلبه بر مسائل عمده آن کافی به نظر نمی رسید.حکومت های محلی و سازمان های مدیریت شهر سرانجام از آهنگ رشد شهر عقب ماندند و در حقیقت در مقیاس وسیع آن فرو رفتند.به موازات سرریز رشد شهر در ورای مرزهای حکومت محلی،مقیاس شهر از حدود شهرداری فراتر رفت.در چنین مواردی،مرزها و حدود شهرداری به موازات رشد شهر و الحاق قلمرو اطراف به شهرداری مرکزی وسعت بیشتری می یافت.اما در اغلب موارد رشد و گسترش شهری با ایجاد واحدهای حکومتی بیشتر یا با ارتقای درجه واحدهای از پیش موجود به جایگاه شهرداری اصلاح می شد(تأسیس شهرداری جدید).در چنین شرایطی بود که تفرق سیاسی مناطق کلانشهری بسط بیشتری می یافت. این فرایند تجزیه شدن سکونتگاه که در متون مختلف تحت عنوان فرایند بالکانیزه شدن از آن نام برده می شود منجر به تشدید سیر تحول شهر به کلانشهر و منطقه کلانشهری گردید و این واقعیت روشن شد که شهرداری گرایی به تنهایی نمی تواند پاسخگوی چالش های برآمده از کلانشهرگرایی باشد.اگر چه شهرداری گرایی حوزه عمل و اختیارات حکومت محلی را بهبود بخشید اما اصولا فقدان نگرش و بینش فضایی و تفکر منطقه ای در این گونه حکومت ها،آنها را از درک مسائل در مقیاس کلانشهر و مناطق کلانشهری ناتوان ساخته بود. نقش فناوری در شکل گیری و دگرگونی مناطق کلانشهری تکنولوژی در دوره معاصر در پی خلق جهانی است که بنیان هایش متفاوت با جهانی است که انسان مدرن بعد از انقلاب صنعتی خلق کرده است.کوین کلی که یکی از پیشگامان نظریه پردازی در حوزه فناوری و اقتصاد است بر این باور است که ما نیازمند پارادایم های جدید،عقاید جدید و تجربه های نو برای درک این تغییرات به ظاهر آشفته هستیم.تغییراتی که به علت تجدید ساختار جهانی اقتصاد،روند رو به افزایش تکنولوژی های نوین و تغییرات سریع اجتماعی،فرهنگی و سیاسی و همچنین روش های جدید تفکر به وجود آمده اند.کلی انسان و تکنولوژی را به مثابه نظام های به هم پیوسته ای می داند که تکوین و تکامل آنها به شکلی توامان است و به شکل وابستگی متقابل با هم در حال رشدند.با همان آهنگی که رشد و توسعه تکنولوژی،محیط را تغییر می دهد،فهم انسان از محیط نیز دگرگون می گردد.در این میان،نوآوری ها و فناوری ها در حوزه حمل و نقل و ارتباطات بیشترین تأثیر را در تجدید ساختار و سازمان فضایی و شکل گیری مناطق کلانشهری داشته است و دگرگونگی مفهوم فضاو مکان را موجب شده است. حمل و نقل و ساختار فضائی مناطق کلانشهری به طور کلی پدیده حومه گرایی و خروج فعالیت های صنعتی از هسته مرکزی کلانشهری های دنیا،معلول پیشرفت های کمی و کیفی وسایل حمل و نقل و کاهش بعد مسافت و فاصله است.این پالایش عملکردی و خروج صنایع از داخل شهرها به اطراف و حومه،خود عامل مهمی در گسترش فضایی شهرها است که ممکن است به دو صورت شکل گیری و توسعه برنامه ریزی شده و یا پراکنده رویی و گسترش نامنظم و بدون برنامه رخ دهد. در قرن نوزدهم با ظهور اتومبیل به عنوان یک شیوه اصلی حمل و نقل و ارتباطات،عملکرد فضاهای شهری به عنوان یک گره(کانون)ارتباطی و همچنین یک فضای شهری سرزنده و پویا،بسیار دشوار و مورد سوال واقع شد.اتومبیل با دگرگونی در مفهوم زمان و مکان مقوله مقیاس و اندازه شهری را دگرگون کرد.به عبارتی اگر در قرن هجدهم ما با دگرگونی ارزشهای سیاسی،اقتصادی،اجتماعی و فلسفی قرون وسطی مواجه هستیم در قرن نوزدهم و بیستم،ما با قلب مفهوم و محتوای شهر به طور همزمان مواجه هستیم که کالبد شهری را نیز دگرگون ساخته است. گولد اسمیت،در تحلیل فرایند شکل گیری مناطق کلانشهری،نقش پیشرفت های فناوری در حمل و نقل و ارتباطات را برجسته می کند و بر این عقیده است که ورود وسایلی مثل تراموا،قطارهای حومه ای و مترو وهمچنین آسانسور و اتومبیل،از اواخر قرن نوزده،تا حد زیادی شهرهای آمریکای شمالی را شکل داد و موجب ظهور سبک های حومه نشینی و اسکان در خارج از شهر شد و مردم را قادر ساخت تا از هسته قدیمی شهر فاصله بگیرند،این فرایند در مراکز شهرهای اروپایی نیز تکرار شد. این وسایل جدید موجب رانش جمعیت و فعالیت(به ویژه صنایع)در خارج از مرزهای قانونی شهر و نواحی حومه ای شده که به تدریج با ایجاد پیوندهای عملکردی با شهر مرکزی موجب شکل گیری یک منطقه عملکردی شده است.شتاب روند شهرنشینی و حومه شهرنشینی در مناطق کلانشهری باعث دگرگونی و تحول ساختار فضائی این مناطق شده و مناطق کلانشهری تک مرکزی به مجموعه های کلانشهری چند مرکزی تبدیل شده اند. دیوید هاروی،این مسئله را در قالب یک فرایند عمومی تر توضیح می دهد.به اعتقاد وی تقاضای موثر برای اتومبیل(و به موازات آن تقاضای مواد نفتی،ساختار بزرگراه ها،ساختار حومه شهر و ...)به وسیله تولیدکنندگان آن خلق شد و با گسترش آن،شکل کلانشهر به کلی تغییر یافته و از نو سازمان یافت تا جایی که امروزه غیر ممکن است بتوان یک زندگی اجتماعی به هنجار را بدون داشتن اتومبیل در پیش گرفت.بدین ترتیب یک شی تجملی به یک نیاز بد شده است.از این رو لازم است که تقاضای موثر برای اتومبیل به عنوان محور اقتصاد سرمایه داری معاصر حفظ شود و گسترش یابد،در غیر این صورت خرابی های اقتصادی و مالی شدیدی در سراسر مجموعه اقتصاد به بار خواهد آمد.چوکور نیز در تحلیلی پیرامون نقش حمل و نقل مدرن در ساختار و سازمان فضایی شهر در کشورهای جهان سوم به این واقعیت اشاره دارد که ورود سیستم های مدرن حمل و نقل در این گونه کشورها که اساسا موقعیت مکانی مناطق صنعتی و مسکونی را تغییر می دهد و ساختار اجتماعی سنتی را از هم گسیخته می کند؛یکی از جنبه های شهرنشینی است که کمتر به آن پرداخته شده است. حومه شهرنشینی،فرایند تغییر شهرنشینی و ظهور مناطق کلانشهری نیروهای اقتصادی و اجتماعی جهانی به همراه عوامل اقتضایی محلی که سیستم های کلان شهری کشورهای پیشرفته را طی چند دهه اخیر تحت تأثیر قرار داده اند به یک تغییر کلی و روشن انجامیده است:تمرکززدایی جمعیت و اشتغال از کلان شهر مرکزی. دونالد روتبلات در مطالعه ای تطبیقی که درباره نظام های کلان شهری کانادا و ایالات متحده انجام داده است به این نتیجه رسید که هر یکی از نواحی کلان شهری مورد مطالعه،تمرکززدایی اساسی جمعیت و فعالیت های اقتصادی و نیز نفوذ سیاسی مرکز بر مناطق پیرامون را به انجام رسانده اند.حتی مناطق شهری که دارای اشکال پیشرفته حکم روایی کلان شهری بوده اند،مانند منطقه شهری تورنتو در کانادا و مینیاپولیس در ایالات متحده،در کنترل و تحدید این گونه رشد شتابان در حال گسترش ناتوان بوده اند.بررسی توسعه های چند دهه اخیر در مناطق شهری بزرگ در سرتاسر کانادا،آمریکا،اروپای غربی و ژاپن وجود این الگوهای تمرکززدایی را به روشنی مستند کرده است. گام اول نشان دهنده تمرکز است که از طریق اثر قطبش حاصل می شود.در این مرحله رشد مراکز شهری بزرگ،جمعیت،منابع و سرمایه گذاری ها را از فضای ملی به سوی خود زهکشی می کند که در نهایت به یک نوع اثر سرریز توسعه منتهی می شود.عدم صرفه های ناشی از مقیاس در نواحی شهری بزرگ(مانند ازدحام ترافیک،شلوغی،هزینه های فزاینده زمین،آلودگی زیاد و غیره)و نیز وجود فرصت های سرمایه گذاری جدید در دیگر نواحی همراه با سیاست گذاری های حکومت برای هدایت دوباره رشد اقتصادی به دور از نواحی به شدت توسعه یافته بر اثرات قطبی شدن پیش گرفته و موجب آغاز فرایند تمرکززدایی در آن می گردد. این تمرکز زدایی در رشد و تسلط بعدی نوارهای حومه ای از سوی نیومن و کنت ورثی برای وضعیتی پیش بینی شد که در آن نواحی مرکزی و متراکم شهرهای مرکزی در پیرامون کریدورهای حمل و نقل عمومی و زیر ساخت های نقلیه گسترش می یابد.همه این موارد نشانگر این است که خود سیاست های رشد می تواند عامل مهمی در شکل بخشی و تکوین نواحی کلان شهری باشد. برنر نیز پدیده ظهور انبوهه های کلانشهری چند مرکزی در ایالات متحده را محصول فرایند شهرنشینی و حومه شهرنشینی در کلانشهرها از دهه1950 می داند.بنا به استدلال وی همزمان با موج دوم فعالیت اصلاح طلبی کلانشهری تحت شرایط شهرنشینی پس از جنگ دوم و ظهور دولت- رفاه و کمک های مالی فراوان دولت های فدرال در امور شهری و خدمات شهری دوره ای به نام دوره گذار شهری شکل می گیرد که با اوایل قرن بیستم کاملا متفاوت است.شتاب شهرنشینی و حومه گرایی در مناطق کلانشهری باعث دگرگونی در ساختار فضایی مناطق شد و مناطق کلانشهری را یک حالت تک مرکزی به مجموعه های کلانشهری چندهسته ای تبدیل شدند. یافته های پیتر گوردن و همکاران نیز این واقعیت را تأیید می کند که فرایند تمرکززدایی موجب ایجاد یک ساختار کلان شهری چندهسته ای شده است که رو به پراکنش بیشتری دارد و نواحی شهری بزرگ را قادر می سازد به رشد بیشتری دست یابند،در حالی که میانگین زمان سفرهای آونگی را نیز افزایش نمی دهد.به نظر می رسد فرایند تمرکززدایی نواحی کلان شهری ادامه یابد،نه تنها به دلیل نیروهای اقتصاد جهانی که موجد پراکنش و تمرکز زدایی هستند بلکه بیشتر به خاطر ظهور چیزی که مانوئل کاستلز آن را شهر اطلاعاتی می نامد.این وضعیت،نوعی پراکنش فضایی و تجدید ساختار فعالیت های شهری است که حاصل ظرفیت در حال افزایش کلان شهرها برای جایگزین ساختن انتقال اطلاعات به جای جابجایی کالا و خدمات است.در مجموع اشباع و گرانی زمین و ساختمان به واسطه شدت تقاضا برای فضا در مراکز شهری شهرهای بزرگ و همزمان دسترسی به مناطق و نواحی دوردست تر به علت بهبود شیوه های حمل و نقل؛به رانش و یرون فکنی جمعیت و فعالیت های تولیدی زمین بر از نواحی مرکزی کلانشهر به پیرامون و هاله کلانشهری انجامید.پویش حومه شهرنشینی و تمرکززدایی جمعیت و فعالیت از کلانشهرها به شکل گیری و رشد همبسته سکونتگاه های متعددی در حوزه پیرامونی شهرهای بزرگ انجامید و ارتباط و پیوند فضایی- عملکردی این سکونتگاه ها با کلانشهر مرکزی موجب شکل گیری مناطق کلانشهری بسیار غیرمتمرکز و چندهسته ای با ابعاد پیچیده فضایی گردید. اسکان غیررسمی،سکونتگاه های خودروی پیرامونی و ظهور مناطق کلانشهری رشد و گسترش فضایی کلانشهرها در کشورهای در حال توسعه به شکل گیری پدیده اسکان غیررسمی و ظهور مجموعه ای از سکونتگاه های خودرو در حاشیه کلانشهرها انجامیده است که با حومه شهرنشینی در کشورهای توسعه یافته کاملا متفاوت است.مشاهدات و تجربیات جهانی نیز نشانگر آنست که سکونتگاه های خودرو نقش مهمی در شکل گیری مجموعه های شهری و توسعه منفصل شهرهای بزرگ دارند. برودر و همکاران در مطالعه ای تحت عنوان الگوهای توسعه در هاله کلانشهری موضوع فرایند گسترش کلانشهری در کشورهای در حال توسعه را با شواهدی از سه کلانشهر بانکوک،جاکارتا و سانتیاگو مورد بررسی قرار داده اند.به اعتقاد آنها تنوع بسیار زیاد سکونتگاه های واقع در هاله کلانشهری(به لحاظ ماهیت روستا-شهری)تلاش برای ارائه یک گونه شناسی عام از آنها را دشوار کرده است. 1-در مواردی،رشد کلانشهری موجب بلعیده شدن اراضی کشاورزی و روستاهای حاشیه کلانشهر شده اما کارکرد اصلی سکونتگاه های حاشیه کلانشهر همچنان روستایی است. 2-در مواردی دیگر،مهاجرین،سکونتگاه های واقع در هاله کلانشهری را به عنوان یک مرحله از فرایند تکوینی مهاجرت روستا- شهری تلقی کرده و به عنوان یک فضای گذار اجتماعی یا مکان موقت برای مهاجرین تازه واردی محسوب می شود که تا جذب کامل در مراکز کلانشهری در آن اقامت دارند. 3-در مواردی نیز،سکونتگاه های واقع در هاله کلانشهر بازتاب فرایند حومه شهرنشینی تلقی می شود که طی آن ساکنان با سابقه سکونت بالا در مراکز کلانشهری به حومه های شهر نقل مکان می کنند تا از مزایای قیمت کم زمین با سرمایه گذاری در موقعیت های جدید و زمین بر،و نیز فعالیت های غیررسمی بهره ببرند.چرا که برخلاف اجاره و قیمت بالای زمین و فعالیت های اقتصادی کاملا مدرنیزه در مرکز کلانشهری،مناطق واقع در هاله کلانشهری،واحدهای مسکونی ارزان تر و مقررات و ضوابط بسیار انعطاف پذیرتری را عرضه می دارند. با تصویب ضوابط و مقرراتی چون قانون شهرک سازی،قانون نظارت بر گسترش شهر تهران،آئین نامه استفاده از اراضی در خارج از محدوده و حریم استحفاظی شهرها بستر مناسبی جهت بورس بازی زمین در خارج از محدوده شهرها و به خصوص تهران فراهم می شود که تحت تأثیر آن،اراضی بزرگ زراعی به صورت غیرقانونی تفکیک و در طول محورهای عمده منشعب از کلانشهر،بستر شکل گیری شهرک های منفصل با کارکردی خوابگاهی و مسکن فراهم می گردد.(خلیل حاجی پور،1387،ص37) نوشته شده توسط علی کیا منبع: secreturban.mihanblog.com/post/180 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده