Anarchist 1419 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 اردیبهشت، ۱۳۹۰ بویی که از آغاز به مشام میرسید ولی عادت داشتن به عادت کردن شما را مجبور به حس نکردن و غافل از آن کرد. با چنان وضوحی می آید که هیچ جای توجیحی را برای مخالفانش نمیگذارد. مخالفان نادان حرف مرا دستور زندگانی خویش قرار دهید: به موقع زندگی کن و به موقع بمیر مرگ بهتر از یک سرفه ی چرکین به همراه بالا آوردن عفونت خونی است. اینک که خیلی وقت است که سر در برف کرده اید و به خود نمی نگرید که میترسید به خود باز نگرید در واپسین فرصت های شمارش معکوس به سر می برید و غرق در شهوت از بوی خود لذت می برید و خود نیز می دانید که هیچ لذتی در کار نیست... مرگ بر شما مبارک 10 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 اردیبهشت، ۱۳۹۰ سر صبح جمعه چه انرژی دادی به ما 2 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 اردیبهشت، ۱۳۹۰ خوب ؟همه یه روزی میمیرن.باید بگی تولد دوباره زندگی جدید مبارک 3 لینک به دیدگاه
شـاهین 8068 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 اردیبهشت، ۱۳۹۰ عجب صبح جمعه ای به من یکی فاز منفی ای دادی بقدری سنگین بود که من رو از نماز جمعه رفتن انداخت:ws54: 4 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 اردیبهشت، ۱۳۹۰ عجب صبح جمعه ای به من یکی فاز منفی ای دادی بقدری سنگین بود که من رو از نماز جمعه رفتن انداخت:ws54: توبازجوگیرشدی؟مگه گفت شاهین جان فرشته مرگت مبارک؟توبروبه نمازت برس که بی نصیب نمونی 1 لینک به دیدگاه
شـاهین 8068 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 اردیبهشت، ۱۳۹۰ توبازجوگیرشدی؟مگه گفت شاهین جان فرشته مرگت مبارک؟توبروبه نمازت برس که بی نصیب نمونی من منتظر اسی هستم که باهم بریم:icon_pf (17): لینک به دیدگاه
soheiiil 24251 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 اردیبهشت، ۱۳۹۰ چرا از مرگ میترسید ؟ چرا از مرگ میترسید ؟ چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟ چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟ ... مپندارید بوم ناامیدی باز ، به بام خاطر من می کند پرواز، مپندارید جام جانم از اندوه لبریزاست ، مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است ... مگر می ، این چراغ بزم جان مستی نمی آرد ؟ مگر افیون افسون کار نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد ؟ مگر این می پرستی ها و مستی ها برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟ مگر دنبال آرامش نمی گردید ؟ چرا از مرگ می ترسید؟ ... کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید؟ می و افیون فریبی تیزبال و تندپروازند اگر درمان اندوهند خماری جانگزا دارند ... نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید خوش آن مستی که هشیاری نمی بیند ... چرا از مرگ می ترسید ؟ چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟ بهشت جاودان آنجاست گران خواب ابد ، در بستر گلبوی مرگ مهربان ، آنجاست ! سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است . ... همه ذرات هستی ، محو در رویای بی رنگ فراموشی ست ، نه فریادی ، نه آهنگی ، نه آوایی نه دیروزی ، نه امروزی ، نه فردایی ، زمان در خواب بی فرجام ، خوش آن خوابی که که بیداری نمی بیند ... سر از بالین اندوه گران خویش بردارید دراین دوران که از آزادگی نام و نشانی نیست در این دوران ، که هر جا هرکه را زر در ترازو ، زور دربازوست ، جهان را دست این نامردم صدرنگ بسپارید که کام از یکدگر گیرند و خون یکدگر ریزند درین غوغا فرومانند و غوغاها برانگیزند ... سر از بالین اندوه گران خویش بردارید همه ، بر آستان مرگ راحت ، سر فرود آرید چر آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟ چرا از خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟ چرا از مرگ می ترسید ؟ 1 لینک به دیدگاه
Anarchist 1419 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 اردیبهشت، ۱۳۹۰ منظورم نه مرگ شما بلکه مرگ کل فاروم ها بود لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده