CodePlus 15426 مالک ارسال شده در 7 آذر، 2011 به خیالم که تو دنیا واسه تو عزیزترینم آسمونها زیر پامه اگه با تو رو زمینم به خیالم که تو با من یه همیشه آشنایی به خیالم که تو با من دیگه از همه جدایی من هنوزم نگرانم که تو حرفهام رو ندونی این دیگه یه التماسه من میخوام بیای بمونی من و تو چه بیکسیم وقتی تکیهمون به باده بد و خوب زندگی من رو دست گریه داده ای عزیز هم قبیله با تو از یه سرزمینم تا به فردای دوباره با تو هم قسمترینم من هنوزم نگرانم که تو حرفهام رو ندونی این دیگه یه التماسه من میخوام بیای بمونی بد و خوبمون یکی دست تو تو دست من بود خواهش هر نفسم با تو همصدا شدن بود با تو همقصه دردم همصداتر از همیشه دوتا همخون قدیمی از یه خاکیم و یه ریشه من هنوزم نگرانم که تو حرفام رو ندونی این دیگه یه التماسه من میخوام بیای بمونی من هنوزم نگرانم که تو حرفهام رو ندونی این دیگه یه التماسه من میخوام بیای بمونی 8
shahdokht.parsa 50877 ارسال شده در 3 اسفند، 2011 اي نازنين اي نازنين در آينه ما را ببين از شرم اين صد چهره ها در آينه افتاده چين از تندباد حادثه گفتي كه جان در برده ايم اما چه جان در بردني ديريست كه در خود مرده ايم اي نازنين اي نازنين در آينه ما را ببين از شرم اين صد چهره ها در آينه افتاده چين اينجا بجز درد و دروغ هم خانه اي با ما نبود در غربت من مثل من هرگز كسي تنها نبود عشق و شعور و اعتقاد كالاي بازار كساد سوداگران در شكل دوست بر نارفيقان شرم باد هجرت سرابي بود و بس خوابي كه تعبيري نداشت هر كس كه روزي يار بود اينجا مرا تنها گذاشت اينجا مرا تنها گذاشت اي نازنين اي نازنين در آينه ما را ببين از شرم اين صد چهره ها در آينه افتاده چين من با تو گريه كرده ام در سوگ همراهان خويش آنان كه عاشق مانده اند در خانه بر پيمان خويش اي مثل من در خود اسير ليلاي من با من بمير تنها به يمن مرگ ما اين قصه مي ماند به جا هجرت سرابي بود و بس خوابي كه تعبيري نداشت هر كس كه روزي يار بود اينجا مرا تنها گذاشت اينجا مرا تنها گذاشت اي نازنين اي نازنين در آينه ما را ببين از شرم اين صد چهره ها در آينه افتاده چين اي مثل من در خود اسير ليلاي من با من بمير تنها به يمن مرگ ما اين قصه مي ماند به جا اي نازنين اي نازنين در آينه ما را ببين از شرم اين صد چهره ها در آينه افتاده چين 2
CodePlus 15426 مالک ارسال شده در 4 اسفند، 2011 یادش بخیر ... 100 نفر آدمو گذاشته بودم سرکار ... ینی 100 نفراااااااااااااااااا داداشم اینا رو برده بودن اردو از طرف مدرسشون .. منم زورکی خودمو جا کردم سر ظهر .. وقت غذا .. اینور بگرد .. اونور بگرد .. حمید کو .. ؟ نیس که جمعیت سرکارین مقیم اردو دربه در دنبال من میگشتن ... غافل از اینکه من پشت سرشون رسیده بودم غذاخوری و مشغول تناول شده بودم .. قیافه هاشون دیدنی بود !!! 5
ارسال های توصیه شده