رفتن به مطلب

تقویم را ورق زده ام ....


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

تقویم را ورق زده ام .... تا به تو رسید

در فصل های گرم تماشا به تو رسید

 

می خواستم بدون تو از خویش بگذرم

پایان این قدم زدن اما ... به تو رسید

 

بحث دوباره بین من و بین شعرها

با حرف های رو به درازا به تو رسید

 

از تو سکوت تلخ همیشه نصیب من

از من همیشه صبر و مدارا به تو رسید

 

شعرم تمام می شود،این بار هم غزل!

مثل همیشه موقع امضاء به تو رسید

 

 

  • Like 18
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 58
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

  • 4 هفته بعد...

کبوتر قلبم این روزها می خواهد

 

رها شود از قفس دل

 

و پر بگیرد تا تو

 

تا بر مژگانت دخیل ببندد

 

و در سایه داغ هرم نگاهت آرام بگیرد !

 

  • Like 12
لینک به دیدگاه

چشمانت کارناوال آتش بازی ست!

یک روزدر هر سال

برای تماشایش می روم

و باقی روزهایم را

وقف خاموش کردن آتشی می کنم

که زیر پوستم شعله می کشد...

  • Like 10
لینک به دیدگاه

قاصدک شعر مرا تکرار کن

در پس تکرار زمان

هر چه بود همه تکرار بود

کاش راه بازگشتم را

میتوانستم که بیابم

بروم به کودکی

داستانم را دوباره آغاز کنم

شاید این بار دگر

قاصدک گوشه ی باغ

شعرهای تازه از برایم میخواند

و من رقص کنان میرفتم

رو به سوی فردا

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

و مردمان خیابان چقدر تاریک اند

 

دو روز رفت، و تقویم ها ورق خوردند

 

و چشم... چشم...

 

و این چشم های بی احساس

 

برای گریه نکردن بهانه آوردند...!

  • Like 8
لینک به دیدگاه

رویا بود انگار

" آغوشت

همان قدر که می خواستم

تا به خواب روم " ...

رویا بود انگار

صبح اما

شانه ام

بوی تو می داد ...

کی آمدی ؟

کی رفتی ؟!

.

.

.

خواب بودم ...

  • Like 11
لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

زندگی صحنه یکتای هنر مندی ماست

هرکسی نغمه ی خود خواند واز صحنه رود

صحنه پیوسته بجاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند بیاد...

  • Like 7
لینک به دیدگاه

نگاهها همه سیاهند

برقی از آن نمی جهد

گویی که آوارهای مرگ

بر پیکرم نشسته اند

من خاموش و خسته ام

در درد خود فسرده ام

آنجا که باید می خروشیدم

من لبهای خود را دوخته ام

پاهایم ناتوان ، دستهایم بی صدا

نای نفس ندارم

بس خاک بر دهان دارم

کاش باور کنم که مرده ام

شاید که آرامم کند

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • 8 ماه بعد...

روزی آواز خنده هایمان ، گوش دنیا را کَر خواهد کرد

تمام گُل ها به نام من خواهند شد

و تمام شعرها به نام تــو

رودها ، از تو سیراب خواهند شد

آسمان از تو آبی

زمین از تو سبز

و من از تو گرم خواهم شد ...

ما خواهیم رقصید

روی کوههایی که عشق ما محکمشان کرده

ما خواهیم دوید

در دشت هایی که از اشک های ما خیسند ...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

تقویم را ورق زدم....

مدت زیادی نمانده...شاید به قدر برداشتن یک گام مانده...

ساعت شنی دارد نشان می دهد که زمان تمام شده است...

باید این تقویم را هم گذاشت در گنجه....

نوشته هایش در توضیحات هر صفحه بعد ها خاطره بازی می کند..

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

امسال پاییزمحصول خوبی داریم

 

کمی گندم ،

 

کمی جو ،

 

کمی عشق

 

یک کلبه گلیامسال پاییز ،

 

محصولمان از هر سال بهتر است

 

امسال لا به لای بوته های گندمعشق برداشت میکنیم

 

و میرویم تا سر تپه ی ته مزرعهآنجا که بوته های عشقاز گندم ها بلندتر شده استانگار راهی به بهشت باز شده است .

 

کلبه ما درست کنار در بهشت است

 

میدانی کجا را میگویم ؟

همانجا که شاخه های طوبی

 

از روی دیوار بهشت روی سقف کلبه گلی ماسایه انداخته است .

 

خدا را شکرامسال پاییزمحصول خوبی داری

 

مو در کلبه خودعشق داریم و ...

 

در چهارچوب پنجره ی کلبه کسی دیده میشو

اما وقتی میروماو نیس

 

تو چهارچوب پنجره خالیست

 

اما از بیرون که بنگریشاخه های طوبی معلوم است

 

بهشت ،

 

ممنونامسال پاییزمحصول خوبی داریم

 

و کلبه ماامسال در سایه است ...

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

×
×
  • اضافه کردن...