Saman_88 8062 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اردیبهشت، ۱۳۹۰ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام خانواده، یك سازمان اجتماعی كوچك است كه روابط اعضای آن، بخصوص روابط والدین با فرزندان، مهم ترین عنصر شكل دهنده این سازمان است. رشد مطلوب و سالم فرزندان در تمام ابعاد مرهون ارتباط مؤثر و مطلوب والدین با فرزندان می باشد. تحلیل های نظری و تجربی بسیاری به ارتباط مؤثر والدین با فرزندان اختصاص یافته است و برای آن اهمیت و ارزش خاصی قایل شده اند. از سوی دیگر، مطالعات و تحقیقات فراوانی به اثر فرزند بر هر یك از والدین و دیگر اعضای خانواده و یا بر كل خانواده به عنوان یك رابطه دوجانبه و تأثیر متقابل توجه داشته اند، اما بررسی مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر و مطلوب والدین بر فرزندان از مهم ترین مسائل در حریم خانواده و سلامت روانی آن تلقّی می شود. آگاهی و شناخت كافی و عمیق از این مبانی می تواند ما را در پرورش شخصیت سالم فرزندان در خانواده یاری رساند و روش های مناسب و مؤثر را برای چگونگی و نحوه ارتباط والدین با فرزندان به دست دهد. این نوشتار، با تكیه بر برخی یافته های نظری و نیز به پشتوانه برخی پژوهش های انجام گرفته، در پی یافتن و بیان مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر والدین با فرزندان می باشد. الف) نگرش۱ اولین و مهم ترین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین با فرزندان در حریم خانواده، نوع نگرش والدین به جهان و انسان است. در ابتدا به بررسی واژه نگرش می پردازیم: نگرش عبارت است از یك روش نسبتاً ثابت در فكر، احساس و رفتار نسبت به افراد، گروه ها و موضوع های اجتماعی یا قدری وسیع تر، در محیط فرد. مؤلفه های نگرش عبارتند از: افكار و عقاید، احساسات یا عواطف و تمایلات رفتاری. بنابراین، همان گونه كه محققان نیز گفته اند، می توان برای نگرش سه بعد شناختی، عاطفی و رفتاری در نظر گرفت.۲ نگرش یك سازه فرضی و دارای ویژگی های متعددی است; از جمله: حال اگر ایمان یك نگرش اصلی تلقّی شود، می توان در پرتو یك تحلیل عقلی آن را یك حالتی روانی دانست كه در هر انسانی ممكن است ایجاد شود و دارای سه مؤلفه «عقیده و شناخت»، «علقه قلبی و عاطفی» و «رفتار ظاهری» می باشد. در واقع، ما ابتدا نسبت به موضوعی شناخت پیدا می كنیم و سپس نسبت به آنچه شناخته ایم جهت گیری عاطفی و انگیزشی اتخاذ می كنیم و در نهایت، بر اساس آن شناخت و آن انگیزش كیفیت رفتار خود را تعیین می كنیم. بنابراین، ایمان به خدا به عنوان یك نگرش اصلی بر زندگی خانوادگی و ارتباط اعضای خانواده و از جمله ارتباط والدین با فرزندان، مؤثر است و آن را می توان به عنوان یك مبنای روان شناختی برای ارتباط مؤثر مطرح ساخت. كسانی كه معتقدند پدر یا مادر شدن یك مسئولیت الهی یا امری مقدس است در ایجاد ارتباط و حفظ آن به شكل مطلوب و مؤثر نقش فراوانی دارند; زیرا ارزش یك امر قدسی فراتر از امور عادی و مادی است و همچون دیگر امور مقدس و معنوی تناسب بیشتری با بعد اصیل انسان پیدا می كند. شاید به همین دلیل باشد كه در تعالیم اسلامی بر مسئولیت والدین در برابر فرزندان و تقدس و ارزش معنوی آن بسیار تأكید شده است و والدین را به محبت كردن و مورد رحمت و لطف خویش قرار دادن فرزندان توصیه می كند. امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «خدا بنده ای را كه فرزند خود را بسیار دوست می دارد، مورد رحمت خویش قرار می دهد.»۳ پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله) فرمود: «نگاه محبت آمیز پدر به صورت فرزند عبادت است.»۴ و یا در جای دیگر فرمود: «هر بوسه ای كه والدین نثار فرزند می كنند درجه ای مثبت به دست می آورند.»۵ در مقابل، كسانی كه فرزند را به عنوان امری مزاحم زندگی می دانند و نگرش منفی به فرزند دارند هرگز نمی توانند با روش محبت آمیزی ـ كه یكی از نیازهای اساسی نیاز به محبت است ـ با فرزند خود برخورد كنند، چه رسد به اینكه بخواهند رابطه مؤثر و مطلوب با وی داشته باشند. به طور كلی، آنچه در ارتباط بین فردی نقش عمده ای ایفا می كند و می تواند تسهیل كننده تأثیرگذاری مطلوب والدین نسبت به فرزند باشد، نگرش مثبت والدین نسبت به فرزند است; بدین معنا كه به فرزند به عنوان هدیه و امانت الهی و حتی به صرف انسان بودن باید ارج نهاد و بدون توجه به مشكلات و رفتارهای ناهنجار وی، او را به عنوان انسانی كه دارای همه گونه توانایی و قابلیت های بالقوه است نگریست و توجه كرد. با این نوع نگرش می توان به او امكان داد تا آنچه هست باشد و احساسات واقعی خویش را بیان و ابراز كند. در حقیقت، نگرش مثبت شامل یك نوع عشق و علاقه انسانی به فرزند است; عشق توأم با احترام. بنابراین، به نظر می رسد مهم ترین مبنایی كه در ارتباط مؤثر والدین با فرزندان نقش آفرینی می كند، نگرش والدین نسبت به هستی، خداوند، انسان، زندگی و جایگاه فرزند در مجموع جهان هستی است. در واقع، رابطه والدین با فرزند در درجه اول متأثر از نگرش والدین به جهان هستی و هستی بخش جهان است. امام سجاد(علیه السلام) ارتباط والدین با فرزندان را مبتنی بر این كرده اند كه اصولا فرزند از آن والدین است و جزئی از وجود آنهاست، پس هر حركت و تلاشی در این زمینه به حیطه وجودی آنها بر می گردد و ثمره و نتیجه اش برای خود آنهاست و بر همین اساس، حقوق فرزند را تبیین می كنند و می فرمایند: «وَ أمَّا حَق وَلدِكَ فَتعلم إنَّه منك و مضاف إِلیكَ فِی عَاجل الدُّنیَا بِخَیره و شَرَّه وَ إِنَّكَ مَسؤُول عَمَّا وَلّیته مِن حُسنِ الاَدَبِ وَ الدَّلَالهٔ عَلی رَبِّه وَ المَعُونَهٔ عَلَی طَاعَته فِیكَ وَ فِی نَفسِه فَمُثَابَ عَلی ذَلِكَ وَ مُعَاقَب.»;۶ حق فرزندت بر تو آن است كه بدانی او از توست و رفتار نیك و بدش در این دینا با تو پیوند دارد و تو به دلیل مسئولیت و ولایتی كه بر او داری موظفی كه او را خوب تربیت كنی و به جانب پروردگارش رهنمون باشی و به او كمك كنی تا در ارتباط با تو و خودش، از خداوند فرمان برد و نیز توجه داشته باش كه اگر او را به شایستگی تربیت كنی، پاداش آن را خواهی یافت و چنانچه در تربیت او سهل انگاری كنی مورد عقوبت خداوند قرار خواهی گرفت. بنابراین، وقتی كه در فرهنگ اسلامی، «فرزند» از بهترین و ارزشمندترین جایگاه ها برخوردار است و فرزندآوری یك مسئولیت خطیر و وظیفه دینی تلقّی می شود، والدین به این وظیفه نگاه تقدس گونه دارند، در برابر آن مسئولیت با كمال وجود و هستی آمادگی پیدا می كنند. و یا وقتی كه در فرهنگ اسلامی به فرزند به عنوان یك امانت از طرف خداوند در دست والدین نگاه می شود، والدین در ایجاد و حفظ رابطه مؤثر و مطلوب از هیچ تلاشی دریغ نخواهند كرد و با تمام وجود به حفظ و استمرار ارتباط مؤثر خود با وی خواهند پرداخت و همیشه در اندیشه ایجاد و گسترش بهترین و مناسب ترین شرایط برای این امر خواهند بود. بر خلاف آنجا كه والدین مسئله فرزندآوری را به یك مسئله انتخاب شخصی كاهش داده اند و بر همین اساس، به دنبال كشف روش های مختلف كنترل موالید و رهایی از داشتن فرزند می روند و یا آنجا كه داشتن فرزند را به عنوان امری كه به از دست دادن آزادی و مقید شدن به گرفتاری های ظاهری آن یا باعث فشار مالی و امثال آن می شود تلقّی می كنند، در این صورت، والدین با چنین نگاه منفی به این مسئله، چگونه می توانند به دنبال ایجاد رابطه، آن هم به شكلی مطلوب و مؤثر باشند؟ امروزه در كشورهای صنعتی غرب مسئله فرزندآوری یك انتخاب شخصی است. افزایش روش های كنترل موالید، افرادی را كه نمی خواهند والد شوند قادر می سازد از فرزندآوری اجتناب ورزند ... .۷ اما در فرهنگ اسلامی فرزند یا نعمت است یا رحمت، و به داشتن فرزند و توالد و تناسل توصیه اكید شده است و در انتخاب همسر توصیه می شود همسری را برگزینید كه قابلیت فرزندآوری داشته باشد. ب) دلبستگی۸ دومین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین و فرزندان، دلبستگی است. برخی دلبستگی را آغاز محبت و رابطه عاطفی بین والدین و فرزندان تلقّی كرده اند. هر نوزادی با طیفی از رفتارها به دنیا پا می گذارد و رابطه دلبستگی عمیقی را با والدین خود گسترش می دهد. دلبستگی را می توان به عنوان یك رابطه فعال، عمیق و پایدار عاطفی بین كودك و والدین تعریف كرد. در مطالعه رفتار دلبستگی كه می توان آن را آغاز رابطه عاطفی فرزند با والدین تلقّی نمود، برخی پژوهشگران از دیدگاه زیستی یا فطری طرفداری می كنند و به عبارت دیگر، به مبنای زیستی یا فطری برای رابطه مثبت و مؤثر والدین و فرزندان معتقد هستند. پژوهشگرانی كه از این دیدگاه طرفداری می كنند به بررسی های جان بالبی (John Bowlby، ۱۹۶۹ و ۱۹۹۸) استناد می كنند. بالبی معتقد بود كه نوزادان در هنگام تولد از لحاظ زیست شناختی به رفتارهای كلامی و غیركلامی (مانند گریه كردن، چسبیدن و لبخند زدن) و به رفتارهای «دنباله روی»۹ (مانند خزیدن یا راه رفتن به دنبال مراقب اولیه) كه پاسخ عاطفی غریزی معینی را در مراقب فرا می خواند، مجهّز هستند. این استدلال زیست شناختی علاوه بر این، به وسیله بررسی های كنراد لورنز (Konrad Lorenz، ۱۹۳۷) درباره نقش پذیری۱۰ مورد حمایت قرار گرفت. پژوهش های لورنز نشان می دهد كه جوجه اردك ها چگونه به اولین شیء متحركی كه در طی یك دوره بحرانی۱۱ معین در رشد خود می بینند، وابسته می شوند و سپس به دنبال آن راه می افتند. هری هارلو (Harry Harlow) و رابرت زیمرمن (Robert Zimmerman، ۱۹۵۹) با تحقیقات خود روی حیوانات به نتایج جالبی دست یافتند و در پاسخ به این پرسش كه آیا آرامش و آسودگی نوزادان به عواملی از قبیل تغذیه یا تماس بستگی دارد یا خیر، به این نتیجه رسیدند كه: «آرامش حاصل از تماس جسمانی در مقایسه با تغذیه، مهم ترین عامل تعیین كننده دلبستگی نوزادان به مراقب اولیه است.»۱۲ همچنین هارلو بر اساس نتایج و یافته های تحقیق خود در حیوانات نتیجه گرفت: «چیزی كه او آن را آرامش ناشی از تماس می نامید، یعنی احساس های آسودگی لذت بخشی كه به وسیله یك مادر نوازشگر فراهم می شود، یك عامل تعیین كننده قوی در دلبستگی است و رضامندی ناشی از نیازهای فیزیكی دیگر مانند غذا در این زمینه تبیین كافی و مناسبی را فراهم نمی كند.»۱۳ آرامش ناشی از تماس بین مادران و نوزادان انسان نیز مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته و بررسی های انجام شده در این زمینه آن را تأیید می كند. برخی پژوهشگران معتقدند تماس جسمانی بلافاصله پس از تولد یك بخش اساسی و مهم از پیوند عاطفی اولیه است.۱۴ مادران سراسر دنیا، همراه با تماس جسمانی زیاد اطفال خود را می بوسند، نوازش، پرستاری و تمیز می كنند، برای آنها آرامش فراهم می كنند و به آنها واكنش نشان می دهند.۱۵ گرچه روان شناسان بحث دلبستگی را در محدوه كودك (به ویژه نوزادی) و روابط آن با مراقب (مادر و پدر) مطرح كرده اند، ولی این دلبستگی در سال های دیگر عمر هم وجود دارد و تأثیرات آن نیز سرنوشت ساز است. همچنین تمام پژوهش ها در زمینه دلبستگی متمركز بر مادران و اطفال آنها بوده اند ولی مسلم است كه نتایج پژوهش ها در مورد پدران و سایر مراقبت كنندگان اولیه صادق است.۱۶ روان شناسان در دهه های اخیر۱۷ بیشتر بر روابط كودك ـ مراقب تأكید ورزیده و كنش های متقابل آن را اساس عمده ریشه عاطفی و شناختی قلمداد كرده اند. این نظریه پردازان تمام توجه خود را به روابط مادر و كودك معطوف داشته، مادر را به عنوان كسی كه توجه، مراقبت و احساس امنیت یا عدم امنیت به كودك می دهد شناخته اند. یكی از عوامل بسیار مهم در رشد دلبستگی عاطفی كودك، مادر و سایر مراقبان او هستند و این دلبستگی روابط كودك را در جامعه بزرگ تر فردا رقم می زند و كودك این رابطه با والدین را بعدها هم حفظ خواهد كرد تا رفتار خود را با والدین محبوبش تطبیق دهد. پس دلبستگی می تواند زمینه لازم برای تأثیر مثبت والدین بر فرزندان را فراهم نماید و فرزندان را به سوی تطبیق رفتار خود با والدین تشویق و ترغیب كند و مبنای رفتارشان را می توان در میزان و چگونگی دلبستگی آنها به والدین شان مشاهده كرد.مادران ژاپنی وظیفه خود می دانند كه كودك را وابسته به خانواده و وفادار به خود و اعضای خانواده بار آورند. بنابراین، فرزندانشان را غالباً نزد خود نگهداری می كنند، هرگاه كودك گریه كند او را به خوبی ساكت می كنند. به همین سبب، كودكان وابسته تر و علاقه مندتر هستند و در مجموع، گسستگی از زندگی در آنها دیده نمی شود. با آنچه بیان شد، می توان چنین نتیجه گرفت كه با پرورش دلبستگی زمینه جذب و انجذاب افراد و تأثیرگذاری والدین بر فرزندان فراهم می شود. برخی نظریه پردازان نیز مثل اینزوورت، بلر، واترز، وال (۱۹۷۸)، بالبی و اریكسون (۱۹۶۲) كنش های متقابل اولیه مادر ـ فرزند را كنش هایی می دانند كه برای رشد اولیه كودك لازم است و بر مهر و محبت و رفتار آرام و اطمینان بخش مادر (به عنوان مراقب) تأكید زیادی دارند. اریكسون بیان كرد كه نوعی احساس اطمینان به دیگران در دوره رشد شیرخوارگی بیش از هر چیز اهمیت دارد. هر شیرخواره كه از لحاظ پرورش، تجاربی رضایت بخش داشته باشد این دوره را با موفقیت می گذراند، وگرنه در بزرگ سالی احساس اطمینان نخواهد داشت.۱۸ بنابراین، دلبستگی در كودكی می تواند پایه ارتباط مطلوب والدین با فرزندان در دوره های بعدی باشد; زیرا در ابتدا كودك به این علت به سمت والدین متمایل می شود كه آنها مهم ترین و قابل اعتمادترین و پایدارترین منابع او محسوب می شوند و زمینه ارتباط مؤثر والدین و فرزندان را یجاد می كنند. ج) همدلی۱۹ سومین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین و فرزندان، فرایند همدلی است. همدلی مفهوم مهمی در حوزه روان شناسی و ارتباط بین فردی است. در آثار پیشگامانه كارل راجرز (Rogers Carl) مفهوم همدلی به بهترین وجه توصیف شده است، ولی آن را طوری در نظر گرفته كه به آسانی در ارتباط بین والدین با فرزندان قابل استفاده است. به گفته راجرز، همدلی فرایندی است كه متضمن حساس بودن نسبت بر احساسات متغیر دیگر افراد و پیوند عاطفی با آنهاست. همدلی متضمن فرایند «برای مدتی در زندگی دیگران زیستن» و وارد دنیای ادراكی دیگری شدن و وقایع را از دید او نگریستن است. همدلی عبارت است از اجتناب از داوری در باب احساسات دیگران و در مقابل، كوشش برای درك كامل این احساسات از دید آنها. همدلی لزوماً مستلزم آن است كه فرزند بداند والدین او را درك كرده اند. چنین ارتباطی فراتر از آن است كه صرفاً بگوییم «من احساس شما را درك می كنم.» برای همدلی ابتدا باید تجربه عاطفی فرزند را دقیقاً درك كرد و سپس آنچه را والدین فهمیده اند در قالب كلمات یا اشارات به فرزند منتقل كرد. طبیعی است كه علایم غیركلامی در ارتباط والدین با فرزند نقش مهمی ایفا می كند. همدلی غیر از همدردی۲۰ است. همدردی، نگرانی، تأسف یا ترحمی است كه شخص ممكن است نسبت به دیگری احساس كند یا نشان دهد، اما همدلی عبارت است از كوشش برای هم احساسی با دیگری برای درك احساسات وی از دیدگاه خود او. همدلی مشاركت در احساس دیگران است، نه اظهار احساسات خود.۲۱ بدون شك، همدلی نیازمند تلاش های متعدد و دقیقی است. ایجاد و رشد همدلی نیازمند تلاش در سه بعد مهم شناختی، عاطفی و ارتباط است: برای همدلی می توان تأثیرات زیر را در زمینه ارتباط مؤثر والدین و فرزندان برشمرد: رابطه مؤثر برخاسته از رابطه همدلانه والدین با فرزند را می توان در گفته های یكی از مراجعان به مركز مشاوره روان شناختی به خوبی مشاهده كرد: یك نوجوان (۱۷ ساله پسر) در یك مشاوره ای احساس خود را نسبت به پدر خود چنین ابراز می كرد: «آنچه واقعاً من را در حرف زدن با پدرم كمك می كند این است كه حتی اگر با نظرش هم مخالفت كنم، از دست من عصبانی نمی شود، هر چند بیشتر اوقات سرانجام آنچه او می خواهد انجام می دهم، اما آنچه اهمیت دارد این است كه پدرم حرف های من را به خوبی گوش می دهد و می شنود. دانستن اینكه او به حرف های من گوش می دهد، عمل گوش دادن من به او را ساده تر می كند.»۲۲ زمانی كه والدین به نوجوان اجازه مخالفت كردن می دهند، در حقیقت، مفاهیم و معانی مختلفی را به طور ضمنی به او تفهیم می كنند. د) ابراز عواطف مثبت چهارمین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین و فرزندان، ابراز عواطف مثبت است. ما عواطف مختلفی را در طول زندگی روزانه تجربه می كنیم و اظهار می نماییم. حالت عاطفی ما در هر لحظه بر ادراك، شناخت، انگیزش، تصمیم گیری و قضاوت های بین فردی مؤثر است.۲۳ تجارب آزمایشگاهی به طور هماهنگ نشان دهنده آن است كه عواطف مثبت به ارزیابی مثبت از دیگران و تأثیر مطلوب می انجامد و عواطف منفی به ارزیابی منفی منتهی می شود.۲۴ به عبارت دیگر، ابراز عواطف مثبت و خوشایند والدین در برخورد با فرزندان، دوستی و علاقه آنها را پدید می آورد و آن را افزایش می دهد و در نتیجه، بر استحكام و شدت روابط والدین با فرزندان می افزاید. ابراز عواطف مثبت از دو طریق می تواند بر ارتباط والدین و فرزندان تأثیر گذارد: نخست اینكه والدین می توانند با ابراز عواطف مثبت، كاری كنند كه در فرزند موجب احساس مطبوع شود و فرزند مایل می شود آنچه در ما ایجاد خوشایندی می كند انجام دهد; مثلا والدین فرزندی را كه از نخستین ساعات روز آنها را با تعریف و تمجید صادقانه شاد می كند دوست می دارند. دوم اینكه وجود والدین به هنگام برانگیختگی عواطف مثبت نقش مهمی در پیامد علاقه فرزند به والدین دارد و در واقع، به شكل گیری نگرش مثبت به سخنان والدین می انجامد و زمینه را برای همكای و پذیرش پیشنهادهای آنها فراهم می كند. برخی روان شناسان توصیه اكیدی به والدین دارند، حتی توجه عاطفی مثبت و بی قید و شرط نسبت به فرزند را اساس رابطه با او معرفی كرده اند. راجرز می گوید: «هنگامی كه "خود" رشد می كند، انسان نسبت به دوستی و قبول دیگران احساس نیاز می كند و توجه رعایت مثبت نامشروط دیگران را جذب می كند، این نیاز یك نیاز ذاتی برای انسان است.»۲۵بنابراین طبق این دیدگاه، انسان از كودكی نیاز به توجه عاطفی مثبت دیگران، آن هم به طور غیرمشروط، دارد. آنچه مهم است استمرار این توجه عاطفی مثبت است; زیرا والدین معمولا به فرزند خود این توجه عاطفی مثبت را دارند، ولی به تدریج این توجه مثبت به رفتارهای خاصی از فرزند مشروط می شود و دوستی و عواطف مثبت خود را مشروط به خوب بودن رفتار كودك می كنند در آن صورت، این تلقّی برای كودك شكل می گیرد كه گویا تمام شخصیت او پذیرفته نشده است. بنابراین، باید والدین نسبت به كودك پذیرش كامل داشته باشند. دیكسون و دیگران (۱۹۹۳) تأثیرات متعددی را برای ابراز عواطف مثبت در روابط بین فردی بیان می كنند. از جمله این تأثیرات عبارتند از: بنابراین، آنچه ما به عنوان مبنای ارتباط مؤثر والدین و فرزندان به دنبال آن هستیم، می توانیم بر اساس ابراز عواطف مثبت از سوی والدین نسبت به فرزندان پی گیری كنیم، همان گونه كه نقطه مقابل آن، یعنی ابراز عواطف منفی، می تواند به سردی روابط والدین با فرزندان و سست شدن ارتباط مؤثر و مطلوب آنها بینجامد و به تدریج در كجروی فرزندان تأثیر گذارد. روان شناسان اجتماعی و جامعه شناسان در بررسی علل كجروی فرزندان به عوامل متعددی از جمله به عدم روابط گرم، محبت آمیز و حمایت گرانه كه مصادیق ابراز عواطف منفی است، اشاره كرده اند. جامعه شناسان در بین عوامل متعددی كه بر كجروری فرزندان تأثیر می گذارد چند عامل خانوادگی را شناسایی كرده اند. گذشته از ضعف نظارت مستقیم بر رفتار فرزندان كه در خانواده های تك سرپرست احتمال بیشتری دارد، عوامل دیگری مانند ستیز و ناسازگاری پدر و مادر، نبود روابط گرم، محبت آمیز و حمایت گرانه بین والدین و فرزندان، كجروی والدین، بدرفتاری و خشونت آنان با فرزندان در گرایش فرزندان به كجروی و ارتكاب جرم مؤثر شناخته شده اند.۲۶ پژوهش ها نشان می دهند كه در رابطه والد ـ كودك دو مسئله مهم وجود دارد: پذیرش از سوی والدین; نظارت بر كودك. هـ) ارتباط غیركلامی پنجمین مبنای روان شناختی روابط مؤثر والدین و فرزندان، لزوم توجه به ارتباطات غیركلامی است. كلام و گفتار تنها بخشی از جریان ارتباط و تبادل نظر با دیگران است. والدین یا فرزندان، افكار، نگرش ها و معانی مختلف را بیشتر از طریق حركات چهره، آهنگ حركات و طرز نگاه كردن و بالاخره مجموعه رفتار غیركلامی به طرف مقابل منتقل می سازند. رفتار غیركلامی را می توان نیرومندتر و حتی مؤثرتر از كلمات دانست. نیاز به درك اثرات ارتباط غیركلامی، به ویژه در كار كردن با كودكان، از اهمیتی خاص برخوردار است; زیرا كودكان هنوز پیچیدگی ها و رموز ارتباط كلامی را به خوبی نمی دانند. تا اوایل دهه ۱۹۶۰ م در مورد جنبه های غیركلامی ارتباطات انسانی مطالعات كمتری انجام شده بود، اما محققان پس از دهه ۱۹۶۰ متوجه شدند كه برای بررسی كامل فرایندهای ارتباطی الزاماً باید كانال های غیركلامی را نیز در نظر گرفت. بردویسل (Birduhistell، ۱۹۷۰) كه از چهره های برجسته حوزه ارتباط غیركلامی است، در تصدیق نقش حساس فرایندهای غیركلامی می گوید: «هر شخص عادی عملا روزانه ۱۰ تا ۱۱ دقیقه صحبت می كند و هر جمله او به طور متوسط ۵/۲ ثانیه طول می كشد.» او همچنین تخمین می زند كه در یك برخورد دو نفره معمولی یك سوم معانی اجتماعی از طریق مؤلفه های كلامی و دو سوم مابقی از طریق كانال غیركلامی منتقل می شود. پس بخش اعظمی از اطلاعات از طریق كانال غیركلامی رد و بدل می شود و ویژگی های زیر را برای آن می توان بیان كرد: ارتباط والدین و فرزندان از جمله ارتباطات انسانی است كه بخش اعظم این ارتباط را، ارتباط غیركلامی تشكیل می دهد. بدون شك، برای ایجاد و رشد ارتباط مؤثر و مطلوب والدین با فرزندان باید از ارتباطات غیركلامی (كه بنابر تحقیق فوق ۳۲ ارتباطات انسانی را تشكیل می دهد و چه بسا در خصوص ارتباط والدین با فرزندان بیش از این مقدار باشد) و ویژگی های آن بهره جست و به عبارت دیگر، می توان گفت: ارتباط مؤثر بیش از آنكه تحت تأثیر ارتباط كلامی باشد ناشی از ارتباط غیركلامی است. و) پذیرش غیرمشروط یكی دیگر از مهم ترین مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر با فرزندان پذیرش غیرمشروط نسبت به فرزندان است; بدین معنا كه والدین، كودك و نوجوان را آن گونه كه هست بپذیرند، هر چند ممكن است رفتار او مورد پذیرش آنان نباشد. باید به فرزند به عنوان یك شخص مستقل احترام گذاشت و برای او به عنوان یك انسان با توانایی ها و رغبت های خاص خود، ارج و ارزش قایل شد. نباید كوشش خود را صرفاً به این خاطر كه فرزند، انسانی كوچك تر، ناآگاه تر و نارسیده تر است پی ریزی نمود و بر حاكمیت و تسلط بر او به كار گرفت، بلكه باید حق مسلم او را برای «فرزند بودن» شناخت و انرژی خویش را متوجه جهت دادن به اعمال و رفتار او در مسیر سازگاری مطلوب و پیشرفت و موفقیت نمود. والدین باید درك كنند كه رفتار برای فرد صاحب رفتار، اعم از كودك یا نوجوان، چه معنا و مفهومی دارد. در گسترش روابط مطلوب، باید به كودك اجازه داد تا نظرات و تصمیمات خویش را هر گاه و در هر زمانی كه ممكن باشد ابراز كند. اجرای این امر مستلزم آن است كه برای كودك حق اشتباه كردن نیز قایل شد و جز در مواردی كه این اشتباه برای خود او یا دیگران خطرناك است به او اجازه داد تا نتایج حاصل از اعمال خویش را تحمل و تجربه كند. والدین مؤثر باید نخست یك شنونده خوب باشند تا بتوانند در زمینه تعبیر و تفسیر اطلاعات و ارائه كمك و راهنمایی و تأثیرگذاری مطلوب اقدام ورزند. فرزندان نیاز دارند كه با تمام وجود احساس كنند مورد عشق و علاقه والدین و پذیرش غیرمشروط والدین هستند، هر چند كه اعمال و رفتارشان احتمالا مورد تأیید آنان نخواهد بود. به بیان دیگر، باید مفهوم «من را دوست دارند اما از كارم خوششان نمی آید» را با تفكیك معنی در مورد والدین احساس كنند. پذیرش غیرمشروط موجب می شود تا رابطه انسانی غنی تر و مؤثرتر به وجود آید. پذیرش غیر مشروط یا توجه بدون قید و شرط بدین معناست كه والدین ارج و حرمتی به طور مطلق و كلی برای فرزند قایل باشد نه آنكه مشروط; یعنی كودك را آن گونه كه هست بپذیریم، نه آن گونه كه والدین می خواهند. تحقیقات نشان می دهد كه توجه بدون قید و شرط تغییرات سازنده و رشد و تكامل را در كودك و نوجوان تسهیل می كند. ۲) مؤلفه های هر نگرش با یكدیگر تناسب سطح دارند. معمولا وقتی بعد شناختی آن عمیق و ریشه دار و وابسته به ارزش های مهم باشد، به همان نسبت بُعد عاطفی آن نیز محكم و ریشه دار بوده و به تبع آن، آمادگی روانی فرد برای رفتار مناسب نیز بیشتر است. ۳) نگرش از ویژگی های اصلی یا فرعی برخوردار است. نگرش های اصلی بر نگرش های فرعی تأثیر مستقیم دارند; بیشتر درونی شده اند و كمتر به موقعیت ها و شرایط خارجی وابسته اند. اما نگرش های فرعی هر قدر فرعی باشند وابستگی بیشتری به شرایط محیطی دارند. ۱) مؤلفه شناختی همدلی والدین را ملزم می سازد كه رفتار فرزند را دقیقاً مشاهده كرده و از معنای مشاهدات خود آگاهی یابد. همدلی نیازمند آشنایی با تجربه رفتاری فرزند و نیز اطلاع از تأثیرات آن رفتار است; اطلاعاتی نظیر تأثیرات رفتار فرزند بر افكاروعواطف او و یا هنگام رویارویی با مسائل مختلف زندگی. ۲) مؤلفه عاطفی همدلی نیازمند حساسیت به احساسات فرزند و گوش دادن به گفته های او درباره احساسات خویش است. این احساسات در قالب كلام، حركات و یا اعمال فرزند جلوه گر می شود. این مؤلفه ها نیازمند هماهنگی دریافت های والدین از عواطف فرزند با رفتارهای فرزند است. ۳) مؤلفه ارتباط همدلی متمركز بر انتقال این نكته به فرزند است كه والدین او را درك كرده، حقایقی درباره تجارب و رفتارهای فرزند می دانند و احساسات كنونی او را دقیقاً درك می كنند. به عبارت دیگر، همدلی مستلزم آن است كه به نحوی به فرزند منتقل شود كه والدین او را درك می كنند. ۱) همدلی والدین تأثیر مهمی در محافظت و مراقبت از فرزند دارد; زیرا هنگامی كه والدین از وضعیت و شرایط فرزندشان آگاه باشند و او را درك كنند، به دقت و درجه مراقبت خود نسبت به فرزندشان در هنگام بروز خطر می افزایند. ۲) هنگامی كه فرزند احساس كند والدین او را درك می كنند احتمال بیشتری دارد كه از توصیه های والدین خود پی روی نماید. هرگاه برای بیان نیازها و نگرانی های عاطفی به فرزند فرصت داده شود، او احساس می كند كه می تواند به والدین خود اعتماد داشته باشد. همچنین احساس می كند والدین به مسائل واقعی او می پردازند و در اجرای تصمیماتی كه مربوط به مراقبت و محافظت و یا رشد و كمال آنهاست با والدین خود بیشتر تشریك مساعی می كنند. در واقع، توانایی والدین برای همدلی با فرزند و درك او عامل مؤثری برای تمایل فرزند برای مراجعه به والدین در آینده است. ۳) هرگاه فرزند از رابطه همدلانه والدین با خود راضی باشد، حتی اگر از نتایج ارتباط رضایت نداشته باشد، كمتر علیه والدین حالت دفاعی به خود می گیرد و با آنها به مخالفت صریح می پردازد. والدینی كه با فرزندشان همدلی دارند می توانند احساس سرخوردگی احتمالی فرزند را از نتایج توصیه های خود و چگونگی ارتباط خود با فرزندان كشف نموده و برای یافتن راه حلی كه برای هر دو قابل قبول باشد، كوشش كنند. به عبارت دیگر، والدینی كه با احساسات فرزند خود همدلی می كنند مایل و قادرند كه به طور سازنده به سمت مطلوب حركت كنند و زمینه ارتباط مطلوب و مؤثر با فرزندشان را فراهم نمایند. ۱) افزایش تعامل و حفظ روابط; ۱) مؤلفه های نگرش با یكدیگر تعامل دارند. ۲) ابراز علاقه واقعی به ایده ها، افكار و احساسات طرف مقابل; ۳) جالب و لذت بخش ساختن تعامل. ۱) رفتارهای غیركلامی مكمل گفتار هستند. ۲) رفتارهای غیركلامی حالات عاطفی را می رسانند و بر غنای كلماتی كه نشانگر حالات هیجانی هستند می افزایند. ۳) رفتارهای غیركلامی به ترسیم و توصیف محتوای پیام ها كمك می كنند. ۴) رفتارهای غیركلامی به عنوان یكی از اجزای جدا نشدنی فرایند ارتباط، تأكید فرد را بر بخش های كلامی می افزایند. ۵) رفتارهای غیركلامی به تنظیم جریان ارتباط سخنگو و شنونده كمك می كند. ۶) رفتارهای غیركلامی با فراهم كردن فیدبك (= بازخورد) برای تعامل كنندگان به شروع و حفظ ارتباط كمك می كنند. ۷) رفتارهای غیركلامی از طریق تعریف ضمنی روابط، تأثیر قابل توجهی بر دیگران می نهند; مثلا، كسی كه می خواهد بر دیگری تسلط پیدا كند می تواند برای رسیدن به هدف خود به رفتار غیركلامی متوسل شود. ۳۱ 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده