رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

  • 2 هفته بعد...

تو حق نداری

عاشقِ کسی بمانی که سالهاست رفته

تومالِ کسی نیستی که نیست

توحق نداری

اسمِ دردهای مزمنت راعشق بگذاری

می‌توانی مدیونِ زخم‌هایت باشی اما

محتاجِ آنکه زخمیَت کرده نه!

دست بردار

از این افسانه‌های بی‌ سر و ته که به نامِ عشق

فرصتِ عشق رااز تو می‌گیرد .

 

آنکه تو را زخمیِ خود می‌خواهد

آدمِ تو نیست

آدم نیست و

توسال هاست

حوای بی آدمی ...

حواست نیست .

 

افشين يداللهی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

دلم میسوزد برای کسی که

میخواهد تازه با تو شروع کند...

بیچاره نمیداند

هرکاری که بکند

هر حرفی که بزند

هر طوری که بخواهد برایت جدید باشد نمیشود...

آخر من تمام این ها را یک بار برایت

به بهترین شکل ممکن انجام داده ام

و اطمینان دارم که تو

آنقدر ها قوی نیستی که بتوانی فراموششان کنی!

 

محسن دعاوی

  • Like 1
لینک به دیدگاه

هر شبی که پروفایلت غمگین میشود حماقتم گُل میکند!

دستم مدام روی صفحه کلید میرود که برایت تایپ کنم...

+ درد و بلایت به جانم غصه ی چه چیزی را میخوری؟

بگو تا باهم بخوریم!

غصه هایم سر میخورد روی گونه هایم...

اخر مگر میشود

به کسی که دوستت ندارد امید بدهی و آرامَش کنی؟

اصلا اگر دوای دردش بودی که پشتش را نمیکرد و نمیرفت...

آخ از این دوست داشتنت که هر شب بلای جانم میشود...

اما اینبار هم درد و بلایت را به جانم میخرم جانانه من...

دستِ کم در عکس هایت برایم بخند!:sad0:

 

المیرا دهنوی

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...
  • 5 ماه بعد...
  • 11 ماه بعد...

دوئل چشمهایت را دوست دارم .

وقتی که نگاهم می کنی

این شعر هم دلش برایت تنگ می شود.

"چراغ ها را من خاموش می کنم"

می خواهم این بار با روشنایی چشمهایت

سپیدآریِ یک شب زیبا را

به تمنّای این شعر دعوت کنم.

ای رُخداده در من

من جانم به لبخندهای تو بند است .

بگذار که تصویر این شعرِ زیبا

در نقاهتِ بوسه هایمان جان بگیرد !

بیا در عمقِ جانم

ریشه کن در من

آمیخته شو با من

عاشقم باش

لحظه ای با من

تن به تن

تنها با من...

دوئل چشم هایت را دوست دارم.

 

"محدثه بلوکی"

 

از کتاب: آزادی، چون رقصی در باد... / 1397

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 9 ماه بعد...
  • 1 ماه بعد...

یقین دارم تو هم من را تجسم می کنی گاهی
به خلوت با خیال من تکلم می کنی گاهی
هر آن لحظه که پیدا می شوی از دور مثل من
به ناگه دست و پای خویش را گم می کنی گاهی
دلم پر می شود از اشتیاق و خواهشی شیرین
در آن لحظه که نامم را ترنم می کنی گاهی
همه شعر و غزلهای پر احساس مرا با شوق
تو می خواهی و زیر لب تبسم می کنی گاهی
تو هم مانند من لبریزی از شور جنون عشق
یقین دارم تو هم من را تجسم می کنی گاهی

لینک به دیدگاه

گاه تشابه یک چهره بوی عطری آشنا
یه تکه ابر ،بوی کوچه نمناک
یک وجب از خیابانهای دربند
صدای رستاک که از ماشین کناری در ترافیک می شنوی...
چقدر این روزها دلم تنگ شده!
برای نیمکتهای پارک گفتگو ،برای

برای یک چای دو نفره ،برای قدم زدن روی برگها... یک عشق پاک
دلم تنگ شده برای ما ....
گاهی آدم می خواهد شنیده شود
تا بدانند در ذهن خسته اش چه می گذرد
کاش بخوانی و بدانی
که چه دلتنگم ...

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

دلتنگ‌ ها بهتر می‌ دانند
که خواب یک نیاز نیست
تنها یک بهانه است !
تا آدمی به شب پناه ببرد
دلتنگ که شدی می فهمی شب
آغاز دردی ست بی درمان …!

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...
  • 1 ماه بعد...
×
×
  • اضافه کردن...