یک رهگذر 689 ارسال شده در 28 تیر، 2011 لطيفا! نسيم دلنشين نگاهت را شامگاهان از پس پلک وجودم می ستايم 5
یک رهگذر 689 مالک ارسال شده در 28 تیر، 2011 وقتی نگاهم میکنی! بی اختیار اشکم سرازیر میشه... نه از روی غم و اندوه نه از غصه یار نه از دلتنگی دوست فقط و فقط از عشق به تو! با وجود تمام بدیهایم هنوز نگاهم میکنی!!! خدایا! نگاهت رو از من برندار... 3
یک رهگذر 689 مالک ارسال شده در 28 تیر، 2011 قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض یک طرف خاطره ها! یک طرف پنجره ها! در همه آوازها! حرف آخر زیباست! آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟ حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست 1
یک رهگذر 689 مالک ارسال شده در 28 تیر، 2011 مهربان آنقدر شاعرم امشب که فقط ، سایه مهرتورا کم دارم باتو هستم ای سراپا احساس خون تو در رگ من هم جاریست ، جنس ما جنس بلد بودن کانون گل است نازنین زندگی جای هدر دادن فرصتها نیست ، ما مطهر شده ایم ، پیش رو راه رسیدن به خداست... 1
یک رهگذر 689 مالک ارسال شده در 28 تیر، 2011 مهربان سبد معذرتم را بپذیر ؛ کودکی هستم شوخ خانه ام در ته بن بست فراموشی یک زوج قدیمی مانده خانه دل اما ، جای بکریست هنوز ، پر سبزینه و ریحان و غزل ، پر تکرار گیاهان نمو ، پر ابیات ملون شده در خمره عشق ، پر انوار خدا. داخل خانه دل ؛ جای جمعیت هرجائی نیست کل دارائی من تازگی دلکده است من به دل راز رسیدن دارم ، من به دل ثروت هنگفت عدالت دارم ، خوب می فهمم اگر در باران ، چتر خود را به کسی بخشیدم؛ توشه رفتنم از لطف خدا آکنده ست خوب میدانم اگر جای توپیشم خالیست ؛ حکمتی در کارست... 1
یک رهگذر 689 مالک ارسال شده در 28 تیر، 2011 آنقدر شاعرم ازتو که نمیدانم کی ، واژه ات راهی شعرم شده است لحظه ای گوش بکن ، یک موذن مست است آنقدر خوب اذان میگوید ، گوئی او عکس خدا را دیده خوش بحالش اما ؛ طرح زیبای خدا را گاهی ، می توان در پس سیمای عزیزی جوئید 1
یک رهگذر 689 مالک ارسال شده در 28 تیر، 2011 همیشه از تو نوشتن برای من سخت است که حس و حال صمیمانه داشتن سخت است چگونه از تو بگویم برای این همه کور؟! چقدر این همه دیدن برای من سخت است خرابه ی دل من را کسی نخواهد ساخت که بر خرابه ی دل خانه ساختن سخت است به هیچ قانعم از مهر دوستان هرچند به هیچ این همه سرمایه باختن سخت است 1
یک رهگذر 689 مالک ارسال شده در 28 تیر، 2011 سرخ شد آینه از هرم نگاه من و تو کاش فریاد زند معنی آه من و تو مگر این آینه ها لب به سخن بگشایند که پر از رنگ سکوت است نگاه من و تو لبت اینگونه مخور تا نخوری جان مرا چشم هایی نگرانند به راه من و تو در تماشای تو اندیشه من مغلوب است بهتر از عشق کسی نیست پناه من و تو آه اگر زلف تو در قسمت ما حلقه شود نرسد هیچ سپاهی به سپاه من و تو هنر عاشقی امروز پسند همه نیست که محبت شده اینگونه گناه من و تو... 1
یک رهگذر 689 مالک ارسال شده در 30 تیر، 2011 به یاد تو ام آنچنان در افکارم غوطه ورم و غرق در رویاها که گاهی فکر می کنم شاید وجود واقعی ندارم صدای قلبم به خاطرم می آورد که هنوز نفس می کشم.. 1
یک رهگذر 689 مالک ارسال شده در 30 تیر، 2011 آسمان آبیست بهار بیدار زندگی سبز است راه پرواز بلند بالهای من اما همچنان بارانیست.. 1
یک رهگذر 689 مالک ارسال شده در 30 تیر، 2011 از کوچه پرسیدم نشانت را نمی دانست آن کفشهای مهربانت را نمی دانست رنجیده ام از آسمان ، قطع امیدم کرد دنباله ی رنگین کمانت را نمی دانست اینگونه سیب سرخ هم از چشمم افتاده ست شیرینی اش ، طعم لبانت را نمی دانست قیچی شدم ، بال و پرم را یک به یک چیدم ســـَمت ِ وسیع ِ آسمانت را نمی دانست لای ورقها ، نامه ها ، دفترچه ها گشتم حتی کتابی داستانت را نمی دانست 1
یک رهگذر 689 مالک ارسال شده در 30 تیر، 2011 پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست شعر زلال جوشش احساس های من از موج دلنشين کلام تو چيدنی ست يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست من در فضای خلوت تو خيمه می زنم طعم صدای خلوت پاکت چشيدنی ست تا اوج ، راهی ام به تماشای من بيا با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست 1
یک رهگذر 689 مالک ارسال شده در 1 مرداد، 2011 مخواه از رخ ماهت نگاه بردارم مخواه چشم بپوشم ، مخواه بردارم اگر به یـُمن ِ قدمهای مهربانت نیست بگو که سجده از این قبله گاه بردارم مگر بهشت نگاه تو عاشقم بکند که دست از سر ِ نقد ِ گناه بردارم گناه ِ هرچه دلم بشکند به گردن توست گناه ِ هر قدمی اشتباه بردارم تو قرص ماهی و من کودکی که می خواهم به قدر کاسه ای از حوض ِ ماه بردارم بیا که چشم ِ جهانی هنوز منتظر است بیا که دست از این اشک و آه بردارم
یک رهگذر 689 مالک ارسال شده در 1 مرداد، 2011 می تونی دل بـِکــنـــی تا ته ِ دنیا برسی امروزُ رها کنی تا خود ِ فردا برسی می تونی همسفر ِ خاطره های بد باشی می تونی راه رسیدن به شبُ بلد باشی می تونی تو چار دیوار ِ غربت ِ دنیا بری می تونی هر جا بمونی ، می تونی هرجا بری امّا هرگـــز نمی تونی غمُ تنها بذاری تو مســــافری نمی شه غربتُ جا بذاری خاطرت هرجا که باشی بازم اینجا می مونه تا ابد غصه ی غربت ، تو دلت جا می مونه
یک رهگذر 689 مالک ارسال شده در 1 مرداد، 2011 به تو می رسم اگه موج ِ مسافر بذاره اگه دلبستگیــا لحظــه ی آخـــر بذاره به تو می رسم به تو پولک نقره کوب ماه ! به تو می رسم به تو طلای این شب سیاه ! به تو می رسم به چشم ِ انتظاری که داری به تو می رسم به آغوش ِ بهاری که داری به تو که آینه ها محو تماشات می شدن شبای تیره چراغونی ِ چشمات می شدن
یک رهگذر 689 مالک ارسال شده در 1 مرداد، 2011 گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من باشـد ، قبـول ، کفتر ِ نا مهربان من هر بار گفته ام که : تو را دوست دارمت پـُر می شود از آتش ِعشقت دهان من این جمله که برای بیانش به چشم تو افتـاده است باز به لکنـت ، زبان من آنقدر عاشقـم که تو عاشـق نبوده ای دیگر رسیـده کارد ، بر این استـخوان من نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی این یک تراژدی ست ـ غم ِداستان من یک شب بیا و ضامن ِ من باش نازنین ! وقتی دخیـل ، بستـه به تو آهوان ِ من دل بــرکن و به شهـرِ دل ِ من بیا عزیز! زخـم زبان مردم ِ چشـمت ، به جان ِ من باید که باز با تو خـدا حا فظـی کنـم آخر رسیـده است به پایـان ، زمان من
یک رهگذر 689 مالک ارسال شده در 1 مرداد، 2011 من همان شبان ِ عاشقم سینه چاک و ساکت و غریب بی تکلّف و رها در خراب ِ دشتهای دور ساده و صبور یک سبد ستاره چیده ام برای تو یک سبد ستاره کوزه ای پُر آب دسته ای گل از نگاه ِ آفتاب یک رَدا برای شانه های مهربان تو! در شبان ِ سرد چارُقی برای گامهای پُر توان ِ تو در هجوم درد... من همان بلال ِ الکنم ، در تلفظ ِ تو ناتوان وای از این عتاب! آه....
یک رهگذر 689 مالک ارسال شده در 1 مرداد، 2011 در من ترانه های قشنگی نشسته اند انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند ازشور و مستی ِ پدران ِ گذ شته مان حالا به من رسیده و در من نشسته اند ... من باز گیج می شوم از موج واژه ها این بغضهای تازه که در من شکسته اند من گیج گیج گیج ، تورا شعر می پرم اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند
یک رهگذر 689 مالک ارسال شده در 1 مرداد، 2011 هــی پـشـت ِ پـنـجــره می آیـم شـایـد ، نـشــانـی از تـــو بـجــویــَم هــی پـشت ِ پنجـــره می آیم شاید ، شـمـیـم ِ پـیـرهـنـت را کالسـکـه ی نـســیــم ، فـرو آرَد ... هــی چـشـم ِ خـود ، بـه جــادّه می دوزم زان دور دست ِ سـاکـــت و وَهــم آلـــود گــــرد و غـبــار ِ پــای ِ ســـواری نیـسـت ؟ آیـــا ، کبــوتــر ِ صـحـرایــی زانـســوی ِ ابــری ِ بــارانــی مـکـتــوب ِ یــار ؛ نـیـاورده ســت ؟
یک رهگذر 689 مالک ارسال شده در 2 مرداد، 2011 تواز تبار بهاري چگونه بي تو بمانم شميم عاطفه داري چگونه بي تو بمانم تواز سلاله نوري تو آفتاب حضوري به رخش صبح سواري چگونه بي تو بمانم تويي كه باده نابي و گر نه بي تو چه سخت است تمام عمر خماري چگونه بي تو بمانم ببار ابر بهاري هنوز شهره شهر است كرامتي كه تو داري چگونه بي تو بمانم بيا به خانه دلها كه در فراق تو دل را نمانده است قراري چگونه بي تو بمانم
ارسال های توصیه شده