*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۰ می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود . عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ... بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...! 8 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۰ یــــــــــــك فــــــنــــــجان بــــــــــــــــاران ؛ با طـــــــــعـــــــم خـــــــــــــاطــــــــــره . . لــــطفاً . . . . 8 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۰ فرشته کوچک ،راه گم کرده ای مگر ؟ اینجــــا زمیـن است قلمرو انسانهای بی بال و پَر ِ حریـــــــص گم شدن در بینشان تاوان سنگیـــــــنی دارد ......! 6 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۰ دری که صدایِ باز شدنش خبرِ آمدنِ تو بود... سالهاست بی ترانه سر می کند، درست مثلِ من. 8 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۰ دلم پُر است پُر پُر پُر آنقدر که گاهی اضافه اش از چشمانم میچکد ! 6 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ لمسِ تن تو شهوت است و گناه حتی اگر خدا عقدمان را ببندد داغیِ لبت، جهنم من است حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند هم آغوشی با تو، هم خوابگیِ چرک آلودیست حتی اگر خانهی خدا خوابگاهمان باشد فرزندمان، حرام نطفهترین کودک زمین است حتی اگر تو مریم باشی و من روحالقدس خاتون من! حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم، یک بوسه ـیک نگاه حتیـ حرامم باد ! اگر تو عاشق من نباشی احــــمد شـــامــلو 7 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۰ به سلامتی مترسک که با لبخندی به پهنای وجودش و دستهایی باز به فراخی آرزویش در حسرت یک آغوش گرم جان داد . . . 7 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۹۰ هر شب به چمدانی که از خانه ات آورده ام فکر می کنم و اینکه چند سال زندگی چطور یک شبه توی این چمدان جـا شد ...! 7 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۹۰ هر آهنگی که گوش میدهم به هر زبانی که باشد بغضم را میشکند... نمی دانم... بغضم به چند زبان زنده دنیا مسلط است...!!! 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۹۰ آســمان نيــستم کــه هــر پـــرنده سـهمی از مــن باشد مــن آن پــرنده ام که ســهم آسمانش را از چــشمان "تــو " ميخواهد 3 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۹۰ حرفهای زیادی برای گفتن دارم، چشمهایم را ورق بزن . . . . . . حرفهای ناگفته ام را خودت بخوان . 6 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۰ وقتی که تمام شیرها پاکتی اند ! وقتی همه ی پلنگ ها صورتی اند ! وقتی که دوپینگ پهلوان می سازد ! ایراد مگیر عشق ها ساعتی اند !! 7 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۰ اینجا صدای ِ پـا زیاد می شنوم ...، امّا هیچکدام تو نیستی.. "دلم" ...، خوش کرده خودش را به این فکر ، که شاید........ "پابرهنه" بیایی !! 7 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۰ گاهی یک حرف .. یک زمستان آدم را گرم نگه میدارد!! چرا ساکتی؟؟؟؟؟؟ 6 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۹۰ حالا مدتی ست ذهنم را خالی کرده ام از خیال و دلم را از امید نشسته ام لب ایوانِ روزمرگی و نگاه می کنم به این روزها که برای خودشان می روند رسیده ام به بی حسی به بی تفاوتی.... رسیده ام به حس برگی که می داند باد از هر طرف که بیاید سرانجامش افتادن است... 5 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۹۰ این روزها دلم برای عشقی دلتنگ است که همه روزهایم را بر باد داد این ساعتها چقدر کند می گذرد پس چرا زمان با تو بودن آنقدر زود گذشت ... 6 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۹۰ گاهی باید بی رحم باشی با خود خودت ... باید دست دلت را بگیری ٬ کنج خلوتی را پیدا کنی خیره شوی در چشمان دلت و بدون هیچ مقدمه و حاشیه ای برایش بازگو کنی تمام آنچه را که خوب می داند اما نمی خواهد و یا شاید نمی تواند باور کند ....... باید باید باید گاهی یقه خود خودت و دلت را بگیری 5 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 دی، ۱۳۹۰ دلم تنگ می شـود گاهـی ! برای ... یك « دوستت دارم » ِ سـاده ! دو « فنجـان قهــوه ی داغ » سه « روز » تعـطیلی در زمسـتان ! چـهار « خنـده ی بلنــد » و پنــج « انگشـت » دوست داشتـنی ! 5 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 دی، ۱۳۹۰ دیگر نه آدم ... آن آدم است و نه حوا ... آن حوا من و تو زاده ی کدامین دو نخستینیم که نه بوی آدمیّت داریم و نه هوایِ حوا ...! 6 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 دی، ۱۳۹۰ همیشه هستی و هیچ وقت نیستی... نمی دانم محو بودنت شوم یا دلتنگ نبودنت! 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده