mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ فقط من می دانم فقط تاریکی می داند ماه چقدر روشن است فقط خاک می داند دست های آب،چقدر مهربان. معنی دقیق نان را فقط آدم گرسنه می داند فقط من می دانم تو چقدر زیبایی! . . رسول یونان لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ غم انگیز است پاییز و غم انگیزتر وقتی تو باشی و من برگها را با خیالَت تنها قدم بزنم . . . 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ روزها عقربه می شوند بی هوده دورخودمی گردند وپستچی ها هیچ وقت دراین خانه رانمی زنند. این طورکه نمی شود بایدخودم بیایم سراغت راازماه بگیرم! رضا کاظمی 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید و بجاش یه زخم همیشگي رو قلبت هدیه داد زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی حس کنی که هنوزم دوسش داری چقدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوارغرورش همه ی وجودت له شد چقدر سخته تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی و وقتی دیدیش هیچ چیزی جز سلام نتونی بگی چقدر سخته وقتی پشتش بهته دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه که هنوزم دوسش داری چقدر سخته گل آرزوهاتو توی باغ دیگری ببینی و اون وقت هزار بار تو خودت بشکنی و آروم زیر لب بگی 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ به چــــه تشبیه کنم نــام تو را به بــــهار یا به آبی ه زلال دریــــا ! ســـــاده تر می گویم تـــو تــــمامیت احساس منی 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ از دل برود... تا تو رفتی همه گفتند: " از دل برود هر آنکه از دیده برفت " و به ناباوری و غصه ی من خندیدند . . . آه ای رفته سفر که دگر باز نخواهی برگشت کاش می آمدی و می دیدی که در این عرصه دنیای بزرگ چه غم آلوده جدایی هایی ست و بدانی که . . . از دل نرود هر آنکه از دیده برفت . . .... 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ بــــــالا بــــــروے ؛ پـــــایـــــین بیـــــایـــــے ... بے فـــایـــده اســـت ؛ مـــن تـــو را هــــــمیـــنجــــــــــا ، میـــان بـــازوانـــمــ میـــخـــواهـــمـــ ... ! 1 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ تو تا اخرین نفس, شاهزاده من خواهی ماند حتی اگر فراموشم کنی و من از زندگی تو بروم! باز هم تومرد بی نظیرمن, تکیه گاه من, همنفس من, همه کس منی, و من تا ابد برای خوشبختی ات سنگ تمام می گذارم در برابر کولباری ازحسرت داشتنت, سر تعظیم فرود می آورم و با خاطراتی که تنها بهانه برای زنده بودنم است به این دنیا دهن کجی می کنم! 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ تو تا اخرین نفس, شاهزاده من خواهی ماند حتی اگر فراموشم کنی و من از زندگی تو بروم! باز هم تومرد بی نظیرمن, تکیه گاه من, همنفس من, همه کس منی, و من تا ابد برای خوشبختی ات سنگ تمام می گذارم در برابر کولباری ازحسرت داشتنت, سر تعظیم فرود می آورم و با خاطراتی که تنها بهانه برای زنده بودنم است به این دنیا دهن کجی می کنم! به خاطر روی زیبای تو بود که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود که دست هیچ کس را در هم نفشردم به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم به خاطر دل پاک تو بود که پاکی باران را درک نکردم به خاطر عشق بی ریای تو بود که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم به خاطر صدای دلنشین تو بود که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست و به خاطر خود تو بود. 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ می آموزمت لبخندت را زیبائیت را! به کدام زبان زنده ی دنیا حرف می زنی که مرده ها در خاک زبان بازمی کنند؟! که پرستوهای چله نشین به ویرانه های تنت مهاجرت می کنند؟! تمرینت می کنم مثل مردی که آنقدرتمرین زندگی کرد تا مرد من اما قول میدهم هرگزنمیرم! بیا این فنجان قهوه را تلخ ترازهمیشه بنوشیم دستانم، خالی ازبودنت که می شود بوی مرگ می گیرد! تکرارت می کنم مثل نت هائی که هرروزتکرارم می کنند! مثل آکاردئونی که آنقدربالا و پایین میشود تا درسرانگشتان پیرمرد، سربه ریتم درآورد! باید خودم را ازمیان این نت های نارس سالم به دنیا بیاورم! جهان با ما بیگانه است و تو هرروز ازیک فنجان قهوه ی تلخ به دستم می رسی! این مجسمه ساز هنوزمی تواند خطوط روی پیشانیت را خط به خط حفظ کند وتورا ازمیان هزاران خطوط در هم سالم به دنیابیاورد! ما به دنیا آمده ایم دنیا به ما نمی آید! تو هر روززیباتر به دنیا می آیی دنیا هر روز زیبا تر می شود! می آموزمت لبخندت را زیباییت را! 2 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ من هر روز با تو در سرزمین رویاها قدم میزنم هر روز با عطر تن تو رویاهایم را معطر میکنم هرروز به امید تکیه زدن به شانه های تو و غرق شدن در آغوش دریایی تو چشمانم را بازمیکنم آه زیبایی نازنین تو کجایی؟ من حاضرم همه گلهای عالم را با اشک هایم آپاشی کنم تا تو برگردی پس بیش از این مرا در باتلاق انتظار رها نکن که دیگر تاب این انتظار را ندارم... 2 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ با دستام که پاک و مهربونه می نویسم رو گلبرگهای پونه بدجوری جات خالیه توی خونه این دل من تا کی منتظرت بمونه 1 لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ تابستان و طعم کودکی ... چقدر زود بزرگ شده ام ! هنوز کودکیم درونم غوغا به پا می کند من دلتنگ بهانه های کودکی ام ، تو را بهانه می کنم تو بهانه بزرگ شدنم شدی ! و حالا که دنیای بزرگتر ها دنیایم شده تو را ندارم ... ! تو که رفته ای ، پس مرا به کودکی ام برگردان دیگر بادنیای بزرگتر ها کاری ندارم ... سامره 3 لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ در باران قدم خواهم زد بی آنکه چتری از خاطرات به همراه داشته باشم خیس می شوم ... دور می شوم اما تمام لحظه ها در من جاریست تمامی بودن ها تمامی زیستن ها یاد ها ، خاطره ها باران هم بر سرم خاطره می بارد من غرق میگردم و تو نجاتم نخواهی داد ای همسفر یاد ... 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ در باران قدم خواهم زد بی آنکه چتری از خاطرات به همراه داشته باشم خیس می شوم ... دور می شوم اما تمام لحظه ها در من جاریست تمامی بودن ها تمامی زیستن ها یاد ها ، خاطره ها باران هم بر سرم خاطره می بارد من غرق میگردم و تو نجاتم نخواهی داد ای همسفر یاد ... چه زیباست زندگی را با تو پرواز کردن چه زیباست شوق هستی را با تو سر دادن و چون مرغ خوش آهنگی بر شاخه لرزان حیات آشیان ساختن چه زیباست هستی را از نگاه تو دیدن و چون نیایش از لبان تو جاری شدن در موسیقی آب با تو نواختن در چشمه با تو جوشیدن ترس ها را شستن در پی محو نقش ها و بی رنگی رنگ ها رفتن و زندگی را چون شعری نو دوباره سرودن 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ با دستام که پاک و مهربونه می نویسم رو گلبرگهای پونه بدجوری جات خالیه توی خونه این دل من تا کی منتظرت بمونه شـاید این صفحه همان پنجرهء رویایی است که من از شیشهء شفاف لغات روی تو را می بینم!! گاه تابیدن مهتاب حضور و نسیمی که معطر به تو و شادابی است می خورد بر تن این پنجره ی رویایی واژه ها می خوانند غزل مستی تو شعر بیتابی من و گل هر کلمه رنگ عشقی دارد! که در اندیشه من رنگ چشمان تو است! ای صدایت پر از آرامش روح و دلت آینهء پاک وجود باورت هست که من نغمهء وصل تو بر لب دارم؟ و به یاد نامت همه شــب تا به سحر بیدارم؟؟؟؟ 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ صدای پای باد میان کاغذ پاره های من صدای ضربه سم اسب میان جوهرهای نامه تو دور شدن قاصدکی از من بدون اینکه خبری از تو بدهد نامه ات را خواندم در آخرین خط نوشته بودی ........................ آنوقت بود که آخرین برگ زرد از روی درخت افتاد و زمین زمستان شد 2 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ [h=2][/h] همسفر نازنین تو کجایی؟ دلم باز هم بیتاب شده و نگاهم تب دار دیگر تاب این انتظار را ندارم برگرد.... 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ همسفر نازنین تو کجایی؟ دلم باز هم بیتاب شده و نگاهم تب دار دیگر تاب این انتظار را ندارم برگرد.... گاهي كه دلم به اندازه ي تمام غروبها مي گيرد چشمهايم را فراموش مي كنم اما دريغ كه گريه ي دستانم نيز مرا به تو نمي رساند من از تراكم سياه ابرها مي ترسم و هيچ كس مهربانتر از گنجشكهاي كوچك كوچه هاي كودكي ام نيست و كسي دلهره هاي بزرگ قلب كوچكم را نمي شناسد و يا كابوسهاي شبانه ام را نمي داند با اين همه ، اين تمام واقعه نيست از دل هر كوه كوره راهي مي گذرد و هر اقيانوس به ساحلي مي رسد و شبي نيست كه طلوع سپيده اي در پايانش نباشد از چهل فصل دست كم يكي كه بهار است من هنــوز تورا دارم. 2 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ تورا صادقانه می پرستم و عاشقانه هایم را برای تو مینویسم آری برای تو که آغوشت جای امن بودن است و شانه ات تنها تکیه گاه من دوستت دارم و برای خوشبختی ات سنگ تمام میگذارم 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده