رفتن به مطلب

گلایه های بغض آلـود ...


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را برای تو می‌نویسم:

در عصرهای انتظار،به حوالی بی كسی قدم بگذار!

خیابان غربت را پیدا كن،وارد كوچه پس كوچه‌های تنهایی شو!

كلبه‌ی غریبی‌ام را پیدا كن، كنار بید مجنون خزان زده و كنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام،

در كلبه را باز كن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش ‌را كنار بزن!

مرا خواهی دید با بغضی كویری كه غرق انتظار است،

پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام.........

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.6k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

دلم را سپردم به بنگاه دنیا

و هی آگهی دادم اینجا و آنجا

و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت

و هی این و آن

سرسری آمد و رفت

ولی هیچکس واقعاً

اتاق دلم را تماشا نکرد

دلم قفل بود

کسی قفل قلب مرا وا نکرد.

یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است

یکی گفت چه دیوارهایش سیاه است

یکی گفت چرا نور اینجا کم است

و آن دیگری گفت : و انگار هر آجرش

فقط از غم و غصه و ماتم است !

و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری

و من تازه آن وقت گفتم :

خدایا، تو قلب مرا می خری ؟.

و فردای آن روز

خدا آمد و توی قلبم نشست

و در را به روی همه

پشت خود بست

و من روی آن در نوشتم

ببخشید، دیگر

برای شما جا نداریم

از این پس به جز او کسی را نداریم

لینک به دیدگاه

به یاد آرزوهای مرده َ٫ در تاریکی شب

گورستانی از سیاهیها میسازم

...و

خاک میکنم هر آنچه را که

تو را در خاطرم زنده میکند.

 

_www_AllPic_ir_3445.jpg

لینک به دیدگاه

گفتمش دل مي خري پرسيد چند؟

گفتمش دل مال تو تنها بخند

خنده کردو دل زدستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود

دل ز دستانش به خاک افتاده بود

رد پايش روي دل جا مانده بود

لینک به دیدگاه

در این غروب دلگیر دستمو توی دستت بگیر

 

ای ماه ناز اسمونم آغوش پر از مهرتو ازم نگیر

 

:icon_gol:

 

در این شبهای بی ستاره دلم آروم نداره

 

از در و دیواره این خونه اشک و ماتم میباره

 

:icon_gol:

 

برگرد به خونه ... از عشق تو بگیر نشونه

 

این چشمهای تو که راز غز ل عشقو میدونه

 

:icon_gol:

بیا با دستانت بشو خالق ترانه عاشقونه

 

بنویس از عشق٬ بخون از محبت٬ بی بهونه

لینک به دیدگاه
گفتمش دل مي خري پرسيد چند؟

گفتمش دل مال تو تنها بخند

خنده کردو دل زدستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود

دل ز دستانش به خاک افتاده بود

رد پايش روي دل جا مانده بود

اگر گل بودم تقدیم وجودت میشدم

 

اگر تار بودم آهنگ دوست داشتن را مینواختم

 

اگر باران بودم آنقدر می باریدم تا غمهایت را بشویم

 

دریغا که نه گلم ، نه تارم و نه بارانم

 

ولی هر چه باشم و هر کجا باشم بیادتم

لینک به دیدگاه

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

پسر: بزرگترین آرزوت چیه؟

دختر: اینکه

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
زیر بارون بغل کنم

تو چی؟

پسر: اینکه

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
بارون
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
میکنـــی من باشم...

لینک به دیدگاه

ایـــــن بــار قلمــــم...

 

ســــراپا تــو را صــــدا می زنـــد...

 

دلتنگــــتم.... دلتــــــنگ....

 

ایـــن قلـــم یادگـــاری از تـــو...

 

شـــوق نـــوشتــــــن از تـــو...

 

و بـــــاز هـــم اســـم تـــــــو...

 

امشــــب...

 

مــن و ســــایــه ام...

 

بـــــی قـــرار در رویـــای تـــو ایــم...

 

بـــــی گنـــاه در عشـــق تو ایـــم...

 

ای دل...

 

صبــــــوری کـــن....

 

مـــــــــــــن....!

 

هنــوز همیـــنـــجــام...

 

درســــت پشـــت پنجـــره...

 

و بـــارانِ دلتنــــــــــــگی...

 

بـــی امان می بـــاره...

 

ای دل...

 

با ایــــــن همه بــــی قراری ببــــار...

 

صبـــــــــــــور مــــن...

 

دلتـــــنگتـــــــم....

 

دلتــــــنگ...

لینک به دیدگاه

نمی خواهم برگردی ...!!!

این را به همه گفته ام ؛

حتی به تو ؛

به خودم ؛

اما نمی دانم ؛

چرا هنوز برای آمدنت فال می گیرم ...!!!

چرا هنوز پشت هزاران ترانه ی خاموش ؛

به انتظارت نشسته ام تا ترا آرزو کنم ...!!!

اما هنوز نمی خواهم برگردی ...!!!

می دانی که دروغ نمی گویم !

اگر هنوز تو را آرزو می کنم برای بی آرزو نبودن است ؛

و شاید هم آرزویی زیباتر از تو سراغ ندارم ...!

اما هنوز هم نمی خواهم برگردی ...!!!

لینک به دیدگاه

یک٬دو٬سه٬چهار٬پنج...

انتظاری بی پایان

در جاده ای تاریک و بدون مقصد...

خیره به گوشه ای از جاده

به مردابی فراموش شده

و ساقه ی پژمرده ی درونش...

حس تنهایی مرداب

و خاطرات روزهای زیبا

که جویباری عمیق بود...

ناله ی بادی که او را به لرزه نشاند

حسرت دریا شدن

و آینده ای نامعلوم و غریب.......

لینک به دیدگاه

توي تنهايي يك دشت بزرگ

كه مثل غربت شب بي انتهاست

يه درخت تن سياه سربلند

آخرين درخت سبز سرپاست

رو تنش زخمه ولي زخم تبر

نه يه قلب تير خورده نه يه اسم

شاخه هاش پر از پر پرنده هاست

كندوي پاك دخيل و طلسم

چه پرنده ها كه تو جاده كوچ

مهمون سفره ي سبز اون شدن

چه مسافرا كه زير چتر اون به تن خستگيشون تبر زدن

تا يه روز تو اومدي بي خستگي

با يه خورجين قديميه قشنگ

با تو نه سبزه نه آينه بود نه آب

يه تبر بود با تو با اهرم سنگ

اون درخت سربلند پرغرور كه سرش داره به خورشيد ميرسه منم منم

اون درخت تن سپرده به تبر كه واسه پرنده ها دلواپسه منم منم

من صداي سبز خاك سربي ام

صدايي كه خنجرش رو بخداست

صدايي كه تو ي بهت شب دشت

نعره اي نيست ولي اوج يك صداست

رقص دست نرمت اي تبر بدست

با هجوم تبر گشنه و سخت

آخرين تصوير تلخ بودنه

توي ذهن سبز آخرين درخت

حالا تو شمارش ثانيه هام

كوبه هاي بي امونه تبره

تبري كه دشمنه هميشه ي

اين درخت محكم و تناوره

 

من به فكر خستگي هاي پر پرنده هام

تو بزن، تبر بزن

من به فكر غربت مسافرام

آخرين ضربه رو محكمتر بزن

wydc9cxzft1jcx2inn2v.jpg

لینک به دیدگاه

قیافه ام تابلو شده بود..!گفتن: چی میکشی؟

 

گفتم: زجــــــــــــر

 

گفتن: نـــــه.. یعنی چی مصرف میکنی ؟

 

گفتم: زنـــــــــــــــــــــــ ـــدگی ...!

 

 

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

کی بود یکی نبود.هرکی بود غریبه بود

 

از دلم خبر نداشت که تورو از دلم ربود

 

هرکی بود هرچی که داشت قد من عاشق نبود

 

 

واسه چشمای سیات به خدا لایق نبود

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

چه شده؟ ای دل دیوانه هوایش کردی؟

 

 

با دو چشمان پر از اشک صدایش کردی؟

 

 

گفته بودم که دلش معدن بی معرفتی ست

 

 

تو نشستی و دلت خوش به وفایش کردی؟

لینک به دیدگاه

مرا نگاه نکن

بی تفاوتی نگاهت وجودم را می سوزاند

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

انگار هیچ اتفاقی نیافتاده است

 

فقط یک زخم كهنه دارم

 

كه نمی دانم

 

از كدام اتفاق نیافتاده

 

بر جای مانده است ...

لینک به دیدگاه

چند صباحیست هنگام غروب، دلم می گیرد و من در هوای گرفته غروب به آینده نه چندان دور خویش می اندیشم. مرگ اولین مقوله ای است که انسان را به فکر فرو می برد. که آیا مرگ ترسناک است؟ هر روز غروب خورشید می میرد و دوباره وقت سحر زنده می گردد. همینطور یک درخت پاییز می میرد و بهار زنده می شود. شاید هم یک انسان پس از مرگش سالهای سال در خاطره ها و دلها باقی بماند و فراموش نشود و نمیرد. و من می دانم روزی فراموش خواهم شد، و دیگر کسی نوشته هایم را نخواهد خواند، و صدایم به گوش هیچ کس نخواهد رسید و دیگر قلمم مرگ و فراموشی را تفسیر نخواهد کرد. من فراموش می شوم و دیگر کسی صدای باز شدن پنجره چوبی اطاقم را نخواهد شنید و برای دیگران نیز نخواهد گفت. من می روم و فراموش می شوم و فراموشی مانند هیولایی مرا در خود می بلعد. آری! فراموشی بسیار ترسناک است حتی از خود مرگ. و من هر غروب کلامی از فراموشی خواهم نوشت تا شاید بدینسان بتوانم فراموشی خویش را در خویش فراموش کنم تا شاید فراموش نشوم.

 

فراموش شده ای بی گناه...

لینک به دیدگاه

بدون تو دلم برای دوست داشتنت تنگ خواهد شد دلم برای آرامش آغوشت تنگ خواهد شد دلم برای تنهایی تنگ خواهد شد دلم برای شادی آمدنت و درد رفتنت تنگ خواهد شد و پس از مدتی دلم برای دلتنگی برای دوست داشتن تو تنگ خواهد شد

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...