S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ از روزی که تو رفتی پریده رنگ شادی اما خورشید می تابه مثل یک روز عادی چطور هنوز پرنده داره هوای پرواز چطور هنوز قناری سر می ده بانگ اواز مگر خبر ندارن تو رفتی از کنارم چرا بهت نگفتن بی تو چه حالی دارم به چشم خسته من اسمون از سنگ شده لعنت به این تنهایی دلم برات تنگ شده افتاب نشسته روی گلهای سرخ قالی خیال تو کنارم تو این اتاق خالی عطر تنت پیچیده توی اتاق خوابم با تو چه جون گرفته ترانه های نابم از تو هزارتا قصه چه جاودانه ساختم قلب پر از غرور چه عاشقانه باختم اسمت به روی لبهام توی ترانه هامه بغض گرفته ی عشق تو غربت صدامه قلب پر از سکوتم دلتنگ از این جدایی بی تو ببین چه سرده تابستونه تنهایی به چشم خسته ی من اسمون از سنگ شده لعنت به این تنهایی دلم برات تنگ شده 7 لینک به دیدگاه
ghazal1991 1818 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ کم سرمایه ای نیست ؛ داشتن آدمهایی که حالت رابپرسند ! ولی ... از آن بهتر داشتن آدمهاییست ، که وقتی حالت را میپرسند ؛ بتوانی بگویی : خوب نیستم ... 6 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ دوباره شرمنده چشمانش شد دل!! قرمزی چشمان به واسطه ی بغض اوست... تا کِی دوباره چاپار دل برسد به مخزن چشمان تا اشک بسازد... تا آن وقت باید جورِ دل را بکشد قرمزی چشمان... 5 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ تا آخرین نفس منتظر آمدنت می مانم تا تو به آرزوهایت برسی, برگردی,با دستانت مهربانت پلی به سوی خوشبختی بسازم و به آینده گنگ ونا معلومم امید وار شوم. مجنون نازنین من جز عشق و محبت تو چیزی نمی خواهم . جز چشمان عاشق پیشه تو چیزی نمی خواهم. جز آغوش امن وپر مهر تو چیزی نمی خواهم. به باهم بودنمان بیاندیش من جز تو کسی را نمی خواهم 1 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ میخواهم از دلم برایتبنویسم از کویری که چشمه احساس تو سیرابش کرد برای مدتی کوتاه به آرزوی محالش دست یافت! اما خیلی زودتر از آن چیزی که تصورش را میکرد فهمید که اشتباه کرده و عشق تو سرابی بیش نبوده. اما باز هم فکر کردن به همین سراب برایم آرامشی ژرف به وجود می آورد, آرامشی که ماندگار و پایدار است و به من زندگی می بخشد 1 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ مجنون نازنین دیگر از این دنیای بیرحم پر از تردید پراز تشویس پراز غم پراز غصه پر از خیانت وناجوامردی پراز ظلم و استکبار به ستوه امده ام بگذار در این دنیا محو شوم خودرا در آغوش مهربان پاک بی ریا امن تو که به سنگ صبوری می ماند ومرحمی برای تنهایی دلتنگی وزخم کهنه قلب من است بیابم 1 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ دلم شکسته اما باز هم پرنده عشق تو روی شکسته های دلم نشسته به این اجازه را نمی دهد که به کس دیگری بی اندیشم! نمی دانم اگر اشکهایم نبودند چطور این لحظات را سپری می کردم حال با وجوداشکهایم این لحظات پراز التهاب را اسوده تر می گذرانم اما مجنون نازنین این را بدان که اشکهایم هم دیگر رمقی برای باریدن ندارند من بدون اشکهایم تاب نمی آورم برگرد... 1 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ مجنون نازنین دیگر نت صدایت, لحن کلامت, شعاع نگاهت, پناه دستانت را نمی شناسم این نفسها, این آغوش, این حرفها, چقدر غریبه شده اند مگر این تو نبودی که با آمدنت به آرامش رسیدم؟ پس چرا وقتی صدایم میکنی تخریب میشوم؟ چرا نمیتوانم از آغوش دلواپسی هایم جدا شوم وبا تکیه زدن به شانه های پرمهرت خوشبختی را تجربه کنم؟ چرا.... 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ به من تکیه کن!من تمام هستی ام را دامنی تا تو سرت را بر آن بنهی.تمام روحم را آغوشی میسازم تا تو را در آن از هراس بیاسایی.تمام نیرویی را که در دوست داشتن دارم، دستی میکنم تا چهر و گیسویت را نوازش کن.تمام بودن خود را زانویی میکنم تا برآن به خواب روی. خود را، تمام خود را به تو میسپارم تا هر چه بخواهی ار آن بیاشامی، از آن برگیری، هر چه بخواهی از آن بسازی، هرگونه بخواهی، باشم. از این لحظه مرا داشته باش... 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ آفتاب من نه در مشرق است و نه در مغرب. در مشرق نیست، زیرا سالهاست که از طلوعش گذشته است.از افق دور شده است. به اوج آسمان آمده است. در مغرب نیز نیست، زیرا اهل غروب نیست. او خورشید بی غروب من است 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ چه رنجی است لذتها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزار دهنده ای ایت تنها خوشبخت بودن. بی تو در بهشت بودن سخت تر از کویر است. 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ شب و تنهایی و سکوت آسمان دیوان حافظ و عطر یاس و نوازش باران دل بی تاب و شمع نمناک و کوچه های احساس چشمان خیس و لحظه ناب و عاشقی در باران قاب پنجره و عادت پروانه و رسم دلدادگی حسرت دیدار و غریب بی تاب و حرمت دیوانگی دل تنگ و صبر بی باک و التماس دعا من کنار تو و لحظه دیدار و استجابت دعا 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ بلند گوها بي دغدغه دروغ ميگويند بيانيه هاي طويل جنون و عفونت در سايه ي تفنگ و خرافات دست خسته ي مرد حروفچين را به جستجوي دروغ سربي سیاه فرستاده است... عوامل مزدور ... نوکران سرسپرده ي بيگانگان سرکوب گشتند ! تمامي سنگر ها در سايه سار رهبري داهيانه ي شخص اول کشور پاکسازي شد ! دروغ پشت دروغ ... بلند گوها کشتار وحشيانه ي ياران را به سروران و کلاغان تبريک گفتند... اما عزيز عزيزان رفيق رفيقان براي "کرد نو رس سنگر" غزل غزل حديث رهايي دارد... تير بينداز دلاور" بانه " ! عشق تو تيشه داد به دستم براي هرز ترين ريشه هاي هميشه بجنگ عزيز ترينم ... هميشه شيرينم ... وقتي مردار خوار با اين وقاحت ناياب دروغ ميبافد دستان نازنين تو بر گردنش طناب ميبافد بباف هميشه شيرينم عشق تو تيشه داد به دستم براي هرز ترين ريشه هاي هميشه ... 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ با او از زمین فاصله میگیرم و دست در دست همسفرم، سینهی آسمان را میشکافیم و اوج میگیریم و رنگها را همه بر روی زمین میگذاریم و میرسیمتا بدان جا که زمین و آسمان و فضاهای پهناور همه بی بیرنگ است، شسته از هر رنگی است، آنجا که دیگر زمین نیست، همه آسمان است و آفرینش همه آبی میزند. آنجا که از همهی رنگها رها شدهایم. 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ وقتی که هیچ چیز نداری وقتی که دستهایت ویرانههایی هستند بی هیچ انتظاری حتی بی هیچ حسرتی دیگر چه بیم آنکه تورا آفتاب و ماه ننوازد؟ وقتی میعادی نباشد، رفتن چرا؟ 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ وقتی که نیستی ... وقتی که نمی شنوی ... زبانم منتفی می شود ! من منتفی می شوم ... و نیستنم را، هی به هستن ... خودم را، هی به هستن می زنم !!! 4 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ تمام اشک هایم حرام شد وقتی فهمیدم دوستت دارم های تو به سبکـِ گفتنـِ خوبم های هرروز من است! 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ گاهی رفتن بهتر است.گاهی باید رفت. باید رفت تا بعضی چیز ها بماند. اگر نروی هر انچه ماندنیست خواهد رفت. اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند. گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد، مثل یاد،مثل خاطره ،مثل غرور، و انچه ماندنیست را جا گذاشت،مثل یاد،مثل خاطره،مثل لبخند. رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی،بروی. و ماندنت رفتنی میشود وقتی که نباید بمانی بمانی. برو و بگذار چیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند. برو وبگذار پیش ازاینکه رفتنت دردی بر دلی بنشاند،خاطره ای پر حسرت شود 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ مرا باخيالت تنها نگذار . اصلا" به تو نرفته است ! . مهربان نيست، . آزارم ميدهد، . . دلم خودت را ميخواهد . . . 3 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ ما به هم نمی رسیم من آتشم, تو آبی من تشنم, تو سرابی آسمون ابری و پر غبار ما هیچ وقت نمیشه آفتابی من کویرم, تو بارونی من زمینم, تو آسمونی من هنوزم عاشقم اما انگار تو پشیمونی من کوهم, تو دریایی من حقیقتم, تو مثل رویایی من هنوزم دوستت دارم اما تو پر از رنگ وریایی من عشق پاکم, تو هوسی من آرومم, تو دلواپسی من فقط تو رو دارم تو با هزارو یه همنفسی باید بشیم از هم جدا این عشق نمیکنه وفا محبت من و تو نیست جز گریه های بی صدا 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده