رفتن به مطلب

گلایه های بغض آلـود ...


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 1.6k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

همه رفتند کسی با ما نموندش، کسی خط دل ما رو نخوندش

همه رفتند ولی این دل ما را، همون که فکر نمی کردیم سوزوندش

که حاشا تقه ای بر در نخورده، که آیا زنده ایم یا جون سپرده

که حاشا صحبتی حرفی کلامی، که جزو رفته هاییم ما نمرده

لینک به دیدگاه

اولین روز دبستان بازگرد

شادی آن روزهایم بازگرد

بازگرد ای خاطرات کودکی

بر سوار اسب های چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن مانده ترند

درس های سال اول ساده بود

آب را بابا به سارا داده بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ

خش خش جاروی مادر روی برگ

هم کلاسی های من یادم کنید

باز هم در کوچه فربادم کنید

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

جمع بودن بود و تفریقی نبود

ای دبستانی ترین احساس من

باز گرد و این مشق ها را خط بزن

لینک به دیدگاه

گاهی اگر توانستی ، اگر خواستی ، اگر هنوز نامی از من در سر داشتی نه در دل! در كوچه ی تنهایی من قدمی بگذار شلوغی كوچه ظاهریست ، نترس ، بیا، نگاهی پرت كن و برو همین.......

لینک به دیدگاه

در اين تنهايي تنها و تاريک خدا مانند

 

دلم تنــــگ است

 

بيا اي روشن اي روشن تر از لبخند

 

شبم را روز کن در زير سرپوش سياهي ها

 

دلم تنـــــگ است

لینک به دیدگاه

[h=5]بعضي حرفا رو نمي شه گفت،بايد خورد!!

ولي بعضي حرفارو،نه ميشه گفت،نه مي شه خورد! مي مونه سردل! ميشه دلتنگي! ميشه بغض! ... ميشه سكوت!

ميشه همون وقتايي كه خودتم نمي دوني چه مرگته ....!

 

[/h]

لینک به دیدگاه

گاهے دلمـ از ـهر چه آدمـ است مے گیرد

 

گاهے دلمـ دو کلمه حرف مهربانانه مےخواهد

 

نه به شکل ِ دوستت دارم و یا نه بــ ِ شکل ِ بے تو مے میرمـــ

 

ساده شاید ، مثل دلتنگ نباش… فردا روز دیگر ے ست

لینک به دیدگاه

شاید غزلی بگویم...

شاید غزلی بگویم دراین کوچه های تنگ دنیا

شاید از درددلی بگویم با خدای این دو دنیا

شاید روزگاری من هم سکوت خدا را بشنوم

شاید روزگاری من هم به آن آیین بگروم

شاید امشب شاید امروزو شایدم فردا نمی دانم

اما غزلی می گویم ...

غزلی می گویم که در آن وسعت ثانیه ها پیداست

غزلی می گویم که در آن ارزش انسانها به وفاست

که در آن هیچ کس تنها نیست همه چیز زیباست

در شعرم باران را به تصویر می کشم باد را به مهمانی می خوانم و خدا را

پادشاه قصرم می سازم

خاطره ها را در گوشه ای از تصویر می کشم

شاید آبی باشند نمی دانم ولی اکنون شعر من خیس شدست از باران خاطرات

.....و بوی کاه گل می آید از کلماتم بوی ده و روستا و خدا

لینک به دیدگاه

دانه هاي باران. . . پشت يک پنجره بسته چه زيبا به دنبال هم مي آويزند

 

ابرها مي گريند غصه ها بسيار است

 

 

خوش به حال باغچه! خوش به حال گلها!

 

خوش به حال آنان که زير باران رفتند و تمام تنشان

 

غرق در گريه ي ابر مي گريد! . . .

لینک به دیدگاه

شب آهنگِ لحظه هایم شده شنیدن یک صدای نامفهوم که به هق هق شبیه است...

 

صدای نامفهوم که از لطافتش....حسِ بغضی دخترانه را می دهد...

 

دور است ولی نزدیک.....

 

این شب ها...شب زنده داری می کنم......تا کی دلش خالی شود..

لینک به دیدگاه

برای نبودن که

همیشه لازم نیستــــــــــ راه دوری رفته باشی

میتوانی همین جا

پشت تمـــــــــام ِ بغضهایت ، گم شده باشی

این روزها خوبم ، کار میکنم ، شعر میخوانم

قصه می نویسم و گـــــــــــاهی

دلم که برایتــــــــــــ تنگ میشود

تمام خیابانها را ، با یادتـــــــــــ پیاده میروم

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...