laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۹۱ همه رفتند کسی دور و برم نیست چنین بی کس شدن در باورم نیست اگر این اخر و این عاقبت بود به جز افسوس هوایی در سرم نیست 4 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۹۱ همه رفتند کسی با ما نموندش، کسی خط دل ما رو نخوندش همه رفتند ولی این دل ما را، همون که فکر نمی کردیم سوزوندش که حاشا تقه ای بر در نخورده، که آیا زنده ایم یا جون سپرده که حاشا صحبتی حرفی کلامی، که جزو رفته هاییم ما نمرده 4 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۹۱ ســـوم هفتــــم چهلـــم ســـــال . . . چنـــد ســــال دیگــــر بایــــد عــــزادار نبـــودن هایـــــت باشــــــم . . .؟ 2 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۹۱ آخر قصه ما را همان اول لو دادند همان جایی که گفتند : یکی بود ، یکی نبود 2 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۹۱ به روزگار بگوييد من ترك تحصيل كرده ام ... لطفا ديگه امتحان نگير .... 4 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۹۱ اولین روز دبستان بازگرد شادی آن روزهایم بازگرد بازگرد ای خاطرات کودکی بر سوار اسب های چوبکی خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن مانده ترند درس های سال اول ساده بود آب را بابا به سارا داده بود مانده در گوشم صدایی چون تگرگ خش خش جاروی مادر روی برگ هم کلاسی های من یادم کنید باز هم در کوچه فربادم کنید کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود و تفریقی نبود ای دبستانی ترین احساس من باز گرد و این مشق ها را خط بزن 4 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ هميشه حرف از رفتن هاست .... كاش !!!! كسي با آمدنش غافلگيرمان ميكرد !!!! 3 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ میرم از شهر تو با یه کوله بار از خاطره ... دل من مونده پیشت ، گرچه باهام مسافره 2 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ [h=5]گریه نمیکنم... یه چیزی رفته تو چشام... به گمونم یه خاطرست...![/h] 4 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ گاهی اگر توانستی ، اگر خواستی ، اگر هنوز نامی از من در سر داشتی نه در دل! در كوچه ی تنهایی من قدمی بگذار شلوغی كوچه ظاهریست ، نترس ، بیا، نگاهی پرت كن و برو همین....... 2 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ این روزها فاصله را یکی دیگر ایجاد می کند بعدش یکی دیگر جزایش را می پردازد راستی واژه عدل به چه درد می خورد؟! 10 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ در اين تنهايي تنها و تاريک خدا مانند دلم تنــــگ است بيا اي روشن اي روشن تر از لبخند شبم را روز کن در زير سرپوش سياهي ها دلم تنـــــگ است 9 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ [h=5]بعضي حرفا رو نمي شه گفت،بايد خورد!! ولي بعضي حرفارو،نه ميشه گفت،نه مي شه خورد! مي مونه سردل! ميشه دلتنگي! ميشه بغض! ... ميشه سكوت! ميشه همون وقتايي كه خودتم نمي دوني چه مرگته ....! [/h] 10 لینک به دیدگاه
ghazal1991 1818 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ گاهے دلمـ از ـهر چه آدمـ است مے گیرد گاهے دلمـ دو کلمه حرف مهربانانه مےخواهد نه به شکل ِ دوستت دارم و یا نه بــ ِ شکل ِ بے تو مے میرمـــ ساده شاید ، مثل دلتنگ نباش… فردا روز دیگر ے ست 8 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۱ همدردت بودم .... وقتی کــه دردهایت تمام شد رفتی , مـن ماندم و هزاران درد ناگفتــه ! 10 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۱ شاید غزلی بگویم... شاید غزلی بگویم دراین کوچه های تنگ دنیا شاید از درددلی بگویم با خدای این دو دنیا شاید روزگاری من هم سکوت خدا را بشنوم شاید روزگاری من هم به آن آیین بگروم شاید امشب شاید امروزو شایدم فردا نمی دانم اما غزلی می گویم ... غزلی می گویم که در آن وسعت ثانیه ها پیداست غزلی می گویم که در آن ارزش انسانها به وفاست که در آن هیچ کس تنها نیست همه چیز زیباست در شعرم باران را به تصویر می کشم باد را به مهمانی می خوانم و خدا را پادشاه قصرم می سازم خاطره ها را در گوشه ای از تصویر می کشم شاید آبی باشند نمی دانم ولی اکنون شعر من خیس شدست از باران خاطرات .....و بوی کاه گل می آید از کلماتم بوی ده و روستا و خدا 6 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۱ دانه هاي باران. . . پشت يک پنجره بسته چه زيبا به دنبال هم مي آويزند ابرها مي گريند غصه ها بسيار است خوش به حال باغچه! خوش به حال گلها! خوش به حال آنان که زير باران رفتند و تمام تنشان غرق در گريه ي ابر مي گريد! . . . 7 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۱ شب آهنگِ لحظه هایم شده شنیدن یک صدای نامفهوم که به هق هق شبیه است... صدای نامفهوم که از لطافتش....حسِ بغضی دخترانه را می دهد... دور است ولی نزدیک..... این شب ها...شب زنده داری می کنم......تا کی دلش خالی شود.. 7 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۱ برای نبودن که همیشه لازم نیستــــــــــ راه دوری رفته باشی میتوانی همین جا پشت تمـــــــــام ِ بغضهایت ، گم شده باشی این روزها خوبم ، کار میکنم ، شعر میخوانم قصه می نویسم و گـــــــــــاهی دلم که برایتــــــــــــ تنگ میشود تمام خیابانها را ، با یادتـــــــــــ پیاده میروم 8 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۱ گنجشک میخندید به اینکه چرا هرروز بی هیچ پولی برایش دانه میپاشم... من` میگریستم` به` اینکه` حتی` اوهم` محبت` مرا` از`سادگی ام` میپندارد 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده