Strelitzia 17128 ارسال شده در 6 بهمن، 2012 گرگها همیشه زوزه نمیكشند گاهی هم می گویند: دوستت دارم و زودتر از آنكه بفهمی بره ای میدرند خاطراتت را و تو میمانی با تنی كه بوی گرگ گرفته... 10
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 6 بهمن، 2012 گفتم خموش «آري» و همچون نسيم صبح لرزان و بي قرار وزيدم به سوي تو اما تو هيچ بودي و ديدم هنوز هم در سينه هيچ نيست به جز آرزوي تو 8
sam arch 55879 ارسال شده در 6 بهمن، 2012 راه بغض را بستم.... طعمِ گلایه را از واژه ها پاک کردم.... خودم را زدم به آن راه! می پرسی کدام راه؟! پاسخ می دهم... راهی که در میانش سوال نباشد دیگر.... 7
Mr.101 27037 ارسال شده در 6 بهمن، 2012 اگه شدم عاشق ، تو نذار که بی تاب بمونم لالائی شبام توئی نذار که بی خواب بمونم دارم برات شعر میخونم شاید به یادم بمونی فقط یه چیز ازت میخوام ... همیشه عاشق بمونی 6
پاییزان 3604 ارسال شده در 6 بهمن، 2012 لیاقت می خواهد واژه " ما " شدن لیاقت می خواهد " شریک " شدن تو خوش باش به همین "با هم " بودن های امروزت من خوشم به " خلوت تنهایی ام " تو بخند به امروز.... من می خندم به فرداهایت.... 7
laden 4758 ارسال شده در 6 بهمن، 2012 من صبورم اما به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم من صبورم اماچقدر با همه ی عاشقیم محزونم و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم من صبورم اما بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم بی دلیل از همه ی تیرگی تنگ غروب و چراغی که تورا از شب متروک دلم دور کند من صبورم اما آه این بغض گران صبر چه می داند چیست 5
laden 4758 ارسال شده در 6 بهمن، 2012 «دردی اگر داری و همدردی نداری٬ با چاه آن را درمیان بگذار! با چاه! غم روی غم اندوختن دردیست جانکاه!» گفتند این را پیش از این اما نگفتند٬ گر همرهان در چاهت افکندند و رفتند٬ آنگاه دردت را کجا فریاد کن. آه! 4
.Yaprak 15748 ارسال شده در 6 بهمن، 2012 نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت 5
laden 4758 ارسال شده در 6 بهمن، 2012 مهلت ما اندک است و عمر ما بسیار نیست در چنین فرصت مرا با زندگی پیکار نیست سهم ما جز دامنی گل نیست از گلزار عمر یار بسیار است اما مهلت دیدار نیست آب و رنگ زندگی زیباست در قصر خیال جلوه ی این نقش جز بر پرده ی پندار نیست کام دولت را ز آغوش سحر باید گرفت مرغ شب گوید که بخت خفتگان بیدار نیست با نسیم عشق باغ زندگی را تازه دار ورنه کار روزگار کهنه جز تکرار نیست 5
.Yaprak 15748 ارسال شده در 6 بهمن، 2012 این عمر سبک سایه ی ما بسته به آهی ست دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت 3
.Yaprak 15748 ارسال شده در 6 بهمن، 2012 خاموشی لبم نه ز بی دردی و رضاست از چشم من ببین که چو غوغاست در دلم 5
Mr.101 27037 ارسال شده در 6 بهمن، 2012 من خودم اینجا غریبم جز تو هیشکی رو ندارم گل من تحملم کن که یکم دووم بیارم توی لحظه های دلگیر این تو خاطرت بمونه که همون یه قطره اشکت زندگیمو می سوزونه 4
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 7 بهمن، 2012 من مثله یه پروانه همش دورو ورت بودم مثه سایت توتنهاییت همش پشت سرت بودم به آتیش میکشم هر جا که میبینم ازم دوری هنوز پشت سرت هستم مثه سابق همونجوری از این دنیای بی احساس یه روز حقتو میگیرم چه فایده وقتی میدونم یه روز از یاد ت میرم هنوزم مثه اون روزا هواتو دارم و بازم امیدی که بهت دارم به این زودی نمیبازم 5
S a d e n a 11333 ارسال شده در 7 بهمن، 2012 خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد چه نکوتر آنکه مرغــی ز قفـس پریده باشد پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد. 5
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 7 بهمن، 2012 یک اتاق ،اندکی نور،سکوت من خدایی دارم که همین نزدیکی است ... در امتداد لحظه هایم،هر روز در سایه هایی قرمز شناور می شوم می خندم به عشق فنا شده ی زمینی مان...قاه قاه معنی ِ اشک ...کبودی،درد رامی دانم بغض سنگین خاطره را، از نزدیک لمس کرده ام من در این تاریکی،دور از همه...خدا را می خوانم خدا را که صدا می زنم...همه ی ذره ها آرام می شود... یک اتاق،اندکی نور،... من خدا را دارم 5
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 7 بهمن، 2012 راهي براي رفتن نفسي براي بريدن كوله بارم بر دوش مسافر ميشوم گاهي... عشقي براي خواندن بغضي براي شكفتن خاطراتم در دست بازيچه ميشوم گاهي... نگاهي در راه اعتمادي پرپر پاهايم خسته هوايي ميشوم گاهي... فكرهاي كوتاه صبري طولاني صدايي در باد زمستان ميشوم گاهي... روزهاي رفته ماه هاي مانده تقويم ام بي تاب دلم تنگ ميشود گاهي... جاي پايي سرد رد پايي گنگ در اين سايه ي تنهايي چه بي رنگ ميشوم گاهي... 4
S a d e n a 11333 ارسال شده در 7 بهمن، 2012 من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی شعر چشمان تو را می خوانم چشم تو چشمه شوق چشم تو ، ژرف ترین راز وجود برگ بید است که با زمزمه جاری باد تن به وارستن عمر ابدی می سپرد تو تماشا کن که بهاری دیگر پاورچین پاورچین از دل تاریکی میگذرد و تو در خوابی و پرستو ها خوابند و تو می اندیشی به بهاری دیگر و به یاری دیگر نه بهاری و نه یاری دیگر - حیف اما من و تو دور از هم می پوسیم غمم از وحشت پوسیدن نیست غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست از سر این بام این صحرا این دریا پر خواهم زد خواهم مرد غم تو این غم شیرین را با خود خواهم برد 4
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 7 بهمن، 2012 رفتنت آغاز ويرانيست حرفش را نزن ابتداي يك پريشاني است حرفش را نزن گفته بودي چشم بردارم من از چشمان تو چشمهايم بي تو باراني است حرفش را نزن آرزو داري كه ديگر برنگردم پيش تو راهمان با اينكه طولاني است حرفش را نزن دوست داري بشكني قلب پريشان مرا دل شكستن كار آسانيست حرفش را نزن عهد كردي با نگاه خستهاي محرم شوي گر نگاه خستة ما نيست حرفش را نزن خوردهاي سوگند روزي عهد ما را بشكني اين شكستن نامسلمانيست حرفش را نزن حرف رفتن ميزني وقتي كه محتاج توأم رفتنت آغاز ويرانيست حرفش را نزن 4
S a d e n a 11333 ارسال شده در 7 بهمن، 2012 در من ترانه های قشنگی نشسته اند انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند ازشور و مستی ِ پدران ِ گذ شته مان حالا به من رسیده و در من نشسته اند ... من باز گیج می شوم از موج واژه ها این بغضهای تازه که در من شکسته اند من گیج گیج گیج ، تورا شعر می پرم اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند 4
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 7 بهمن، 2012 بعضی حس ها خاص و ناب هستند مثل بعضی آدمـــــــــا! از دست این بغض لعنتی که تا به تو می رسد دست و پایش را گم می کند و بجای شکستن دنبال جایی برای پنهان شدن می گردد کلافه ام! 5
ارسال های توصیه شده