رفتن به مطلب

گلایه های بغض آلـود ...


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

g6u7bbi9gwaizyaqjd.jpg

 

 

بنــواز پیرمرد،

 

شاید آن آهنِ پشتِ سرت از شرمِ صدای سازت آب شود ...!

  • Like 9
  • پاسخ 1.6k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

عـــــ ــــادت ...!

چه طعمــ ـــ ِ تلخی دارد

وقتی آن را با عشق اشــ ـتباه بگیری .....!

nzlz3hhn0wf5fuyv04h.jpg

  • Like 9
ارسال شده در

فرشته کوچک ،راه گم کرده ای مگر ؟

اینجــــا زمیـن است

قلمرو انسانهای بی بال و پَر ِ حریـــــــص

 

گم شدن در بینشان

 

تاوان سنگیـــــــنی دارد ......!

  • Like 7
ارسال شده در

آســمان نيــستم

کــه هــر پـــرنده

سـهمی از مــن

باشد

مــن

آن پــرنده ام

که ســهم آسمانش را

از چــشمان "تــو "

ميخواهد

  • Like 8
ارسال شده در

خیلی سخته ...

 

اون لحظه ای که

 

یکی به اشتباه بزرگی که در قبال تو کرده

 

اعتراف می کنه !

 

اشتباهی به بزرگی تباه شدن زندگیت ... !

 

و تو فقط بغض می کنی ....

 

و این سوال رو لبات یخ می زنه :

 

چرا ؟؟؟

  • Like 7
ارسال شده در

دری که صدایِ باز شدنش

 

خبرِ آمدنِ تو بود...

 

سالهاست بی ترانه سر می کند،

 

درست مثلِ من.

  • Like 5
ارسال شده در

آســـمان بارانيست

 

همگـــي مــي گــــذرنـــد

 

چتر دارند به دســــت تا نبارد

 

بـــاران بـــر ســــر و صــــورتشان

 

اما .....

 

مــــن تنها و رها

 

زيــــر ايـــــن سقف سياه

 

گام بــــر مـــي دارم بــي چتــــر

 

و به تــــــو مي انــــــديشــــم

 

چترهارا باید بست

 

زیرباران باید رفت...

  • Like 5
ارسال شده در

چیزی شبیه به “معجزه” است.

وقتی هر شب بی تو به خیر می گذرد

بی آنکه تو بگویی

“شب به خیر”.....

  • Like 3
ارسال شده در

بغض ها را گذاشته ام برای زمانی که دلم قُرص شدو طاقتش را داشت!

 

دلم در این زمان ها بند است به پِخی!

 

که جاری شود از سیل اشک...

 

  • Like 5
ارسال شده در

این شعر را همین حالا بخوان

 

وگرنه بعدها باورت نمی شود

هنگام سرودنش چگونه دیوانه وار عاشقت بودم

همین حالا بخوان

 

این شعر را که ساختار محکمی ندارد

و مثل شانه های تو هربار گریه می کنم می لرزد

  • Like 3
ارسال شده در

با تـو رفتم ، بی‌تو باز آمدم

از سرکوی او ، دل دیوانه

پنهان‌کردم ، درخاکسترغم

 

آن همـه آرزو ، دل دیوانه

 

چه بگویم ای‌دل با من چه‌ها کردی

تومرا با عشق او آشناکردی

پس از این زاری مکن

هوس یاری مکن

توای ناکام

دل دیوانه

به مزار سینه‌ام

با غم دیرینه‌ام

بخواب آرام

دل‌دیوانه

  • Like 7
ارسال شده در

[h=1].

کاش میشد هیچکس تنها نبود

کاش میشد دیدنت رویا نبود

گفته بودی باتو میمانم ولی

رفتی و گفتی که اینجا جا نبود

سالیان سال تنها مانده ام

شاید این رفتن سزای من نبود

من دعا کردم برای بازگشت

دستهای تو ولی بالا نبود

باز هم گفتی که فردا میرسی

کاش روز دیدنت فردا نبود …[/h]

  • Like 8
ارسال شده در

در خیابان های یک طرفه دنبال تو می گردم

در بوق هر ماشینی که زیر پایم می ایستد

با راننده ها از تو حرف می زنم

با راننده ها که تو را نمی شناسند

و برایشان فرقی نمی کند

چشم های تو چه رنگی ست

زیر همه مبل ها را نگاه می کنم

به دیوارها عکست را نشان می دهم

به فرش ها جای پایت را

دلم خوش است

به لباس های چرکی که روی هم تلنبار می شود

تا با ماشین لباسشویی بروم دنبال عطر پیراهنت

چرا تو نباید در کشوی کمد باشی

در چین های خسته پرده

و میزی که هر صبح خودم برای صبحانه ات می چینم

خودم که در آیینه ها تمام قد می ایستم

خودم که در آیینه ها تمام قد گریه می کنم

فرقی نمی کند چطور آرایش کنم

شالم چه رنگی باشد لاکم چه رنگی

وقتی نیستی لعنتی

نیستی.....

 

نیلوفر اعتمادی

  • Like 6
ارسال شده در

در خیـــالــم پشت ســـرت آب ریختـم نـه بـرای اینکـه بــرگردی

 

تــا پـــاک شود

 

هـــر چه رد پـــای تــوست از زندگی...!

  • Like 6
ارسال شده در

این روزها دلم برای عشقی دلتنگ است

 

که همه روزهایم را بر باد داد

 

این ساعتها چقدر کند می گذرد

 

پس چرا زمان با تو بودن آنقدر زود گذشت ...

  • Like 4
ارسال شده در

ببار باران

 

کمی آرام....که پاییز هم صدایم شد

که دلتنگی و تنهایی رفیق با وفایم شد

 

ببار باران

بزن بر شیشه قلبم....بکوب این شیشه را بشکن

که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد

 

ببار باران

که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش

 

ببار باران

درخت و برگ خوابیدن

اقاقی....یاس وحشی....کوچه ها روزهاست خشکیدن

 

ببار باران

جماعت عشق را کشتن

کلاغا بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردن

ولی باران ، تو با من بی وفایی

توهم تا خانه ی همسایه می باری

و تا من

میشوی یک ابر تو خالی

  • Like 6
ارسال شده در

دل من دیر زمانیست که می پندارد

 

دوستی نیز گلیست

 

مثل نیلوفر و ناز...

 

ساقه ی ترد و ظریفی

 

دارد

 

بی گمان سنگ دل است آن که روا می دارد...

 

جان این ساقه ی نازک را...

 

دانسته بیازارد !

 

«فریدون مشیری»

 

506141_IJm4UUBO.jpg

  • Like 4
ارسال شده در

من به عکس تو دست می کشم

تو به عکس من....

دست می کشی از من

  • Like 4
ارسال شده در

آشنایانم

غریبه هایی هستند

که تنها

اسمشان را می دانم....

  • Like 2
ارسال شده در

من برای تنها نبودنم

آدم های زیادی دور و برم دارم

آن چیزی که ندارم

کسی برای با هم بودن است

  • Like 4

×
×
  • اضافه کردن...